داستان اکاتسوکی1(دیدارا و توبی) بخش اول
*این مجموعه هیچ ربطی به انیمه ندارد؛ناروتو فنا، رحم کنید*
(دیدارا)....... از وقتی شروع شد که توبیه واقعی را دیدم.....
توبی:هی! سمپای!! داری کجا میری؟؟
دیدارا:دارم میرم دنبال ساسوری، زود باش.
توبی:س... س سمپای وایسا ااا!!
دیدارا(کمی با عصبانیت):باشه وگرنه خودم میرم دیگه زیاد تا مخفیگاه نمونده.
توبی:چ... چشمم!!
.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،. چند ساعت بعد،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،
[در مخفی گاه]
دیدارا:هی ساسوری!
ساسوری:چیه دیدارا؟ راستی، توبی کجاس؟
دیدارا:داره میاد...
توبی(خسته):هه.... هه.... هه... دیدارا سمپای... فک کنم دارم میمیرم....
دیدارا(چشم غره):آه... توبی زود باش.
توبی(غش کردن): .... .
دیدارا:هی... هی توبی؟
ساسوری:چی شد؟؟
╔.★. .═══════════╗
ادامه دارد...
╚═══════════. .★.╝
(دیدارا)....... از وقتی شروع شد که توبیه واقعی را دیدم.....
توبی:هی! سمپای!! داری کجا میری؟؟
دیدارا:دارم میرم دنبال ساسوری، زود باش.
توبی:س... س سمپای وایسا ااا!!
دیدارا(کمی با عصبانیت):باشه وگرنه خودم میرم دیگه زیاد تا مخفیگاه نمونده.
توبی:چ... چشمم!!
.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،. چند ساعت بعد،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،
[در مخفی گاه]
دیدارا:هی ساسوری!
ساسوری:چیه دیدارا؟ راستی، توبی کجاس؟
دیدارا:داره میاد...
توبی(خسته):هه.... هه.... هه... دیدارا سمپای... فک کنم دارم میمیرم....
دیدارا(چشم غره):آه... توبی زود باش.
توبی(غش کردن): .... .
دیدارا:هی... هی توبی؟
ساسوری:چی شد؟؟
╔.★. .═══════════╗
ادامه دارد...
╚═══════════. .★.╝
۱.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.