پارت ۳۶
پارت ۳۶
که... خب هیچی نشد کرمم گرفته بود😐
ویو ته
باهم رفتیم تو و آجوما شروع کرد به قر قر های همیشگی
∞خیلی بی فکر شدی تهیونگ ، من اینجا تنها موندم و تو اونجا پیش کوک خوش میگذرونی؟؟
+چ...چ...چی؟ خوش گذرونی چیه؟؟ ما... ما اونجا خب....
∞یا انقدر توجیه نکن ، میدونم که دوسش داری(لبخند)
+چی ؟ کی؟ من؟ کوک رو دوست دارم؟ هه عمرا
داشتم عین سگ(فیکهههه) دروغ میگفتم ، من خیلیییییییییییییی کوک رو دوست داشتم و میپرستیدمش
خیلییییییییییییییییی روش حساسم
∞تو که راست میگی.. راستی کوک چطوره؟؟
+آیششششش مامان بزرگ انقدر در مورد کوک حرف نزن دیگه ، همینطور نمیتونم ضربان قلبم رو درک کنم، حالا هم که هی ازش میپرسی (تند)
هییییییی گند زدم که
سریع دستم رو گذاشتم رو دهنم
+آمممم من منظوری نداشتم خب؟ اصن...اصن بریم غذا بخوریم؟!!!
∞(فقط نگاه های شیطانی)
با هزار زور از دست آجوما فرار کردم و اومدم تو آشپزخونه
داشتم آب میخوردم ، راستش کارای کوک عجیب بود ، چ..چرا اینجوری کرد؟
فردا دوباره میرم خونش... آره
با آجوما غذا خوردم و رفتم تو اتاقم ، نشستم سر تکالیف ....
حدودا ۲ ساعت مداوم پشت میز بودم
بدنم کلا خشک شده بود ، آخخخخخخخ که چقدر خستم
اوففففففف ، رفتم و شیرجه زدم رو تخت
+مامانی؟؟(داد)
∞جانمممممممم؟(داد)
+من میخوام بخوابم خب؟؟(داد)
∞باشهههههه(داد)
(چه داد تو دادیه 😐)
پس گرفتم خوابیدم و صبح با صدای مزاحم کلاغ روبه روی خونم بیدار شدم /:
همه با صدای خروس بیدار میشن من با صدای این بیریخت |=
بلند شدم و به ساعت نگا انداختم ، ساعت ۵ صبح بود ... چرا باید یه کلاغ این موقع صبح قار قار کنه؟
چون دیگه خوابم نمیبرد اول رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم
بعدم رفتم پایین و صبحانه آماده کردم
تقریبا تا ساعت ۶ داشتم درست میکردم ، بعدم گذاشتم تا خنک شه و رفتم بالا و حاضر شدم و اومدم پایین
وقتی اومدم پایین یه لحظه سکته کردم
+واییییییییییی(جیغ)
∞چیه؟ چیشدی؟وای. خوبی؟؟؟
واقعا یه لحظه آجوما منو به مرگ رسوند
+آهههه آخه آجوماااااااا(ناله ، نه از اون لحاظ😐)
∞پسرم خوبی؟ حالت بهتره؟
+آره . هوفففففف
باهم نشستیم به خوردن و بعدم جمعش کردم ، هوممممممممم
رفتم بیرون
+خداحافظ آجوما
∞خدافظ پسرم ، آها راستی شاید من یه ۵ ، ۶ روز برم بوسان... در نبودم برو خونه کوک خب؟؟
+چی؟ چرا میخوا...میخوای بری؟(تعجب)
∞پسرم حالش بده عزیزم
+ب...ب...باشه
شتتتتتت حالا که من میخواستم یکم با کوک سرد شم آجوما داره میره =\
هعی راهی جز این ندارم ، وایستا
من میتونم خونه خودم بمونم ، چرا که نه... یسسسسس
رفتم مدرسه و خلاصه این روز و ساعت های مسخره اش هم گذشت
هومممممم
که اومدم بیرون مدرسه و...
خب اینم پارت بعد بچه ها
ببخشید دیر به دیر میزارم ،حالم خیلیییییی بده
که... خب هیچی نشد کرمم گرفته بود😐
ویو ته
باهم رفتیم تو و آجوما شروع کرد به قر قر های همیشگی
∞خیلی بی فکر شدی تهیونگ ، من اینجا تنها موندم و تو اونجا پیش کوک خوش میگذرونی؟؟
+چ...چ...چی؟ خوش گذرونی چیه؟؟ ما... ما اونجا خب....
∞یا انقدر توجیه نکن ، میدونم که دوسش داری(لبخند)
+چی ؟ کی؟ من؟ کوک رو دوست دارم؟ هه عمرا
داشتم عین سگ(فیکهههه) دروغ میگفتم ، من خیلیییییییییییییی کوک رو دوست داشتم و میپرستیدمش
خیلییییییییییییییییی روش حساسم
∞تو که راست میگی.. راستی کوک چطوره؟؟
+آیششششش مامان بزرگ انقدر در مورد کوک حرف نزن دیگه ، همینطور نمیتونم ضربان قلبم رو درک کنم، حالا هم که هی ازش میپرسی (تند)
هییییییی گند زدم که
سریع دستم رو گذاشتم رو دهنم
+آمممم من منظوری نداشتم خب؟ اصن...اصن بریم غذا بخوریم؟!!!
∞(فقط نگاه های شیطانی)
با هزار زور از دست آجوما فرار کردم و اومدم تو آشپزخونه
داشتم آب میخوردم ، راستش کارای کوک عجیب بود ، چ..چرا اینجوری کرد؟
فردا دوباره میرم خونش... آره
با آجوما غذا خوردم و رفتم تو اتاقم ، نشستم سر تکالیف ....
حدودا ۲ ساعت مداوم پشت میز بودم
بدنم کلا خشک شده بود ، آخخخخخخخ که چقدر خستم
اوففففففف ، رفتم و شیرجه زدم رو تخت
+مامانی؟؟(داد)
∞جانمممممممم؟(داد)
+من میخوام بخوابم خب؟؟(داد)
∞باشهههههه(داد)
(چه داد تو دادیه 😐)
پس گرفتم خوابیدم و صبح با صدای مزاحم کلاغ روبه روی خونم بیدار شدم /:
همه با صدای خروس بیدار میشن من با صدای این بیریخت |=
بلند شدم و به ساعت نگا انداختم ، ساعت ۵ صبح بود ... چرا باید یه کلاغ این موقع صبح قار قار کنه؟
چون دیگه خوابم نمیبرد اول رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم
بعدم رفتم پایین و صبحانه آماده کردم
تقریبا تا ساعت ۶ داشتم درست میکردم ، بعدم گذاشتم تا خنک شه و رفتم بالا و حاضر شدم و اومدم پایین
وقتی اومدم پایین یه لحظه سکته کردم
+واییییییییییی(جیغ)
∞چیه؟ چیشدی؟وای. خوبی؟؟؟
واقعا یه لحظه آجوما منو به مرگ رسوند
+آهههه آخه آجوماااااااا(ناله ، نه از اون لحاظ😐)
∞پسرم خوبی؟ حالت بهتره؟
+آره . هوفففففف
باهم نشستیم به خوردن و بعدم جمعش کردم ، هوممممممممم
رفتم بیرون
+خداحافظ آجوما
∞خدافظ پسرم ، آها راستی شاید من یه ۵ ، ۶ روز برم بوسان... در نبودم برو خونه کوک خب؟؟
+چی؟ چرا میخوا...میخوای بری؟(تعجب)
∞پسرم حالش بده عزیزم
+ب...ب...باشه
شتتتتتت حالا که من میخواستم یکم با کوک سرد شم آجوما داره میره =\
هعی راهی جز این ندارم ، وایستا
من میتونم خونه خودم بمونم ، چرا که نه... یسسسسس
رفتم مدرسه و خلاصه این روز و ساعت های مسخره اش هم گذشت
هومممممم
که اومدم بیرون مدرسه و...
خب اینم پارت بعد بچه ها
ببخشید دیر به دیر میزارم ،حالم خیلیییییی بده
۱.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.