Part 1
Malfoy's sister
من و برادرم دراکو سال اول بود که داشتیم به هاگوارتز میرفتیم من کمی نگران بودم چون احتمال داشت توی گریفندور بیوفتم ولی اینم میدونستم که احتمال نیوفتادنم زیاده چون من یه مالفوی بودم و پدرم لوسیوس همیشه بهم میگفت تو یک مالفوی هستی و هیچوقت تو گریفندور نمیوفتی و همیشه تو اسلیتدرین میوفتی داشتیم سوار قطار میشدیم و منو دراکو یه جای خالی پیدا کردیم و سوار شدیم و وقتی به هاگوارتز رسیدیم خانم مک گوناگال همه چیز رو تعریف کرد وقتی رفت برادرم گفت پس درسته هری پاتر به هاگوارتز اومده رفت سمتش و گفت اینها کرب و گویل هستند و این هم خواهر منه یونا و منم مالفوی هستم دراکو مالفوی ویزلی خندش گرفت برادرم بهش گفت موی نارنجی لباس دسته دوم پس تو یه ویزلی هستی رو به پاتر کرد و گفت باید حواست باشه تا آدم خوب و بد رو درست تشخیص بدی پاتر بهش گفت خودم میدونم کی بده و کی خوب وارد سالن شدیم و اسمامون رو صدا زدن تا کلاه رو بزارن سرمون هری پاتر گریفندور رون ویزلی گریفندور هرماینی گرنجر گریفندور دراکو مالفوی اسلیتدرین و بعدی من بودم یونا مالفوی کلاه گروه بندی گفت تو یک مالفوی هستی ولی شجاعی و مهربان پــــس گریفندور من کپ کردم برادرم هم همینطور روز بعد تو حیاط بودیم دراکو گفت چرا اینجوری شد گفتم نمیدونم ولی هر چی هست عجیبه دراکو گفت مهم نیست زیاد بهش فکر نکن رفتم تو اتاق گریفندور هیشکی باهام دوست نمیشد یه نفر اومد سمتم اون هری پاتر و گرنجر و ویزلی بودن گرنجر بهم گفت کلاه گروه بندی هیچوقت اشتباه نمیکنه اینو تو کتاب هاگوارتز خوندم و یه دلیلی داشته که تو توی گریفندور افتادی ویزلی گفت پس یعنی تو با خانوادت فرق داری و این خوبه پاتر گفت بیا باهم دوست باشیم هرچند که یه مالفوی هستی اون روز دوستای زیادی پیدا کردم و این من رو خیلی خوشحال میکرد ولی تو فکر بودم اینکه برادرم ، برادرم چی اون ناراحت میشه اون از بچگی بهترین دوستم بوده کمی دودل بودم فردا برادرم من رو با اونا دید و اومد سمتم و گفت خائن تو با یه ماگل و یه ویزلی و با پــاتح دوست شدی واقعن که و اون با عصبانیت رفت.......
من و برادرم دراکو سال اول بود که داشتیم به هاگوارتز میرفتیم من کمی نگران بودم چون احتمال داشت توی گریفندور بیوفتم ولی اینم میدونستم که احتمال نیوفتادنم زیاده چون من یه مالفوی بودم و پدرم لوسیوس همیشه بهم میگفت تو یک مالفوی هستی و هیچوقت تو گریفندور نمیوفتی و همیشه تو اسلیتدرین میوفتی داشتیم سوار قطار میشدیم و منو دراکو یه جای خالی پیدا کردیم و سوار شدیم و وقتی به هاگوارتز رسیدیم خانم مک گوناگال همه چیز رو تعریف کرد وقتی رفت برادرم گفت پس درسته هری پاتر به هاگوارتز اومده رفت سمتش و گفت اینها کرب و گویل هستند و این هم خواهر منه یونا و منم مالفوی هستم دراکو مالفوی ویزلی خندش گرفت برادرم بهش گفت موی نارنجی لباس دسته دوم پس تو یه ویزلی هستی رو به پاتر کرد و گفت باید حواست باشه تا آدم خوب و بد رو درست تشخیص بدی پاتر بهش گفت خودم میدونم کی بده و کی خوب وارد سالن شدیم و اسمامون رو صدا زدن تا کلاه رو بزارن سرمون هری پاتر گریفندور رون ویزلی گریفندور هرماینی گرنجر گریفندور دراکو مالفوی اسلیتدرین و بعدی من بودم یونا مالفوی کلاه گروه بندی گفت تو یک مالفوی هستی ولی شجاعی و مهربان پــــس گریفندور من کپ کردم برادرم هم همینطور روز بعد تو حیاط بودیم دراکو گفت چرا اینجوری شد گفتم نمیدونم ولی هر چی هست عجیبه دراکو گفت مهم نیست زیاد بهش فکر نکن رفتم تو اتاق گریفندور هیشکی باهام دوست نمیشد یه نفر اومد سمتم اون هری پاتر و گرنجر و ویزلی بودن گرنجر بهم گفت کلاه گروه بندی هیچوقت اشتباه نمیکنه اینو تو کتاب هاگوارتز خوندم و یه دلیلی داشته که تو توی گریفندور افتادی ویزلی گفت پس یعنی تو با خانوادت فرق داری و این خوبه پاتر گفت بیا باهم دوست باشیم هرچند که یه مالفوی هستی اون روز دوستای زیادی پیدا کردم و این من رو خیلی خوشحال میکرد ولی تو فکر بودم اینکه برادرم ، برادرم چی اون ناراحت میشه اون از بچگی بهترین دوستم بوده کمی دودل بودم فردا برادرم من رو با اونا دید و اومد سمتم و گفت خائن تو با یه ماگل و یه ویزلی و با پــاتح دوست شدی واقعن که و اون با عصبانیت رفت.......
۳۴۰
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.