ویو جیمین
ویو جیمین
واییی خدااااا
دیدم به کیوت ترین شکل ممکن خوابش برده سرش هم هی اینور اونور میشه
ماشین رو زدم بغل
خودم از ماشین پیاده شوم رفتم سمت رزی
در ماشین رو باز کردم لباسارو از رو پاش برداشتم
وگذاشتم صندوق عقب برگشتم این دفعه رزی رو برآید استایل بلند کدم گذاشتم صندلی عقب ماشین
دوباره برگشتم سمت صندوق عقب یه پتو توش بود برش داشتم انداختم روی رزی
بعدش هم خودم سوار شدم
تا عمارت راه زیادی بود پس بهتر که خوابید
چون هی غر میزد (نکته:عمارت جیمین خارج از شهر نزدیک جنگله چون مافیاس)
یک ساعت بعد دم در عمارت
ویو رزی
با تکون خوردن ماشین بیدار شدم دیدم رو صندلی عقب ماشین خوابید
یهو ماشین وایساد
جیمین منتظر بود در رو باز کنن تا ماشین رو ببره توی عمارت
در باز شد جیمین ماشین رو برد تو پارک کرد کنار بقیه ی ماشین ها
هنوز متوجه من نشده بود که از تو آینه منو دید
جیمین:عه....بیدار شدی
رزی:نه هنوز خوابم
جیمین:هه هه نمک
رزی:ایشش
جیمین:خیل خوب ....پیاده شو
رزی:باشه
ویو جیمین
از ماشین پیاده شدیم به سمت در اصلی عمارت راه افتادم رزی هم عین جوجه پشتم میومد
رفتیم داخل رزی سری رف بالا
منم رفتم توی اتاقم لباسام رو در اواردم رفتم پایین رزی پایین بود
سر میز داشت غذا میخورد
جیمین:اجوما منم میخوام
اجوما:باشه سرم بشن الان برات میارم
رفتم سمت غذای رزی خواستم دس بزنم نذاشت دوباره خواستم دس بزنم نذاشت
شاید میگه با دس بر ندار
رفتم یدونه چاپستیک برداشتم دوباره رفتم سمت غذاش بازم نذاشت
جیمین:عه بزار یدونه بر دارم
رزی(دهنش پر بود سرش رو به نشونه ی نه تکون داد)
جیمین:بای بابا برا خودت ....ولی اینو یادت بمونه
اجوما:دعوا نکنید بیا پسرم تو هم بخور
جیمین:دستت درد نکنه
اجوما:خواهش میکنم
ویو رزی
غذامون تموم شد جیمین من رو گرف رفتین سمت یه چیزی که نور داش
رزی:ااااا این جعبه ی جادویی
جیمین:چی..(با خنده)
آره فک کن همونه
ویو جیمین
خیلی کیوت بود
اهم اخم وایسا چی میگم
جیمین پسر یادت نره قرار بود باهاش چیکار کنی تک مافیایی احساس نباید داشته باشی
همینطوری تو فکر بودم زنگ در خورد اجوما رف باز کنه رفتم روم پنجره ببینم کیه
یا خدااا اینا اینجا چکار میکنن
الان با رزی چکار کنم...ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه
❤❤
واییی خدااااا
دیدم به کیوت ترین شکل ممکن خوابش برده سرش هم هی اینور اونور میشه
ماشین رو زدم بغل
خودم از ماشین پیاده شوم رفتم سمت رزی
در ماشین رو باز کردم لباسارو از رو پاش برداشتم
وگذاشتم صندوق عقب برگشتم این دفعه رزی رو برآید استایل بلند کدم گذاشتم صندلی عقب ماشین
دوباره برگشتم سمت صندوق عقب یه پتو توش بود برش داشتم انداختم روی رزی
بعدش هم خودم سوار شدم
تا عمارت راه زیادی بود پس بهتر که خوابید
چون هی غر میزد (نکته:عمارت جیمین خارج از شهر نزدیک جنگله چون مافیاس)
یک ساعت بعد دم در عمارت
ویو رزی
با تکون خوردن ماشین بیدار شدم دیدم رو صندلی عقب ماشین خوابید
یهو ماشین وایساد
جیمین منتظر بود در رو باز کنن تا ماشین رو ببره توی عمارت
در باز شد جیمین ماشین رو برد تو پارک کرد کنار بقیه ی ماشین ها
هنوز متوجه من نشده بود که از تو آینه منو دید
جیمین:عه....بیدار شدی
رزی:نه هنوز خوابم
جیمین:هه هه نمک
رزی:ایشش
جیمین:خیل خوب ....پیاده شو
رزی:باشه
ویو جیمین
از ماشین پیاده شدیم به سمت در اصلی عمارت راه افتادم رزی هم عین جوجه پشتم میومد
رفتیم داخل رزی سری رف بالا
منم رفتم توی اتاقم لباسام رو در اواردم رفتم پایین رزی پایین بود
سر میز داشت غذا میخورد
جیمین:اجوما منم میخوام
اجوما:باشه سرم بشن الان برات میارم
رفتم سمت غذای رزی خواستم دس بزنم نذاشت دوباره خواستم دس بزنم نذاشت
شاید میگه با دس بر ندار
رفتم یدونه چاپستیک برداشتم دوباره رفتم سمت غذاش بازم نذاشت
جیمین:عه بزار یدونه بر دارم
رزی(دهنش پر بود سرش رو به نشونه ی نه تکون داد)
جیمین:بای بابا برا خودت ....ولی اینو یادت بمونه
اجوما:دعوا نکنید بیا پسرم تو هم بخور
جیمین:دستت درد نکنه
اجوما:خواهش میکنم
ویو رزی
غذامون تموم شد جیمین من رو گرف رفتین سمت یه چیزی که نور داش
رزی:ااااا این جعبه ی جادویی
جیمین:چی..(با خنده)
آره فک کن همونه
ویو جیمین
خیلی کیوت بود
اهم اخم وایسا چی میگم
جیمین پسر یادت نره قرار بود باهاش چیکار کنی تک مافیایی احساس نباید داشته باشی
همینطوری تو فکر بودم زنگ در خورد اجوما رف باز کنه رفتم روم پنجره ببینم کیه
یا خدااا اینا اینجا چکار میکنن
الان با رزی چکار کنم...ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه
❤❤
۱.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.