نقل های نامعقول!
بریده ام
قاچ خورده ام
خاک گرفته ام
شکسته ام
مخدوش نامم میدهند
غباری بتکان
غمی را ببوس
تنی را تیمار کن
شال گردنی بباف تا روی سینه ام بیفتد
تا که باشد شریک غم هایم
راستی زنجیره هایش را محکم بزن
دل نازک است تاب زجه های قلبم را ندارد
از برای ابر ها خبری برایم بیاور
خورشید ِمن !
این بار از کدامین مشرق زمین دلبری میکنی ؟
از برای کدامین ابر افسون میخرامی؟
راستش دگر توان ماندن ندارم
گردنم درد میکند بس که سر چرخانده ام!
۱۹ آبان چهارصد وسه؛
معشوقه کوچکت :آفتاب گردان بی گردن؛
قاچ خورده ام
خاک گرفته ام
شکسته ام
مخدوش نامم میدهند
غباری بتکان
غمی را ببوس
تنی را تیمار کن
شال گردنی بباف تا روی سینه ام بیفتد
تا که باشد شریک غم هایم
راستی زنجیره هایش را محکم بزن
دل نازک است تاب زجه های قلبم را ندارد
از برای ابر ها خبری برایم بیاور
خورشید ِمن !
این بار از کدامین مشرق زمین دلبری میکنی ؟
از برای کدامین ابر افسون میخرامی؟
راستش دگر توان ماندن ندارم
گردنم درد میکند بس که سر چرخانده ام!
۱۹ آبان چهارصد وسه؛
معشوقه کوچکت :آفتاب گردان بی گردن؛
۱۹۹
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.