Part[7]
Part[7]
هوسوک روی مبل نشسته بود از موقعی ک یونگی رفته بود نتونسته بود لب ب چیزی بزنه.
پاش ب سرعت تکون می خورد و لب هاش رو ب دندون می کشید.
مین هو کنارش نشست و گفت:هوسوک هیونگ آروم باش،مطمئنم حاش خوبه.
+درسته من حالم خوبه.
هوسوک با شنیدن صدای یونگی از روی مبل بالا پرید و سمت یونگی دوید:هیونگ نیم.
یونگی سر تکون داد:بله.
قبل از اینک هوسوک بخواد چپ و راشتش کنه کادو رو دست داد:تولدت مبارک...
هوسوک کادو رو از دست گرفت و با تعجب ب یونگی خیره شد:لازم نبود.
اینک خودت سالمی برای من خیلی...
یونگی دکمه کتش رو باز کرد،کتش رو روی مبل انداخت و درحالی ک ب سمت هوسوک می رفت دکمه های پیرهنش رو باز کرد.
+هوسوکا گفتم وابستگیت رو نسبت ب من کمتر کن.
شاید ی روزی مجبور شدی توی هر شرایطیم ک بودم من رو ترک بکنی و حتی پشت سرت رو نگاه نکنی...
هوسوک سر تکون داد...ب بدن ورزیده یونگی خیره شد.
اب دهنش رو قورت داد:دلم ب حال کسایی که ازت کتک می خورن میسوزه
یونگی لبخند شرورانه ب لب نشوند:می خوای امتحانش کنی؟
مین هو با شنیدن این حرف،قهوه ای ک دستش بود پرید گلوش و عقب عقب رفت از پشت مبل افتاد:اخخخخخخخخ!
هوسوک چسبید ب دیوار وگفت:کم کم داری می ترسونیم...
با صدای فریاد مین هو هر دو ب سمتش دویدن:حالت خوبه...
پاهای مین هو روی مبل و خودش روی زمین بود. درحالی ک قهوه روش ریخته بود جواب داد:یا خفه می شید یا همین لیوانو میکنم تو...
(خودتون می دونید چرا ادامه بدم😁)
یونگی خنده لثه ایی کرد و گفت:چرا حرفمو جدی گرفتی؟
مین هو انگشت وسطش رو ب طرف یونگی گرفت و گفت:لعنت بهت...
یونگی پیرهنش رو روی مین هو انداخت و فریاد زد:اجوما ها بیاید این اوسکلو جمع کنید.
بعد کمی مکث گفت:من گشنمههههههه!
هوسوک خندید و گفت:بعیدم نبود،بیا غذا آمادست.
یونگی از روی مبل پرید و ب سمت سالن غذا خوری رفت.
روی صندلی نشست.
هوسوک هم روی صندلی کناری نشست.
بعد چند دقیقه مین هو با لباس تازه اومد و سر میز نشست:خدا لعنتت کنه مین.
و بعد ب یونگی نگاه کرد و گفت:نمیخوای لباس بپوشی؟
#مین_یونگی
#جانگ_هوسوک
#فیک_قانون_سیاه_مستر_مین؟
#بی_تی_اس
هوسوک روی مبل نشسته بود از موقعی ک یونگی رفته بود نتونسته بود لب ب چیزی بزنه.
پاش ب سرعت تکون می خورد و لب هاش رو ب دندون می کشید.
مین هو کنارش نشست و گفت:هوسوک هیونگ آروم باش،مطمئنم حاش خوبه.
+درسته من حالم خوبه.
هوسوک با شنیدن صدای یونگی از روی مبل بالا پرید و سمت یونگی دوید:هیونگ نیم.
یونگی سر تکون داد:بله.
قبل از اینک هوسوک بخواد چپ و راشتش کنه کادو رو دست داد:تولدت مبارک...
هوسوک کادو رو از دست گرفت و با تعجب ب یونگی خیره شد:لازم نبود.
اینک خودت سالمی برای من خیلی...
یونگی دکمه کتش رو باز کرد،کتش رو روی مبل انداخت و درحالی ک ب سمت هوسوک می رفت دکمه های پیرهنش رو باز کرد.
+هوسوکا گفتم وابستگیت رو نسبت ب من کمتر کن.
شاید ی روزی مجبور شدی توی هر شرایطیم ک بودم من رو ترک بکنی و حتی پشت سرت رو نگاه نکنی...
هوسوک سر تکون داد...ب بدن ورزیده یونگی خیره شد.
اب دهنش رو قورت داد:دلم ب حال کسایی که ازت کتک می خورن میسوزه
یونگی لبخند شرورانه ب لب نشوند:می خوای امتحانش کنی؟
مین هو با شنیدن این حرف،قهوه ای ک دستش بود پرید گلوش و عقب عقب رفت از پشت مبل افتاد:اخخخخخخخخ!
هوسوک چسبید ب دیوار وگفت:کم کم داری می ترسونیم...
با صدای فریاد مین هو هر دو ب سمتش دویدن:حالت خوبه...
پاهای مین هو روی مبل و خودش روی زمین بود. درحالی ک قهوه روش ریخته بود جواب داد:یا خفه می شید یا همین لیوانو میکنم تو...
(خودتون می دونید چرا ادامه بدم😁)
یونگی خنده لثه ایی کرد و گفت:چرا حرفمو جدی گرفتی؟
مین هو انگشت وسطش رو ب طرف یونگی گرفت و گفت:لعنت بهت...
یونگی پیرهنش رو روی مین هو انداخت و فریاد زد:اجوما ها بیاید این اوسکلو جمع کنید.
بعد کمی مکث گفت:من گشنمههههههه!
هوسوک خندید و گفت:بعیدم نبود،بیا غذا آمادست.
یونگی از روی مبل پرید و ب سمت سالن غذا خوری رفت.
روی صندلی نشست.
هوسوک هم روی صندلی کناری نشست.
بعد چند دقیقه مین هو با لباس تازه اومد و سر میز نشست:خدا لعنتت کنه مین.
و بعد ب یونگی نگاه کرد و گفت:نمیخوای لباس بپوشی؟
#مین_یونگی
#جانگ_هوسوک
#فیک_قانون_سیاه_مستر_مین؟
#بی_تی_اس
۵.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.