تکپارتی
#تکپارتی
«درخواستی»
« وقتی عضو هشتمی و شایعه میشه که با اعضا توی راب.طه ایی »
ادمین:
چند روزیه که این شایعه ی مسخره که ا.ت با همه ی اعضا راب.طه داشته و ممکنه از یکیشون باردار باشه ، به گوششون رسیده بود اعضا تلاش میکردن همه چیز رو عادی جلوه بدن ولی ا.ت ، نمیتونست
باهاشون سرد شده بود
این رفتار سرد به شدت روی مخ اعضا بود که باعث شد دعواشون بشه
دعوای بدی بود هیچ کدوم حرف هایی که زدن رو از ته دلشون نزده بودن و از روی عصبانیت بود
حرف هایی که اعضا زده بودن میتونست دل هر کسی رو بشکنه
+:که چی مثلا برای این که بهت گفتن هر.زه میخوای تا آخر عمرت باهاشمون حرف نزنی ؟؟؟
-: به خیلی ها این لقب رو میدن دلیل میشه واقعی باشه ؟؟
_: حامله باشی ؟؟؟ از ما؟؟ خودت میدونی همچین چیزی نیست چرا پس این طوری رفتار میکنی؟؟؟
&: مگر اینکه به خودت شک داشته باشی
این حرف خیلی براش سنگین بود ترجیح داد این بحث مسخره رو ادامه نده
از خوابگاه اومد بیرون
بی هدف داشت توی خیابون ها راه میرفت
یه دختر تنها ساعت ۲ صبح توی خیابون
اعضا تا متوجه شده بودن چی گفتن و چیکار کردن از حرفاشون به شدت پشیمون شدن
هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن به طرف یه خیابون دنبال ا.ت بودن
یک ساعتی گذشته بود خبری ازش نبود
ا.ت داشت به سمت خونه میرفت
بلاخره رسید
تصمیمشو گرفته بود
رفت طرف آشپزخانه و از توی کابینت قرص برنج هارو برداشت
ریختشون توی دستش
شمردشون ۱۵تا
۱۵ تا قرص برنج کم نیست
سریع م.ی.ک.ش.ت.ش
بدون این که دیگه معطل کنه
قرص هارو خورد همشونو با هم خورد
چند دقیقه شاید هم چند ثانیه وقت داشت
تصمیم گرفت زود تر از کمپانی به مردم خبر بده
سریع تر خوشحالشون کنه
رفت توی ویورس
و یه پست گذاشت:
راحتتون کردم
دیگه نیستم
به هدفتون رسیدید
جشن بگیرید
کل دنیا رو شیرینی بدید ..............،
ولی بدونید همتون قاتلید
همتون شریک جرم حساب میشید .
به محض اینکه پیامشو پست کرد معدش درد گرفت
بعد از اون به چند ثانیه نکشید
که چشماشو به روی این دنیای فانی بست
...........................................................
یونگی تصمیم میگیره به ا.ت زنگ بزنه برای بار هزارم شاید هم ده هزارم
وقتی میاد زنگ بزنه میبینه براش نوتیفیکیشن اومده، از ویورس ، ا.ت پست گذاشته
پست رو باز کرد
بعد از خواندنش دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره
زود راه افتاد به طرف خونه
و همه ی اعضا گفت سریع بیان خونه
رسیدن خونه،
اول یونگی رسید بعد از چند ثانیه هم بقیه
نمیتونستن صحنه ی روبه روشونو باور کنن
خودشونو مقصر میدونستن
شاید هم مقصر بودن
نبودن؟؟؟
«درخواستی»
« وقتی عضو هشتمی و شایعه میشه که با اعضا توی راب.طه ایی »
ادمین:
چند روزیه که این شایعه ی مسخره که ا.ت با همه ی اعضا راب.طه داشته و ممکنه از یکیشون باردار باشه ، به گوششون رسیده بود اعضا تلاش میکردن همه چیز رو عادی جلوه بدن ولی ا.ت ، نمیتونست
باهاشون سرد شده بود
این رفتار سرد به شدت روی مخ اعضا بود که باعث شد دعواشون بشه
دعوای بدی بود هیچ کدوم حرف هایی که زدن رو از ته دلشون نزده بودن و از روی عصبانیت بود
حرف هایی که اعضا زده بودن میتونست دل هر کسی رو بشکنه
+:که چی مثلا برای این که بهت گفتن هر.زه میخوای تا آخر عمرت باهاشمون حرف نزنی ؟؟؟
-: به خیلی ها این لقب رو میدن دلیل میشه واقعی باشه ؟؟
_: حامله باشی ؟؟؟ از ما؟؟ خودت میدونی همچین چیزی نیست چرا پس این طوری رفتار میکنی؟؟؟
&: مگر اینکه به خودت شک داشته باشی
این حرف خیلی براش سنگین بود ترجیح داد این بحث مسخره رو ادامه نده
از خوابگاه اومد بیرون
بی هدف داشت توی خیابون ها راه میرفت
یه دختر تنها ساعت ۲ صبح توی خیابون
اعضا تا متوجه شده بودن چی گفتن و چیکار کردن از حرفاشون به شدت پشیمون شدن
هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن به طرف یه خیابون دنبال ا.ت بودن
یک ساعتی گذشته بود خبری ازش نبود
ا.ت داشت به سمت خونه میرفت
بلاخره رسید
تصمیمشو گرفته بود
رفت طرف آشپزخانه و از توی کابینت قرص برنج هارو برداشت
ریختشون توی دستش
شمردشون ۱۵تا
۱۵ تا قرص برنج کم نیست
سریع م.ی.ک.ش.ت.ش
بدون این که دیگه معطل کنه
قرص هارو خورد همشونو با هم خورد
چند دقیقه شاید هم چند ثانیه وقت داشت
تصمیم گرفت زود تر از کمپانی به مردم خبر بده
سریع تر خوشحالشون کنه
رفت توی ویورس
و یه پست گذاشت:
راحتتون کردم
دیگه نیستم
به هدفتون رسیدید
جشن بگیرید
کل دنیا رو شیرینی بدید ..............،
ولی بدونید همتون قاتلید
همتون شریک جرم حساب میشید .
به محض اینکه پیامشو پست کرد معدش درد گرفت
بعد از اون به چند ثانیه نکشید
که چشماشو به روی این دنیای فانی بست
...........................................................
یونگی تصمیم میگیره به ا.ت زنگ بزنه برای بار هزارم شاید هم ده هزارم
وقتی میاد زنگ بزنه میبینه براش نوتیفیکیشن اومده، از ویورس ، ا.ت پست گذاشته
پست رو باز کرد
بعد از خواندنش دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره
زود راه افتاد به طرف خونه
و همه ی اعضا گفت سریع بیان خونه
رسیدن خونه،
اول یونگی رسید بعد از چند ثانیه هم بقیه
نمیتونستن صحنه ی روبه روشونو باور کنن
خودشونو مقصر میدونستن
شاید هم مقصر بودن
نبودن؟؟؟
۱۶.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.