خون آشام من پارت ۱۵
دوستان واسه فیک بعدی بگید کدوم رو بنویسم یا هردو رو بنویسم فردا دیگه میخوام شروع کنم به نوشتن
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
تهیونگ : باید ۳ سال صبر کنممممم
یونا: متاسفانه شما و نامجون باید صبر کنید تا ۱۲۹ سالتون بشه بعدش
نامجون: آخه چرا
یونا:😐 گفتم دیگه چون نمیشه با آدم ازدواج کرد باید اون آدم رو خون آشام کرد و این قدرت تو سن ۱۲۹ سالگی کامل میشه اگه این کار رو تو این سن انجام بدید معلوم نیست چه اتفاقی سر آدمه میاد
شوگا: هه بسوزید من میتونم ازدواج کنم 🤟
تهیونگ: اگه ازدواج کنی من میدونم با تو هردوتون باید ۳ سال صبر کنید
شوگاو نامجون: چراااا قبول نیست
تهیونگ: همین که گفتم تا سن منم برسه
شوگا: حداقل میتونم که خون آشامش کنم؟
تهیونگ: باشه
ا/ت : تموم شد؟(داد)
تهیونگ: آره بیا پایین
ا/ت و انا: دقیقا ۳ ساعت طول کشید
یونا: شوگا میشه من برم خونمون؟
شوگا: چیزی شده؟
یونا: میخوام مامانم رو ببینم و قضیه ازدواج هم بگم
شوگا : باشه بعد ناهار میریم
*پرش زمانی به بعد ناهار*
شوگا: خوب بریم؟
انا و ا/ت : ماهم میایم
ا/ت : وقتی ما مادرمون رو ازدست دادیم اون بزرگمون کرد درست مثل مادرمون بد میشه ماهم نریم
انا: آره موافقم
شوگا: خوب پس با شوهرهاتون بیاد
تهیونگ و نامجون: آمدیم
یونا: دوستان عزیز با ماشین میریم گفته باشم
شوگا: باشه
*خوب دیگه رفتن به خونه ی یونا*
یونا: ماماننننن(مامان یونا رو با م.ی نشون میدم)
م.ی: دخترم کجا بودی نگرانت شدم
یونا: بشین تا بگم چه اتفاقی افتاد
مامان یادته میگفتم خون آشاما واقعین بعد تو هی میگفتی نیستن؟
م.ی : آره
ا/ت: واقعین جلو در هم هستن بچه ها بیاید
*RM suga and V come in home😂 یعنی میان تو خونه*
م.ی: جیغ
یونا: مامان آروم توضیح میدم
*پرش زمانی به بعد از توضیح*
م.ی : پس میخوای بری(بغض)
یونا: اره ولی قول میدیم هر روز بهت سر بزنیم مگه نه شوگا؟
شوگا: بله حتما
م.ی: بعد مطمعنی خیانت نمیکنه
شوگا : مادر دختری به چه چیز هایی فکر میکنن هم من گفتم هم یونا عشق برای خون آشام ها توی عمرشون یه بار اتفاق میفته
م.ی : پس قبوله
خوب حالا کی عروسیه؟
تهیونگ: ۳ سال دیگه
م.ی: چیی
شوگا: راستش من میتونم ازدواج کنم ولی این دوتا چون سنشون نرسیده نمیتونن😏
م.ی: خوب پس چرا ازدواج نمیکنی
شوگا: والا رئیس ایشونن رئیس خون آشام ها میگه ۳ سال باید صبر کرد
م.ی: ا/ت عجب شوهری پیدا کردیا رئیس خون آشام ها
همه:😂😂😂
پارت بعدی پارت آخرههههه
الان میزارم
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
تهیونگ : باید ۳ سال صبر کنممممم
یونا: متاسفانه شما و نامجون باید صبر کنید تا ۱۲۹ سالتون بشه بعدش
نامجون: آخه چرا
یونا:😐 گفتم دیگه چون نمیشه با آدم ازدواج کرد باید اون آدم رو خون آشام کرد و این قدرت تو سن ۱۲۹ سالگی کامل میشه اگه این کار رو تو این سن انجام بدید معلوم نیست چه اتفاقی سر آدمه میاد
شوگا: هه بسوزید من میتونم ازدواج کنم 🤟
تهیونگ: اگه ازدواج کنی من میدونم با تو هردوتون باید ۳ سال صبر کنید
شوگاو نامجون: چراااا قبول نیست
تهیونگ: همین که گفتم تا سن منم برسه
شوگا: حداقل میتونم که خون آشامش کنم؟
تهیونگ: باشه
ا/ت : تموم شد؟(داد)
تهیونگ: آره بیا پایین
ا/ت و انا: دقیقا ۳ ساعت طول کشید
یونا: شوگا میشه من برم خونمون؟
شوگا: چیزی شده؟
یونا: میخوام مامانم رو ببینم و قضیه ازدواج هم بگم
شوگا : باشه بعد ناهار میریم
*پرش زمانی به بعد ناهار*
شوگا: خوب بریم؟
انا و ا/ت : ماهم میایم
ا/ت : وقتی ما مادرمون رو ازدست دادیم اون بزرگمون کرد درست مثل مادرمون بد میشه ماهم نریم
انا: آره موافقم
شوگا: خوب پس با شوهرهاتون بیاد
تهیونگ و نامجون: آمدیم
یونا: دوستان عزیز با ماشین میریم گفته باشم
شوگا: باشه
*خوب دیگه رفتن به خونه ی یونا*
یونا: ماماننننن(مامان یونا رو با م.ی نشون میدم)
م.ی: دخترم کجا بودی نگرانت شدم
یونا: بشین تا بگم چه اتفاقی افتاد
مامان یادته میگفتم خون آشاما واقعین بعد تو هی میگفتی نیستن؟
م.ی : آره
ا/ت: واقعین جلو در هم هستن بچه ها بیاید
*RM suga and V come in home😂 یعنی میان تو خونه*
م.ی: جیغ
یونا: مامان آروم توضیح میدم
*پرش زمانی به بعد از توضیح*
م.ی : پس میخوای بری(بغض)
یونا: اره ولی قول میدیم هر روز بهت سر بزنیم مگه نه شوگا؟
شوگا: بله حتما
م.ی: بعد مطمعنی خیانت نمیکنه
شوگا : مادر دختری به چه چیز هایی فکر میکنن هم من گفتم هم یونا عشق برای خون آشام ها توی عمرشون یه بار اتفاق میفته
م.ی : پس قبوله
خوب حالا کی عروسیه؟
تهیونگ: ۳ سال دیگه
م.ی: چیی
شوگا: راستش من میتونم ازدواج کنم ولی این دوتا چون سنشون نرسیده نمیتونن😏
م.ی: خوب پس چرا ازدواج نمیکنی
شوگا: والا رئیس ایشونن رئیس خون آشام ها میگه ۳ سال باید صبر کرد
م.ی: ا/ت عجب شوهری پیدا کردیا رئیس خون آشام ها
همه:😂😂😂
پارت بعدی پارت آخرههههه
الان میزارم
۹.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.