عشق و تنفر پارت ۸
سوشا : خب واقعیتش من از یه پسر خوشم اومده
هایون : واقعا (داد)
سوشا : هیسس بابا همه فهمیدن
هایون : خب خاله اینو میدونه
سوشا : نه بابا یه روز اومد خونه که خاله نبود
هایون : خب الان چه کار کنم
سوشا : اومدم ازت بخوام که یه کاری کنی چجوری بهش بگم
هایون : خب به نظر من اول باید ببینی که اون از تو خوشش میاد یا نه
سوشا : چجوری ؟ اون مافیاست
هایون : خب با رفتار هایی که داره مثلا اگه کنارت حالش خوبه و کنار بقیه سرد رفتار میکنه یا نمیذاره پسری نزدیکت بشه یعنی واقعا دوست داره
هایون : خب باهاش قرار بذار یه بار منم باهات میام اون موقع میفهمیم که اون دوست داره یا نه
سوشا : خب کی باهاش قرار بذارم
هایون : فردا الان بهش زنگ بزن
سوشا : اوکی
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
یونگی : بله (خواب آلود)
سوشا : اوه متاسفم که بیدارت کردم میگم فردا رو وقت داری
یونگی : صبح که نه ولی بعد از ظهر چرا
سوشا : خب میتونی بیای به کافه ....... ساعت ۷
یونگی : حتما
سوشا : ممنونم
یونگی : شبت بخیر
سوشا : شب بخیر
هایون : اووو معلومه خیلی وقته که باهاش آشنا شدی
سوشا : آره یه چند روزی میشه
هایون دستامو گرفت
هایون : هر تصمیمی بگیری من حمایتت میکنم مطمئن باش نمیذازم کسی بفهمه
سوشا : میدونی الان فهمیدم تو شبیه چی
هایون : چی ؟
سوشا : تو شبیه فرشته نجات منی
هایون : وایی اونی(بغلش کرد)
سوشا : خب میخوای فردا بیای شرکت من
هایون : آره خیلی وقته که ندیدمش
سوشا : پس فردا صبح زود بیدار شو
هایون : باشه بیا بخوابیم
سوشا : اوکی
صبح
ویو سوشا
صبح پاشدم که دیدم هایون کلا افتاده رو من
سوشا : هوییییییی وحشی پاشو له شدم (انداختش پایین)
هایون : ای گاو چرا میندازی منو
سوشا : خب کاملا رو من بودی پاشو باید بریم شرکت
رفتیم پایین که دیدم جیمین و خاله نشستن
جیمین : چتونه اول صبحی جیغ و داد میکنین
هایون : صبح بخیر خاله جون
خ س : صبح بخیر عزیزم
سوشا : ما کی جیغ و داد کردیم میگم اون پرونده که آوردی کجاست
جیمین : آها گذاشتمش تو اتاق خاله رو میز بیارش امروز شرکت
سوشا : باشه
رفتم لباسمو پوشیدم و سوار ماشینم شدم جیمین هم با ما اومد تو راه هایون رانندگی میکرد منم پرونده رو نگاه میکردم رفتیم شرکت
جیمین : صبر کن برم برنامتو بیارم
سوشا : باشه برو
ویو یونگی
دیشب سوشا بهم پیام داد که امروز باهاش برم بیرون صبح کار داشتم با بابام رفتیم برای دیدن محموله ها که ببینیم سالم رسیدن یانه
ب ی : شوگا پس کی میخوای اموال شرکت LF رو بالا بکشی
یونگی : بابا از من نخواه اینکارو کنم
ب ی : یعنی چی ؟
یونگی : من صاحب اون شرکت رو دوست دارم میخوام اونو دوست دختر خودم کنم
ب ی : معلوم هست داری چی میگی میدونی ما چقدر سود میکنیم
یونگی : من نمیدونم بابا من اون دخترو دوست دارم .....
هایون : واقعا (داد)
سوشا : هیسس بابا همه فهمیدن
هایون : خب خاله اینو میدونه
سوشا : نه بابا یه روز اومد خونه که خاله نبود
هایون : خب الان چه کار کنم
سوشا : اومدم ازت بخوام که یه کاری کنی چجوری بهش بگم
هایون : خب به نظر من اول باید ببینی که اون از تو خوشش میاد یا نه
سوشا : چجوری ؟ اون مافیاست
هایون : خب با رفتار هایی که داره مثلا اگه کنارت حالش خوبه و کنار بقیه سرد رفتار میکنه یا نمیذاره پسری نزدیکت بشه یعنی واقعا دوست داره
هایون : خب باهاش قرار بذار یه بار منم باهات میام اون موقع میفهمیم که اون دوست داره یا نه
سوشا : خب کی باهاش قرار بذارم
هایون : فردا الان بهش زنگ بزن
سوشا : اوکی
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
یونگی : بله (خواب آلود)
سوشا : اوه متاسفم که بیدارت کردم میگم فردا رو وقت داری
یونگی : صبح که نه ولی بعد از ظهر چرا
سوشا : خب میتونی بیای به کافه ....... ساعت ۷
یونگی : حتما
سوشا : ممنونم
یونگی : شبت بخیر
سوشا : شب بخیر
هایون : اووو معلومه خیلی وقته که باهاش آشنا شدی
سوشا : آره یه چند روزی میشه
هایون دستامو گرفت
هایون : هر تصمیمی بگیری من حمایتت میکنم مطمئن باش نمیذازم کسی بفهمه
سوشا : میدونی الان فهمیدم تو شبیه چی
هایون : چی ؟
سوشا : تو شبیه فرشته نجات منی
هایون : وایی اونی(بغلش کرد)
سوشا : خب میخوای فردا بیای شرکت من
هایون : آره خیلی وقته که ندیدمش
سوشا : پس فردا صبح زود بیدار شو
هایون : باشه بیا بخوابیم
سوشا : اوکی
صبح
ویو سوشا
صبح پاشدم که دیدم هایون کلا افتاده رو من
سوشا : هوییییییی وحشی پاشو له شدم (انداختش پایین)
هایون : ای گاو چرا میندازی منو
سوشا : خب کاملا رو من بودی پاشو باید بریم شرکت
رفتیم پایین که دیدم جیمین و خاله نشستن
جیمین : چتونه اول صبحی جیغ و داد میکنین
هایون : صبح بخیر خاله جون
خ س : صبح بخیر عزیزم
سوشا : ما کی جیغ و داد کردیم میگم اون پرونده که آوردی کجاست
جیمین : آها گذاشتمش تو اتاق خاله رو میز بیارش امروز شرکت
سوشا : باشه
رفتم لباسمو پوشیدم و سوار ماشینم شدم جیمین هم با ما اومد تو راه هایون رانندگی میکرد منم پرونده رو نگاه میکردم رفتیم شرکت
جیمین : صبر کن برم برنامتو بیارم
سوشا : باشه برو
ویو یونگی
دیشب سوشا بهم پیام داد که امروز باهاش برم بیرون صبح کار داشتم با بابام رفتیم برای دیدن محموله ها که ببینیم سالم رسیدن یانه
ب ی : شوگا پس کی میخوای اموال شرکت LF رو بالا بکشی
یونگی : بابا از من نخواه اینکارو کنم
ب ی : یعنی چی ؟
یونگی : من صاحب اون شرکت رو دوست دارم میخوام اونو دوست دختر خودم کنم
ب ی : معلوم هست داری چی میگی میدونی ما چقدر سود میکنیم
یونگی : من نمیدونم بابا من اون دخترو دوست دارم .....
۱۵.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.