روزگار غیر باور پارت 16
روزگار غیر باور
پارت 16
#همتا
چشام رو باز کردم دیدم، که یک نفر بالای سرم وایساده، یه چند بار چشام رو باز و بسته کردم، تا دیدم درست بشه، اون فرد بالای سرم گفت:
ف: حالت خوبه؟
ه: اره
روی تخت بودم، با سعی بلند شدم و روی تخت نشستم یه نگاه به اطرافم کردم داخل یه اتاق فوق العاده شیک بودم، من اینجا چی... هنوز جمله رو تو ذهنم کامل نکرده بودم که یه نفر اومد داخل اتاق و همچی یادم اومد.
هیونجون بود، به دیوار اتاق یعنی سمت چپ من تکیه داد و نگام میکرد، خواستم بلند شم که مرد بالای سرم گفت: باید استراحت کنی، به جز اینبار تابحال پیش اومده که غش کنی؟
ه: نه
ف: خوبه،
بلند شدم و سریع گفتم تا دوباره نگه باید استراحت کنی: من حالم خوبه،
و رفتم سمت هیونجون و رو بهش و با سر پایین گفتم:
ه: ببخشید که مزاحمتون شدم، وسایل هام رو برداشتم و ماسکم رو زدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت در خونه و از خونه و حیاط خونه خارج شدم به سمت خوابگاه رفتم.
#هیونجون
رو مبل نشستم، که آقای یئون اومد کنارم نشست و گفت: باید بیشتر مراقب خودت باشی، اگه اینجوری پیش بری، بدنت فوق العاده ضعیف میشه و هر روز مریض میشی.
هیو: رژیمم
یئون: به کسی بگو که نشناستت، چرا اینکارو میکنی؟
هیو: چیزی از گلوم پایین نمیره،هه
یئون: گذشته ها گذشته
هیو: نگذشته، یعنی نمیذاره که بگذره
یئون: تو آدم قوی هستی
هیو: ههه، من با مشکلات نمیسازم، نابودشون میکنم.
#همتا
بلاخره رسیدم به خوابگاه
تا درو باز کردم اسکارلت سریع پرید دم در و گفت:
اس: کجا بودی؟
ه: خونه پسر شجاع
و بعد وارد اتاق شدم و لباسام رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و اومدم داخل هال و نشستم رو مبل.
اس: نمی خوای بگی؟ اصلا چرا اینجوری لباس پوشیده بودی؟
ه: فاز جاسوسیم گرفته بود، اینجوری لباس پوشیدم،[ هروقت اینجوری جواب میدم دیگه سوال نمیپرسه چون میفهمه نباید بپرسه]
اس: ها، خب زودتر بگو حالا هم پاشو بیا بریم یه چیزی بخوریم، دارم از گرسنگی میمیرم.
ه: باز من باید درست کنم؟؟😐
اس: مگه کسی هم مثل تو میتونی آشپزی کنه؟ هوم؟
ه: چخان(نمیدونم درست نوشتم یا نه)
اما بازم با کمک هم و همینطور با شوخی شام رو درست کردیم و خوردیم و بعد رفتیم تا درس بخونیم.
ساعت 12
دانشگاهم تموم شد، رفتم سمت سر کارم، وقتی رسیدم به اونجا، رفتم پیش خانم شین و بعد سلام و علیک بهم گفت که برم پشت سیستم تا فیلم های ظبط شده رو ادیت کنیم و بدیم به دست فوتوشاپر ها. رفتم نشستم روی صندلی (به اصطلاح میز ) مورد نظر و همراه چند نفر دیگه شروع کردیم به ادیت کردن که یونجون عضو گروه IRN اومد کنارم و گفت...
اینم از پارت 16 امیدوارم که خوشتون بیاد
فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
ببخشید که زمان بین گذاشتن پارت ها زیاده چون امتحاناتم شروع شده.
پارت 16
#همتا
چشام رو باز کردم دیدم، که یک نفر بالای سرم وایساده، یه چند بار چشام رو باز و بسته کردم، تا دیدم درست بشه، اون فرد بالای سرم گفت:
ف: حالت خوبه؟
ه: اره
روی تخت بودم، با سعی بلند شدم و روی تخت نشستم یه نگاه به اطرافم کردم داخل یه اتاق فوق العاده شیک بودم، من اینجا چی... هنوز جمله رو تو ذهنم کامل نکرده بودم که یه نفر اومد داخل اتاق و همچی یادم اومد.
هیونجون بود، به دیوار اتاق یعنی سمت چپ من تکیه داد و نگام میکرد، خواستم بلند شم که مرد بالای سرم گفت: باید استراحت کنی، به جز اینبار تابحال پیش اومده که غش کنی؟
ه: نه
ف: خوبه،
بلند شدم و سریع گفتم تا دوباره نگه باید استراحت کنی: من حالم خوبه،
و رفتم سمت هیونجون و رو بهش و با سر پایین گفتم:
ه: ببخشید که مزاحمتون شدم، وسایل هام رو برداشتم و ماسکم رو زدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت در خونه و از خونه و حیاط خونه خارج شدم به سمت خوابگاه رفتم.
#هیونجون
رو مبل نشستم، که آقای یئون اومد کنارم نشست و گفت: باید بیشتر مراقب خودت باشی، اگه اینجوری پیش بری، بدنت فوق العاده ضعیف میشه و هر روز مریض میشی.
هیو: رژیمم
یئون: به کسی بگو که نشناستت، چرا اینکارو میکنی؟
هیو: چیزی از گلوم پایین نمیره،هه
یئون: گذشته ها گذشته
هیو: نگذشته، یعنی نمیذاره که بگذره
یئون: تو آدم قوی هستی
هیو: ههه، من با مشکلات نمیسازم، نابودشون میکنم.
#همتا
بلاخره رسیدم به خوابگاه
تا درو باز کردم اسکارلت سریع پرید دم در و گفت:
اس: کجا بودی؟
ه: خونه پسر شجاع
و بعد وارد اتاق شدم و لباسام رو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و اومدم داخل هال و نشستم رو مبل.
اس: نمی خوای بگی؟ اصلا چرا اینجوری لباس پوشیده بودی؟
ه: فاز جاسوسیم گرفته بود، اینجوری لباس پوشیدم،[ هروقت اینجوری جواب میدم دیگه سوال نمیپرسه چون میفهمه نباید بپرسه]
اس: ها، خب زودتر بگو حالا هم پاشو بیا بریم یه چیزی بخوریم، دارم از گرسنگی میمیرم.
ه: باز من باید درست کنم؟؟😐
اس: مگه کسی هم مثل تو میتونی آشپزی کنه؟ هوم؟
ه: چخان(نمیدونم درست نوشتم یا نه)
اما بازم با کمک هم و همینطور با شوخی شام رو درست کردیم و خوردیم و بعد رفتیم تا درس بخونیم.
ساعت 12
دانشگاهم تموم شد، رفتم سمت سر کارم، وقتی رسیدم به اونجا، رفتم پیش خانم شین و بعد سلام و علیک بهم گفت که برم پشت سیستم تا فیلم های ظبط شده رو ادیت کنیم و بدیم به دست فوتوشاپر ها. رفتم نشستم روی صندلی (به اصطلاح میز ) مورد نظر و همراه چند نفر دیگه شروع کردیم به ادیت کردن که یونجون عضو گروه IRN اومد کنارم و گفت...
اینم از پارت 16 امیدوارم که خوشتون بیاد
فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
ببخشید که زمان بین گذاشتن پارت ها زیاده چون امتحاناتم شروع شده.
۱۴.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.