Part 25
Part 25
شوگا و جونکوک جیمین منتظره بودن تا اپن دونفر از بیمارستان بیان
شوگا تو آشپزخونه بود جونکوک و جیمین تو سالون بودن
جیمین با صدای ات سرش رو از گوشی بیرون آورد
ات : جیمین
جیمین : اومدین حالت چطوره
ات نشست رویه مبل و با لبخند به جیمین رو کرد
أت : حالم خوبه نگران نباشید
شوگا از تویه آشپزخونه اومد بیرون و داشت میگفت شأن حاضره وقتی ات رو دید حرفش نصفه موندم
شوگا : ات اومدین مگه حالا خوب شده
ات : حالم خوبه
شوگا : خیله خوب پس بریم سره میز شام حاضره
تهیونگ : اگه احوال پرسی هاتون تموم شده بریم
همه گی بلند شدن و رفتن سره میز شام نشستن شوگا درحال چیدن میز بود
جیمین : شوگا هیونگ خیلی خوشمزست
جونکوک : مثله همیشه عالیه شده
ات : توهم شوگا بیا بشین
شوگا با لبخندی به ات گفت
شوگا : باشه شما شروع کنید
تهیونگ با پوزخندی گفت
تهیونگ : بیا بشین وگرنه هیچکس لب به غذا نمیزنه
شوگا : باشه اومدم
شوگا اومد کناره جیمین نشست
تهیونگ که روبه رویه ات نشسته بود همش زیر چشمی داشت نگاهش میکرد ات داشت با غذاش بازی میکرد
یکم گذشت همه داشتن غذا میخوردن ات از سره میز بلند شد
ات : نوش جان
تهیونگ زود گفت
تهیونگ : تو که چیزی نخوردی
همه متعجب به به تهیونگ نگاه میکردن
تهیونگ که متوجه نگاه همه شده بود بعد با لحن ارومی گفت
تهیونگ : یعنی.. منظورم. .. این بود ....که
تهیونگ کمی عصبی و باصدای بلند گفت
تهیونگ : اح اصلا غذا نخور به من چه
جیمین : هیونگ آروم باش
جونکوک : باز مرز گرفتی
ات : باشه پس من برم بالا
ات رفت بالا تهیونگ هم نفسه عمیقی کشید و به صندلی اش تیکه داد و چشماشو بست
ات رفت بالا تو اتاقه تهیونگ همیه لباس های که براش خریده بودن تویه اتاق تهیونگ بودن آن رفت یکی از لباس ها رو برداشت
اسلاید 2 لباس ات
و با خودش فکر کرد
«اگه عکس منو اینجا زندانی میکنه پس میتونم از حمام همین اتاق استفاده کنم »
ات رفت حموم و لباس هاشو کشید و دوش رو باز کرد
تنها چیزی که برای ات لذت بخش بود موندن زیر آب بود
..........
شوگا و جونکوک جیمین منتظره بودن تا اپن دونفر از بیمارستان بیان
شوگا تو آشپزخونه بود جونکوک و جیمین تو سالون بودن
جیمین با صدای ات سرش رو از گوشی بیرون آورد
ات : جیمین
جیمین : اومدین حالت چطوره
ات نشست رویه مبل و با لبخند به جیمین رو کرد
أت : حالم خوبه نگران نباشید
شوگا از تویه آشپزخونه اومد بیرون و داشت میگفت شأن حاضره وقتی ات رو دید حرفش نصفه موندم
شوگا : ات اومدین مگه حالا خوب شده
ات : حالم خوبه
شوگا : خیله خوب پس بریم سره میز شام حاضره
تهیونگ : اگه احوال پرسی هاتون تموم شده بریم
همه گی بلند شدن و رفتن سره میز شام نشستن شوگا درحال چیدن میز بود
جیمین : شوگا هیونگ خیلی خوشمزست
جونکوک : مثله همیشه عالیه شده
ات : توهم شوگا بیا بشین
شوگا با لبخندی به ات گفت
شوگا : باشه شما شروع کنید
تهیونگ با پوزخندی گفت
تهیونگ : بیا بشین وگرنه هیچکس لب به غذا نمیزنه
شوگا : باشه اومدم
شوگا اومد کناره جیمین نشست
تهیونگ که روبه رویه ات نشسته بود همش زیر چشمی داشت نگاهش میکرد ات داشت با غذاش بازی میکرد
یکم گذشت همه داشتن غذا میخوردن ات از سره میز بلند شد
ات : نوش جان
تهیونگ زود گفت
تهیونگ : تو که چیزی نخوردی
همه متعجب به به تهیونگ نگاه میکردن
تهیونگ که متوجه نگاه همه شده بود بعد با لحن ارومی گفت
تهیونگ : یعنی.. منظورم. .. این بود ....که
تهیونگ کمی عصبی و باصدای بلند گفت
تهیونگ : اح اصلا غذا نخور به من چه
جیمین : هیونگ آروم باش
جونکوک : باز مرز گرفتی
ات : باشه پس من برم بالا
ات رفت بالا تهیونگ هم نفسه عمیقی کشید و به صندلی اش تیکه داد و چشماشو بست
ات رفت بالا تو اتاقه تهیونگ همیه لباس های که براش خریده بودن تویه اتاق تهیونگ بودن آن رفت یکی از لباس ها رو برداشت
اسلاید 2 لباس ات
و با خودش فکر کرد
«اگه عکس منو اینجا زندانی میکنه پس میتونم از حمام همین اتاق استفاده کنم »
ات رفت حموم و لباس هاشو کشید و دوش رو باز کرد
تنها چیزی که برای ات لذت بخش بود موندن زیر آب بود
..........
۳.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.