پارت ۱۱برادر ناتنی
ته: چی؟ دوست پسرت؟
کوک: اهوم...الکس ،الکس ویندوا
ته: ویندوا؟ شوخی میکنی دیگه؟
کوک: نه ! چرا باید شوخی کنم؟
ته: لعنتی اون....رفیق صمیمی منه
کوک: شت...یعنی همو میشناسین؟
ته: خیلییی وقته
کوک: الان داری حسودی میکنی پس دوسم داری!
ته: نخیر....من ازت خوشم نمیاد جونکوکی! میخوام با دوست دخترم آشنات کنم
دختری با موهای بلوند و چشمای کشیده که لباس بازی پوشیده بود وارد اتاق شد و رفت کنار ته وایساد
ته: جنی کیم...دوست دخترم
جنی: خوشبختم ،اقای...جونگ کوک ؟
کوک: بله..خوشوقتم خانم کیم
جنی لبخند زد ...میخواست گونه ته رو ببوسه که تهیونگ پسش زد
کوک: ته...من میخوام برم
ته: به این زودی؟ گفتی هتل میمونی؟ چطوره اینجا پیشم بمونی؟
کوک: نمیخوام پیش کسی که ازم بدش میاد بمونم ....اقای کییییم
ته: کوک مسخره بازی در نیار
کوک: فردا میام،الکسم با خودم میارم
ته: ویندواااا؟؟؟ فکرشم نکن کوک
کوک: بای بای ....به بخشیدنتم نیاز ندارم
ته: عه؟ باشه خودت بازیو شروع کردی !
کوک ویو)+
الکس اومد دنبالم و رسوندم
فعلا با الکس تو ی خونه زندگی میکنیم من تا سر تهیونگ تلافی نکنم ادم نمیشم
رفتم سالن و خودمو پرت کردم رو کاناپه
الکس: خسته ای؟
کوک: خیییلی
الکس: تهیونگ چی گف؟
کوک: هیچی ،دوست دختر داره
الکس : تچ ....تو منو داری کوک غمت نباشه خودم همه چیو درست میکنم
کوک: هفته دیگه تولدته درسته؟
الکس : اره...فکر نمیکردم یادت بمونه ،میشه ۲۸سالم
کوک: من حرفای کسایی که دوسشون دارم یادم میمونه
الکس: الان داری بام لاس میزنی؟ .
کوک: شاااید
الکس: میدونی اگه ادامه بدی قراره به شدت درد بکشی؟
کوک: نه...فکرشم نکنیاااا
الکس ولی تصورش کردم
کوک: شتتتتتتت....لعنت بهت ویندواااا
الکس خندید و سمت اشپزخونه رفت کوک هم مثل بچه کوچولوها دنبالش راه افتاد کنار کابینتای طوسی و طلایی رنگ وایساد منتظر ویندوا موند
الکس: واست قهوه درست کنم؟
کوک: اهووممم بشدت نیازش دارم
الکس: چشم بیب
کوک: خوشم میاد بم میگی بیب
الکس: واقعا ؟ هه...خیلی کیوتی
کوک: خیلیم گنگم بالاس ...کیوت چیه؟
الکس : جیمین گناه داره
کوک: اره خیلی...فکر کنم یونگی هیونگ دیشب بهش رحم نکرده
کمرش خیلی درد میکرد
الکس: توعم میخوای تجربش کنی؟
کوک نگاه مرموزی به ویندوا انداخت
کوک: معلومه
ویندوا رفت رو بروی کوک ،دستشو گذاشت زیر رونای کوک و بلندش کرد گذاشت رو میز ،کوکعلی هم دستاشو دور گردن ویندوا حلقه کرد
الکس: خیلی دلم میخوادت...
کوک: نقشتو بازی کن هیونگ
الکس : جلو ته ببوسمت؟
کوک: اره...عمیق..خیلی عمیق...
الکس: میخوای تمرین کنیم؟
کوک: ....
الکس: سکوت؟ جواب مثبته
لباشو گذاشت رو لبای کوک و اروم مک میزد کوک دهنشو باز کرد و ویندوا زبونشو واردش کرد
(دیگه خودتون تصور کنین)
الکس بوسه رو تموم کرد
کوک: اهوم...الکس ،الکس ویندوا
ته: ویندوا؟ شوخی میکنی دیگه؟
کوک: نه ! چرا باید شوخی کنم؟
ته: لعنتی اون....رفیق صمیمی منه
کوک: شت...یعنی همو میشناسین؟
ته: خیلییی وقته
کوک: الان داری حسودی میکنی پس دوسم داری!
ته: نخیر....من ازت خوشم نمیاد جونکوکی! میخوام با دوست دخترم آشنات کنم
دختری با موهای بلوند و چشمای کشیده که لباس بازی پوشیده بود وارد اتاق شد و رفت کنار ته وایساد
ته: جنی کیم...دوست دخترم
جنی: خوشبختم ،اقای...جونگ کوک ؟
کوک: بله..خوشوقتم خانم کیم
جنی لبخند زد ...میخواست گونه ته رو ببوسه که تهیونگ پسش زد
کوک: ته...من میخوام برم
ته: به این زودی؟ گفتی هتل میمونی؟ چطوره اینجا پیشم بمونی؟
کوک: نمیخوام پیش کسی که ازم بدش میاد بمونم ....اقای کییییم
ته: کوک مسخره بازی در نیار
کوک: فردا میام،الکسم با خودم میارم
ته: ویندواااا؟؟؟ فکرشم نکن کوک
کوک: بای بای ....به بخشیدنتم نیاز ندارم
ته: عه؟ باشه خودت بازیو شروع کردی !
کوک ویو)+
الکس اومد دنبالم و رسوندم
فعلا با الکس تو ی خونه زندگی میکنیم من تا سر تهیونگ تلافی نکنم ادم نمیشم
رفتم سالن و خودمو پرت کردم رو کاناپه
الکس: خسته ای؟
کوک: خیییلی
الکس: تهیونگ چی گف؟
کوک: هیچی ،دوست دختر داره
الکس : تچ ....تو منو داری کوک غمت نباشه خودم همه چیو درست میکنم
کوک: هفته دیگه تولدته درسته؟
الکس : اره...فکر نمیکردم یادت بمونه ،میشه ۲۸سالم
کوک: من حرفای کسایی که دوسشون دارم یادم میمونه
الکس: الان داری بام لاس میزنی؟ .
کوک: شاااید
الکس: میدونی اگه ادامه بدی قراره به شدت درد بکشی؟
کوک: نه...فکرشم نکنیاااا
الکس ولی تصورش کردم
کوک: شتتتتتتت....لعنت بهت ویندواااا
الکس خندید و سمت اشپزخونه رفت کوک هم مثل بچه کوچولوها دنبالش راه افتاد کنار کابینتای طوسی و طلایی رنگ وایساد منتظر ویندوا موند
الکس: واست قهوه درست کنم؟
کوک: اهووممم بشدت نیازش دارم
الکس: چشم بیب
کوک: خوشم میاد بم میگی بیب
الکس: واقعا ؟ هه...خیلی کیوتی
کوک: خیلیم گنگم بالاس ...کیوت چیه؟
الکس : جیمین گناه داره
کوک: اره خیلی...فکر کنم یونگی هیونگ دیشب بهش رحم نکرده
کمرش خیلی درد میکرد
الکس: توعم میخوای تجربش کنی؟
کوک نگاه مرموزی به ویندوا انداخت
کوک: معلومه
ویندوا رفت رو بروی کوک ،دستشو گذاشت زیر رونای کوک و بلندش کرد گذاشت رو میز ،کوکعلی هم دستاشو دور گردن ویندوا حلقه کرد
الکس: خیلی دلم میخوادت...
کوک: نقشتو بازی کن هیونگ
الکس : جلو ته ببوسمت؟
کوک: اره...عمیق..خیلی عمیق...
الکس: میخوای تمرین کنیم؟
کوک: ....
الکس: سکوت؟ جواب مثبته
لباشو گذاشت رو لبای کوک و اروم مک میزد کوک دهنشو باز کرد و ویندوا زبونشو واردش کرد
(دیگه خودتون تصور کنین)
الکس بوسه رو تموم کرد
۱۷۳
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.