معما ی پیدا نشده
معما ی پیدا نشده ❓📝
پارت : ⁴
از دید جنی : تمام مار هارو کشتیم اما یکی مونده بود تا آمدم بپرم روش یهو منو نیش زد
جنی : لیسا.......نیشم زد
لیسا : چی؟
لیسا : صبر کن یه چند تا مادر بزرگم بهم یاد داده بود الان درست میکنم (لیسا ترفندی که مادر بزرگش یادش داده بود رو انجام داد ) الان خوبی؟
جنی : آره.....خیلی
لیسا : اما ممکنه یکم تب کنی
جنی: باشه
لیسا: خوب مرحله ی بعدی الان باید شروع بشه اما یه مشکل هست
جنی : چی؟
لیسا : ننوشته چی هست
از زبان راوی :
که ناگهان صدایی مانند صدای هلیکوپتر آمد و از آن چند نفر پریدند پایین و همه ی اونا که حدودا ۵ نفر بودن به سمت جنی و لیسا اسلحه گرفتن
لیسا : جنی چی کار کنیم؟
جنی : نمیدونم لیسا
لیسا : یه ایده
جنی : بگو میشنوم
لیسا : هلیکوپتر الان پایینه پس اگه ما سوار اون شیم میتونیم بریم
جنی : آره اما اگه حرکت کنیم یه تیر رومون خالی میکنن
لیسا : آره راست میگی
جنی : فهمیدم بیا حواسشون رو پرت کنیم
لیسا : اوک اما چجوری؟
جنی : اگه تیر هاشون خالش شه کاری نمیتونن کنن
لیسا : موافقم
جنی : هی شما نگا کنید یه ببر
مرد شماره ¹: من از ببر میترسم
مرد شماره ²: دروغ میگن
لیسا : داره میاد(جیغ)
چند نفرشون تیر زدنند و تیر هاشون خالی شد
مرد ⁵ : تیر هام تموم شد
مرد ³: منم
مرد ⁴ : من یه سه تایی دارم
مرد ¹: خفه شید
لیسا : روی درخته
بقیه تیر زدنند و همه تیر هاشون تموم شد
جنی : ۱ ۲ ۳ بدو
لیسا و جنی دویدند و اون هاهم دویدند اما سوار شدند و در رو بستن
جنی : (نفس نفس زدن ) لیسا یه سئوال
لیسا : بگو
جنی : تو بلدی برونی ؟
لیسا : آره مامانم یادم داده
جنی : مامانت بلده؟
لیسا : اهوم
جنی : اوکی
از دید جنی :
لیسا هلیکوپتر رو بلند کرد و رفتیم(۱۰ مین بعد ) ما به یه صحرا رسیدیم
لیسا : جنی یه مشکل
جنی : چی؟
لیسا : من نمیتونم بیارمش پایین
جنی : اووو
لیسا : باید بپریم پایین
جنی : چی داغون میشیم
لیسا : اینجا صحرا هست شنه
جنی : اوکی اما اگه مردم تو پول بیمارستان منو میدی
لیسا : اوک (خنده)
لیسا : وایسا بزارمش حالت خودکار.......
جنی : چی شد؟
لیسا : حالت خودکار نداره
جنی : پس چی کار کنیم
لیسا : باید زود بپریم پایین
جنی : باشه
لیسا : خوب در رو باز کردم
جنی : سه
لیسا : دو
جنی : یک
لیسا فرمون رو ول کرد و دویدیم بیرون افتادیم رو زمین و هلیکوپتر دو سه کیلومتر دور تر سقوط کرد
لیسا : خوب حالا باید بریم مرحله ی ۴
جنی : اوک...یعنی یدونه مرحله ی دیگه مونده؟
لیسا : آره
جنی : خوبه
لیسا : فقط....
جنی : فقط چی؟
لیسا : توی مرحله ی چهار و پنج همه مردن
جنی : چی؟
لیسا : آره باید خیلی مراقب باشیم
جنی : اهوم
داشتیم راه میرفتیم که.......
پارت : ⁴
از دید جنی : تمام مار هارو کشتیم اما یکی مونده بود تا آمدم بپرم روش یهو منو نیش زد
جنی : لیسا.......نیشم زد
لیسا : چی؟
لیسا : صبر کن یه چند تا مادر بزرگم بهم یاد داده بود الان درست میکنم (لیسا ترفندی که مادر بزرگش یادش داده بود رو انجام داد ) الان خوبی؟
جنی : آره.....خیلی
لیسا : اما ممکنه یکم تب کنی
جنی: باشه
لیسا: خوب مرحله ی بعدی الان باید شروع بشه اما یه مشکل هست
جنی : چی؟
لیسا : ننوشته چی هست
از زبان راوی :
که ناگهان صدایی مانند صدای هلیکوپتر آمد و از آن چند نفر پریدند پایین و همه ی اونا که حدودا ۵ نفر بودن به سمت جنی و لیسا اسلحه گرفتن
لیسا : جنی چی کار کنیم؟
جنی : نمیدونم لیسا
لیسا : یه ایده
جنی : بگو میشنوم
لیسا : هلیکوپتر الان پایینه پس اگه ما سوار اون شیم میتونیم بریم
جنی : آره اما اگه حرکت کنیم یه تیر رومون خالی میکنن
لیسا : آره راست میگی
جنی : فهمیدم بیا حواسشون رو پرت کنیم
لیسا : اوک اما چجوری؟
جنی : اگه تیر هاشون خالش شه کاری نمیتونن کنن
لیسا : موافقم
جنی : هی شما نگا کنید یه ببر
مرد شماره ¹: من از ببر میترسم
مرد شماره ²: دروغ میگن
لیسا : داره میاد(جیغ)
چند نفرشون تیر زدنند و تیر هاشون خالی شد
مرد ⁵ : تیر هام تموم شد
مرد ³: منم
مرد ⁴ : من یه سه تایی دارم
مرد ¹: خفه شید
لیسا : روی درخته
بقیه تیر زدنند و همه تیر هاشون تموم شد
جنی : ۱ ۲ ۳ بدو
لیسا و جنی دویدند و اون هاهم دویدند اما سوار شدند و در رو بستن
جنی : (نفس نفس زدن ) لیسا یه سئوال
لیسا : بگو
جنی : تو بلدی برونی ؟
لیسا : آره مامانم یادم داده
جنی : مامانت بلده؟
لیسا : اهوم
جنی : اوکی
از دید جنی :
لیسا هلیکوپتر رو بلند کرد و رفتیم(۱۰ مین بعد ) ما به یه صحرا رسیدیم
لیسا : جنی یه مشکل
جنی : چی؟
لیسا : من نمیتونم بیارمش پایین
جنی : اووو
لیسا : باید بپریم پایین
جنی : چی داغون میشیم
لیسا : اینجا صحرا هست شنه
جنی : اوکی اما اگه مردم تو پول بیمارستان منو میدی
لیسا : اوک (خنده)
لیسا : وایسا بزارمش حالت خودکار.......
جنی : چی شد؟
لیسا : حالت خودکار نداره
جنی : پس چی کار کنیم
لیسا : باید زود بپریم پایین
جنی : باشه
لیسا : خوب در رو باز کردم
جنی : سه
لیسا : دو
جنی : یک
لیسا فرمون رو ول کرد و دویدیم بیرون افتادیم رو زمین و هلیکوپتر دو سه کیلومتر دور تر سقوط کرد
لیسا : خوب حالا باید بریم مرحله ی ۴
جنی : اوک...یعنی یدونه مرحله ی دیگه مونده؟
لیسا : آره
جنی : خوبه
لیسا : فقط....
جنی : فقط چی؟
لیسا : توی مرحله ی چهار و پنج همه مردن
جنی : چی؟
لیسا : آره باید خیلی مراقب باشیم
جنی : اهوم
داشتیم راه میرفتیم که.......
۵.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.