تکه ای از قلبم💔(7)
تکه ای از قلبم💔(7)
(ادامه ی فلش بک)
وقتی ب عمارت رسید ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد وارد عمارت ک شد...سریع رفت ت اتاقش...آخرین باری ک به کلبه رفته بود.بعد از مرگ مادرش بود ک 15 سالش بود..تا امروز دوباره ب اونجا رفت و با اون ریخت و پاش رو ب رو شد
کوک
حوصله ام حسابی سر رفته بود کتابی ک قبلا نصفش رو خونده بودم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن بقیش چند صفحه ای ک خوندم دیگه خسته شدم کتاب رو سر جاش گزاشتم..همون لحظه گوشیم زنگ خورد.
نامجون بود..
کوک:سلام
نامی:سلام کوک، چطوری.؟
کوک:هی خوبم ممنون تو چطوری؟
نامی:منم خوب.
نامی:کوک امروز ساعت 5 میای سراغم بریم بیرون؟
کوک:باش کار نداری
نامی:ن بای
کوک:بای (و گوشی رو قط کرد)
کوک
بعد از نهار رفتم تو اتاقم و دوباره رفتم سراغ کتابم اسم کتاب. دل تنگی عشق. بود. یه چن صفحه خوندم دیگه خسته شدم ولی گفتم یه صفحه دیگه بخونم
صفحه ی بعد رو ک خوندم کنجکاو شدم و گفتم ببینم چی میشه...اما با خوندن صفحه ی بعد اشکم دراومد
دوباره یاد لیا افتادم.
.
(میدونم این پارت خیلی کم شد)
عاقبت اعتماد رو هم دارم می نویسم بزارم
(ادامه ی فلش بک)
وقتی ب عمارت رسید ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد وارد عمارت ک شد...سریع رفت ت اتاقش...آخرین باری ک به کلبه رفته بود.بعد از مرگ مادرش بود ک 15 سالش بود..تا امروز دوباره ب اونجا رفت و با اون ریخت و پاش رو ب رو شد
کوک
حوصله ام حسابی سر رفته بود کتابی ک قبلا نصفش رو خونده بودم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن بقیش چند صفحه ای ک خوندم دیگه خسته شدم کتاب رو سر جاش گزاشتم..همون لحظه گوشیم زنگ خورد.
نامجون بود..
کوک:سلام
نامی:سلام کوک، چطوری.؟
کوک:هی خوبم ممنون تو چطوری؟
نامی:منم خوب.
نامی:کوک امروز ساعت 5 میای سراغم بریم بیرون؟
کوک:باش کار نداری
نامی:ن بای
کوک:بای (و گوشی رو قط کرد)
کوک
بعد از نهار رفتم تو اتاقم و دوباره رفتم سراغ کتابم اسم کتاب. دل تنگی عشق. بود. یه چن صفحه خوندم دیگه خسته شدم ولی گفتم یه صفحه دیگه بخونم
صفحه ی بعد رو ک خوندم کنجکاو شدم و گفتم ببینم چی میشه...اما با خوندن صفحه ی بعد اشکم دراومد
دوباره یاد لیا افتادم.
.
(میدونم این پارت خیلی کم شد)
عاقبت اعتماد رو هم دارم می نویسم بزارم
۳.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.