رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 18
اگه اینقدر محدودش نمیکردم اگه اینقدر عذابش نمیدادم و اذیتش نمیکردم...
اگه اینقدر بد باهاش صحبت نمیکردم و تحقیرش نمیکردم...
بیخیال....
اون منو نمیخواد....
از نظر اون من یه هیولای بی رحمم...
من فقط نمیخواستم از دستم بره...
من نمیتونم بخوابم...
اون وقت اون ساعت 10 و نیم شب خوابیده
یعنی 5 ساعت پیش🙂
من از فکر اون بیدارم و اون راحت خوابیده
::::::::::)
دیانا
صبح بیدار شدم رفتم پایین صبحونه خوردم
ارشام:راستی اینم گوشیت از ارسلان گرفتم
من:مرسی
گوشی رو ازش گرفتم یه ذره توش چرخیدم
رفتم بالا تو اتاقم
دیدم عسل داره زنگ میزنه
جواب دادم
عسل:عه بلاخره گوشیتو به دست اوردی؟
من:یس
عسل:خو ایول
من:عسل
عسل:جونم؟
من:دیگه هیچی از خدا نمیخوام
عسل:قربونت بشم
من:وای خیلی خوشحالم🙂
ارسلان
دیدم در اتاقمو دارن میزنن
من:در نمیخواد بزنی بیا تو
شقایق:هوفففففف هنوز اینطوری هستی؟
من:هوم
شقایق:میخوام یه خبر خوب بهت بدم
من:چیه؟
شقایق:حدس بزن
من:برو بابا حوصله حدس ندارم
شقایق:باشه بابا پانیذ داره میاد اینجا بهم زنگ زد
من:خرررررر ذوقققققق کی میاد؟
شقایق:فک کنم حدود یه ساعت دیگه
یک ساعت گذشت و پانیذ اومد
پانیذ:سلام داداش گلم
من:سلام ابجییییی
پانیذ:داداش کوچولو
من:ببین حتی وقتی ایرانی و تهرانی هم بهم سر نمیزنی چه خواهری هستی تو
پانیذ:حالا ببخشید دیگه چت شده خودتو داری میکشی
همه چی رو براش تعریف کردم درباره دیانا
من:..... اره خلاصه الانم دلم خیلی براش تنگ شده(:
پانیذ:چه جالب من یکی از رفیقامم عین اون دختره که میگی هست گفتی اسمش چی بود؟
من:دیانا
پانیذ:عه اونم دیاناس. چه جالب
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ببخشید که نبودم😐
اها شماره پارت ها اشتب شده دوتا 17 داریم ولی به رو خودتون نیارید مرسی😂
اگه اینقدر محدودش نمیکردم اگه اینقدر عذابش نمیدادم و اذیتش نمیکردم...
اگه اینقدر بد باهاش صحبت نمیکردم و تحقیرش نمیکردم...
بیخیال....
اون منو نمیخواد....
از نظر اون من یه هیولای بی رحمم...
من فقط نمیخواستم از دستم بره...
من نمیتونم بخوابم...
اون وقت اون ساعت 10 و نیم شب خوابیده
یعنی 5 ساعت پیش🙂
من از فکر اون بیدارم و اون راحت خوابیده
::::::::::)
دیانا
صبح بیدار شدم رفتم پایین صبحونه خوردم
ارشام:راستی اینم گوشیت از ارسلان گرفتم
من:مرسی
گوشی رو ازش گرفتم یه ذره توش چرخیدم
رفتم بالا تو اتاقم
دیدم عسل داره زنگ میزنه
جواب دادم
عسل:عه بلاخره گوشیتو به دست اوردی؟
من:یس
عسل:خو ایول
من:عسل
عسل:جونم؟
من:دیگه هیچی از خدا نمیخوام
عسل:قربونت بشم
من:وای خیلی خوشحالم🙂
ارسلان
دیدم در اتاقمو دارن میزنن
من:در نمیخواد بزنی بیا تو
شقایق:هوفففففف هنوز اینطوری هستی؟
من:هوم
شقایق:میخوام یه خبر خوب بهت بدم
من:چیه؟
شقایق:حدس بزن
من:برو بابا حوصله حدس ندارم
شقایق:باشه بابا پانیذ داره میاد اینجا بهم زنگ زد
من:خرررررر ذوقققققق کی میاد؟
شقایق:فک کنم حدود یه ساعت دیگه
یک ساعت گذشت و پانیذ اومد
پانیذ:سلام داداش گلم
من:سلام ابجییییی
پانیذ:داداش کوچولو
من:ببین حتی وقتی ایرانی و تهرانی هم بهم سر نمیزنی چه خواهری هستی تو
پانیذ:حالا ببخشید دیگه چت شده خودتو داری میکشی
همه چی رو براش تعریف کردم درباره دیانا
من:..... اره خلاصه الانم دلم خیلی براش تنگ شده(:
پانیذ:چه جالب من یکی از رفیقامم عین اون دختره که میگی هست گفتی اسمش چی بود؟
من:دیانا
پانیذ:عه اونم دیاناس. چه جالب
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ببخشید که نبودم😐
اها شماره پارت ها اشتب شده دوتا 17 داریم ولی به رو خودتون نیارید مرسی😂
۳۷.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.