تک پارتی از جونگکوک ( قسمت اول )
کش و قوسی به کمرش داد و نگاهی به ساعت انداخت، از وقت کارش گذشته بود و امروز یه جراحی سخت داشت و همین باعث شده بود از روزای دیگه خسته تر باشه.
از پشت میز بلند شد و روپوش سفیدش رو در اورد.
همین که روپوش سفیدش رو در اورد سرپرستار مین سراسیمه وارد اتاق شد:
_ دکتر جئون...دکتر جئون یه مورد اورژانسی دارید خواهش میکنم بیاید.
جونگ کوک با شنیدن کلمه اورژانسی متعجب شد و بدون هیچ حرفی روپوش سفیدش رو برداشت و با عجله از اتاق بیرون رفت.
جونگ کوک در حالی که با دو خودش رو به بخش اورژانس می رسوند از پرستار مین پرسید:
_ مورد چیه ؟
_ مورد تصادف گزارش شده و ضربه به ناحیه سر و گیجگاه وارد شده و وضعیت مریض وخیمه.
جونگ کوک وارد بخش اورژانس شد و جسم ضعیف دختری رو روی تخت بیمارستان دید و کمی جلو رفت تا وضعیتش رو چک کنه که با دیدن چهره اش چشماش تا سر حد ممکن گرد شد و برای لحظه ای قلبش نزد و بهت زده به چهره اش خیره شد.
_ دکتر جئون...دکتر جئون حالتون خوبه؟
جونگ کوک به سختی کمی جلو تر رفت و دستاش رو که به طور نامحسوسی می لرزید و به سمت موهای پریشون دختر برد و کمی از تار موهای دختر رو کنار زد و زیر لب زمزمه کرد:
_ ام...امکان نداره!
دختری که چند سال پیش توی یه بار بهش خیانت کرده بود؛ دختری که عاشقش بود اما اون دختر عشقش رو به بازی گرفته بود.
حالا توی تخت بیمارستان بود و چند قدمی مرگ!
_دکتر جئون اتفاقی افتاده؟؟ داریم زمان رو از دست میدیم باید سریعا به اتاق عمل منتقلش کنیم!
جونگ کوک هیچی از حرفای پرستار رو نمیفهمید، جونگ کوک، خاطرات عشق فراموش شده اش رو داشت مرور میکرد اینکه چطور خالصانه عاشقش بود اما اون دختر با خیانت، جونگ کوک رو از خودش متنفر کرده بود!
" چرا اون مریض اورژانسی باید تو باشی ا/ت؟ چرا سرنوشت تو رو سر راهم گذاشت، چرا؟"
پرستار کمی صداش رو بلند کرد تا دکتر جئون از افکارش بیرون کشیده بشه:
جونگ کوک سرگیجه خفیفی رو احساس کرد و دستش رو به پیشونیش رسوند و در حالی که جدی بود لب زد:
_ م..من خسته ام نمیتونم جراحیش کنم، جراح جانگ رو خبر کنید.
گفت و برگشت که بازوش توسط پرستار کشیده شد.
_ دکتر خواهش میکنم صبر کنید، دکتر جانگ به تعطیلات کریسمس رفتن، جراح مغز در حال حاضر توی بیمارستان نداریم و نمیتونیم مریض رو با این وضع به بیمارستان دیگه ای منتقل کنید اگه شما عملش نکنید این دختر حتما میمیره.
جونگ کوک باید چیکار میکرد؟ اون دختر زندگی جونگ کوک رو به باد داده بود، عشقش رو با بی رحمی زیر پاهاش له کرده بود، اون دختر زخم عمیقی توی قلب جونگ کوک گذاشته بود.
جونگ کوک مستاصل لب زد:
_ من...نمیتونم.
سرپرستار ناباورانه بازوی جونگ کوک رها کرد و به چند تا پرستار اشاره کرد که مریض به اتاق عمل ببرن.
سر پرستار به جونگ کوک نگاهی که بی شباهت از غیظ نبود انداخت و لب زد:
_ باید عملش کنید اگه عملش نکنید شما باعث مرگ یه انسان بی گناه میشید و شک نکنید به رییس بیمارستان این کارتون رو گزارش میدم.
" بی گناه" کلمه ای نبود که به اون دختر نسبت داده شده بود اون بی گناه نبود.
جونگ کوک پوزخندی به حرف پرستار زد و گفت:
_ اقای بائه هنوز بیمارستان رو ترک نکرده من خودم همین حالا باهاش صحبت میکنم.
گفت و مسیرش رو به سمت اتاق رییس بیمارستان تغییر داد و قدم های بلندش رو برداشت.
_ اقای بائه یه مورد اورژانسی داریم و من نمیتونم عملش کنم.
مرد میانسال دستی به عینکش کشید و لب زد:
_ چی داری میگی جونگ کوک؟ باید عملش کنی تو بهترین جراح مغز و اعصاب بیمارستانی حالا داری میگی نمیتونی؟
جونگ کوک دستشو لای موهای پریشونش برد و لباشو از هم باز کرد:
_ من صبح یه عمل خیلی سنگین داشتم و حالا خیلی خسته ام و نمیتونم تمرکز کنم.
مرد میانسال جلو رفت و دستاشو دور بازوهای جونگ کوک گذاشت
_ جئون، میدونی که ما تعطیلات کریسمس جراح نداریم و این وقت شب هم نمیتونیم جراح دیگه ای بیاریم لطفا جراحیش کن! من به عنوان رییس بیمارستان ازت خواهش میکنم.
ذهن جونگ کوک به حدی اشفته و مغشوش بود که نمیتونست درست فکر کنه.
_ اقای بائه من نمیتونم اون دختر عمل کنم نمیتونم لطفا خواهش نکنید من از پسش برنمیام.
لرزش توی صدای جونگ کوک رو اقای بائه کاملا حس کرد.
_ جونگ کوک اون دختر یکی از اعضای خانواده ات؟
لایک کنید نامردیه💔💔
از پشت میز بلند شد و روپوش سفیدش رو در اورد.
همین که روپوش سفیدش رو در اورد سرپرستار مین سراسیمه وارد اتاق شد:
_ دکتر جئون...دکتر جئون یه مورد اورژانسی دارید خواهش میکنم بیاید.
جونگ کوک با شنیدن کلمه اورژانسی متعجب شد و بدون هیچ حرفی روپوش سفیدش رو برداشت و با عجله از اتاق بیرون رفت.
جونگ کوک در حالی که با دو خودش رو به بخش اورژانس می رسوند از پرستار مین پرسید:
_ مورد چیه ؟
_ مورد تصادف گزارش شده و ضربه به ناحیه سر و گیجگاه وارد شده و وضعیت مریض وخیمه.
جونگ کوک وارد بخش اورژانس شد و جسم ضعیف دختری رو روی تخت بیمارستان دید و کمی جلو رفت تا وضعیتش رو چک کنه که با دیدن چهره اش چشماش تا سر حد ممکن گرد شد و برای لحظه ای قلبش نزد و بهت زده به چهره اش خیره شد.
_ دکتر جئون...دکتر جئون حالتون خوبه؟
جونگ کوک به سختی کمی جلو تر رفت و دستاش رو که به طور نامحسوسی می لرزید و به سمت موهای پریشون دختر برد و کمی از تار موهای دختر رو کنار زد و زیر لب زمزمه کرد:
_ ام...امکان نداره!
دختری که چند سال پیش توی یه بار بهش خیانت کرده بود؛ دختری که عاشقش بود اما اون دختر عشقش رو به بازی گرفته بود.
حالا توی تخت بیمارستان بود و چند قدمی مرگ!
_دکتر جئون اتفاقی افتاده؟؟ داریم زمان رو از دست میدیم باید سریعا به اتاق عمل منتقلش کنیم!
جونگ کوک هیچی از حرفای پرستار رو نمیفهمید، جونگ کوک، خاطرات عشق فراموش شده اش رو داشت مرور میکرد اینکه چطور خالصانه عاشقش بود اما اون دختر با خیانت، جونگ کوک رو از خودش متنفر کرده بود!
" چرا اون مریض اورژانسی باید تو باشی ا/ت؟ چرا سرنوشت تو رو سر راهم گذاشت، چرا؟"
پرستار کمی صداش رو بلند کرد تا دکتر جئون از افکارش بیرون کشیده بشه:
جونگ کوک سرگیجه خفیفی رو احساس کرد و دستش رو به پیشونیش رسوند و در حالی که جدی بود لب زد:
_ م..من خسته ام نمیتونم جراحیش کنم، جراح جانگ رو خبر کنید.
گفت و برگشت که بازوش توسط پرستار کشیده شد.
_ دکتر خواهش میکنم صبر کنید، دکتر جانگ به تعطیلات کریسمس رفتن، جراح مغز در حال حاضر توی بیمارستان نداریم و نمیتونیم مریض رو با این وضع به بیمارستان دیگه ای منتقل کنید اگه شما عملش نکنید این دختر حتما میمیره.
جونگ کوک باید چیکار میکرد؟ اون دختر زندگی جونگ کوک رو به باد داده بود، عشقش رو با بی رحمی زیر پاهاش له کرده بود، اون دختر زخم عمیقی توی قلب جونگ کوک گذاشته بود.
جونگ کوک مستاصل لب زد:
_ من...نمیتونم.
سرپرستار ناباورانه بازوی جونگ کوک رها کرد و به چند تا پرستار اشاره کرد که مریض به اتاق عمل ببرن.
سر پرستار به جونگ کوک نگاهی که بی شباهت از غیظ نبود انداخت و لب زد:
_ باید عملش کنید اگه عملش نکنید شما باعث مرگ یه انسان بی گناه میشید و شک نکنید به رییس بیمارستان این کارتون رو گزارش میدم.
" بی گناه" کلمه ای نبود که به اون دختر نسبت داده شده بود اون بی گناه نبود.
جونگ کوک پوزخندی به حرف پرستار زد و گفت:
_ اقای بائه هنوز بیمارستان رو ترک نکرده من خودم همین حالا باهاش صحبت میکنم.
گفت و مسیرش رو به سمت اتاق رییس بیمارستان تغییر داد و قدم های بلندش رو برداشت.
_ اقای بائه یه مورد اورژانسی داریم و من نمیتونم عملش کنم.
مرد میانسال دستی به عینکش کشید و لب زد:
_ چی داری میگی جونگ کوک؟ باید عملش کنی تو بهترین جراح مغز و اعصاب بیمارستانی حالا داری میگی نمیتونی؟
جونگ کوک دستشو لای موهای پریشونش برد و لباشو از هم باز کرد:
_ من صبح یه عمل خیلی سنگین داشتم و حالا خیلی خسته ام و نمیتونم تمرکز کنم.
مرد میانسال جلو رفت و دستاشو دور بازوهای جونگ کوک گذاشت
_ جئون، میدونی که ما تعطیلات کریسمس جراح نداریم و این وقت شب هم نمیتونیم جراح دیگه ای بیاریم لطفا جراحیش کن! من به عنوان رییس بیمارستان ازت خواهش میکنم.
ذهن جونگ کوک به حدی اشفته و مغشوش بود که نمیتونست درست فکر کنه.
_ اقای بائه من نمیتونم اون دختر عمل کنم نمیتونم لطفا خواهش نکنید من از پسش برنمیام.
لرزش توی صدای جونگ کوک رو اقای بائه کاملا حس کرد.
_ جونگ کوک اون دختر یکی از اعضای خانواده ات؟
لایک کنید نامردیه💔💔
۱۳۹.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.