عشق بی پایان ( پارت 50)
7 ساعت داشتن لیا رو عمل میکردن، از استرس داشتم میمردم.. که دکتر اومد بیرون
$: چیشد دکتر
دکتر : هیچی... عمل موفقیت آمیز بود.... بچم پسره
$: میتونم لیا رو ببینم؟
دکتر : فعلا بیهوشه... باید استراحت کنه... فکر کنم یه ساعت دیگه به هوش میاد و میتونید ببینیدش
$: خب خیلی خوبه.... ممنون
دکتر : خواهش میکنم
اینجور که با خودم فکر میکردم میدیدم اگر لیا به هوش بیاد دیگه نه با من حرف میزنه نه خونم میمونه، اما من باید یه جوری نگهش میداشتم... بههوش که اومد باهاش حرف میزنم
1 ساعت بعد :
از زبان لیا :
چشمامو که باز کردم دیدم توی بیمارستانم و شکمم هم صاف شده
%: ببخشید خانم من برای چی اینجام... بچم کجاس
پرستار : بهتون تبریک میگم... شما زایمان کردین، بچتون هم پسره😊
%: و.. واقعا؟راس میگی... بچم کوشش؟ میخوام ببینمش
پرستار : آروم.... هول نکن... پسرت توی دستگاهه بیمارستانه
%: دستگاه بره چی
پرستار : چون دوماه زودتر زایمان کردی بدن بچه هنوز کاملا ساخته نشده... بره همین یکی دوهفته توی دستگاه میمونه و بعدشم میبینیش
%: خب باز خوبه 🙂
%: میتونم بیام ببینمش؟
پرستار : پوففف.. از دست تو، بیا بریم
رفتم سمت اتاق دستگاها.... پسرمو دیدم... مثل فرشته ها خوابیده بود، دلم میخواست برم بخورمش... عین خود جونگ کوک بود، همونقدر سفید
پرستار : خب ديگه بیا بریم... بخیه هات باز میشه
%: تروخدا یه ذره دیگه بمونم پیشش
پرستار : بعد از اینکه بیاد بیرون انقد میبینی که خسته شی.. بیا بریم
$: چیشد دکتر
دکتر : هیچی... عمل موفقیت آمیز بود.... بچم پسره
$: میتونم لیا رو ببینم؟
دکتر : فعلا بیهوشه... باید استراحت کنه... فکر کنم یه ساعت دیگه به هوش میاد و میتونید ببینیدش
$: خب خیلی خوبه.... ممنون
دکتر : خواهش میکنم
اینجور که با خودم فکر میکردم میدیدم اگر لیا به هوش بیاد دیگه نه با من حرف میزنه نه خونم میمونه، اما من باید یه جوری نگهش میداشتم... بههوش که اومد باهاش حرف میزنم
1 ساعت بعد :
از زبان لیا :
چشمامو که باز کردم دیدم توی بیمارستانم و شکمم هم صاف شده
%: ببخشید خانم من برای چی اینجام... بچم کجاس
پرستار : بهتون تبریک میگم... شما زایمان کردین، بچتون هم پسره😊
%: و.. واقعا؟راس میگی... بچم کوشش؟ میخوام ببینمش
پرستار : آروم.... هول نکن... پسرت توی دستگاهه بیمارستانه
%: دستگاه بره چی
پرستار : چون دوماه زودتر زایمان کردی بدن بچه هنوز کاملا ساخته نشده... بره همین یکی دوهفته توی دستگاه میمونه و بعدشم میبینیش
%: خب باز خوبه 🙂
%: میتونم بیام ببینمش؟
پرستار : پوففف.. از دست تو، بیا بریم
رفتم سمت اتاق دستگاها.... پسرمو دیدم... مثل فرشته ها خوابیده بود، دلم میخواست برم بخورمش... عین خود جونگ کوک بود، همونقدر سفید
پرستار : خب ديگه بیا بریم... بخیه هات باز میشه
%: تروخدا یه ذره دیگه بمونم پیشش
پرستار : بعد از اینکه بیاد بیرون انقد میبینی که خسته شی.. بیا بریم
۱۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.