عضو هشتم بی تی اس پارت ۱۷
نامجون:اره حتما بیا بشین
بایول:مرسی
(۴۰ دقیقه بعد)
نامجون: خب حالا میتونی بخونیش ، اگه اره یه بار واسم بخون
بایول: (میخونه ، شما یه متنی رو تو ذهنتون داشته باشید)
نامجون: افرین ، اها راستی ، میتونم لیریک اهنگتو ببینم؟
بایول:اره حتمل ، ولی هنوز تمومش نکردم (برگه رو میده به نامی)
نامجون: خیلی خوب نوشتی ، و کار یه تازه کارم نیست ،تو کی هستی؟ (با حالت کاراگاهی)
بایول:خب...اهم اهم من از بچگی شروع کردم به اهنگ نوشتن ولی همشون چرتو و پرت بودن ولی بازم برای من مثل رسیدن به رویاهام بودن
نامجون:هنوز اونارو داری؟
بایول: نه ، مامان بابام اونارو پاره کردن و ریختن دور
نامجون:متاسفم
بایول:نباش ، مقصر نیستی ، خب من میرم اتاق خودم تا رو اهنگم کار کنم ، فعلا
نامی:فعلا (لبخند)
بایول ویو
وای شت نباید بهش میگفتم ، الان میره به اعضا میگه بعد اونا کنجکاو میشن بعد مجبورم کل داستانو تعریف کنم ، ریدم تو این وضععع حالا چه خاکی تو سرن کنم؟
نشستم تو اتاقم و اهنگمو کامل کردم ، میخواستم بخونمش که کوک اومد تو اتاقم و گفت
کوک:بایول شی میخوایم بریم ناهار ، میای؟
بایول:اره حتما ، الان میام
کوک:باوش من رفتم ، اها یه سوال
بایول : (تو ذهنش) شت الان میخواد درمورد بچگیم تو ایران بپرس
کوک: عام چیزه ، ولش کن بعدا میگم
بایول: باشه (لبخند) (تو ذهنش) هوفففف بخیر گذشت
کوک:من رفتم
بایول:اوکی منم الان میام
کوک:باشه
(رستوران)
بایول ویو
هنوز هیچکی هیچ سوالی نپرسیده پس منم باید دهنمو ببندم
جیمین:ا.ت یه سوال؟
بایول تو ذهنش : خدا لعنتم کنه چشم زدم
بایول:چه سوالی؟
جیمین:از یکی شنیدم تو بچگیتم اهنگ مینوشتی ! درسته؟
بایول: (نفس عمیق) فک کنم باید همتون راجبش بدونین ، داستانش طولانیه
همونطور که میدونین من اهل ایران و اونجا خوانندگی برای خانم ها ممنوعه ، من توی خانواده مذهبی بودم ، ولی اونموقع شمارو خیلی دوست داشتم و طردارتون بودم ، خانوادم به شدت از این قضیه عصبی بودن و وقتی فهمیدن من اهنگ مینویسم شروع کردن به تحقیر کردنم و (از اینجا به بعد بغض میکنه) تمام اهنگ هایی که نوشتم رو پاره کردن و ریختنشون دور ولی من پا پس نکشیدم ، اهنگایی که مینوشتم و قایم میکردم تا بفروشمشون و بتونم پول دربیارم و الان اینجام بدون کمک والدینم ، بدون کمک خواهرم....
یونگی :پس یه خواهرم داری؟
بایول:بله ، متاسفانه بله
نامی:چرا متاسفانه؟
بایول:چون اون به خانوادم گفت من اهنگ مینویسم
نامی :اها
کوک:هروقت غذاتونو تموم کردین بگین ، من که تموم کردم
بایول:اومو (خدای من) کی؟
کوک:همون موقع که داشتی داستان زندگیتو تعریف میکردی
بایول: اها
۱۰۰ تا کامنت میخوام بدون چون و چرا😂 (میدونم کامنتارو بستم)
بایول:مرسی
(۴۰ دقیقه بعد)
نامجون: خب حالا میتونی بخونیش ، اگه اره یه بار واسم بخون
بایول: (میخونه ، شما یه متنی رو تو ذهنتون داشته باشید)
نامجون: افرین ، اها راستی ، میتونم لیریک اهنگتو ببینم؟
بایول:اره حتمل ، ولی هنوز تمومش نکردم (برگه رو میده به نامی)
نامجون: خیلی خوب نوشتی ، و کار یه تازه کارم نیست ،تو کی هستی؟ (با حالت کاراگاهی)
بایول:خب...اهم اهم من از بچگی شروع کردم به اهنگ نوشتن ولی همشون چرتو و پرت بودن ولی بازم برای من مثل رسیدن به رویاهام بودن
نامجون:هنوز اونارو داری؟
بایول: نه ، مامان بابام اونارو پاره کردن و ریختن دور
نامجون:متاسفم
بایول:نباش ، مقصر نیستی ، خب من میرم اتاق خودم تا رو اهنگم کار کنم ، فعلا
نامی:فعلا (لبخند)
بایول ویو
وای شت نباید بهش میگفتم ، الان میره به اعضا میگه بعد اونا کنجکاو میشن بعد مجبورم کل داستانو تعریف کنم ، ریدم تو این وضععع حالا چه خاکی تو سرن کنم؟
نشستم تو اتاقم و اهنگمو کامل کردم ، میخواستم بخونمش که کوک اومد تو اتاقم و گفت
کوک:بایول شی میخوایم بریم ناهار ، میای؟
بایول:اره حتما ، الان میام
کوک:باوش من رفتم ، اها یه سوال
بایول : (تو ذهنش) شت الان میخواد درمورد بچگیم تو ایران بپرس
کوک: عام چیزه ، ولش کن بعدا میگم
بایول: باشه (لبخند) (تو ذهنش) هوفففف بخیر گذشت
کوک:من رفتم
بایول:اوکی منم الان میام
کوک:باشه
(رستوران)
بایول ویو
هنوز هیچکی هیچ سوالی نپرسیده پس منم باید دهنمو ببندم
جیمین:ا.ت یه سوال؟
بایول تو ذهنش : خدا لعنتم کنه چشم زدم
بایول:چه سوالی؟
جیمین:از یکی شنیدم تو بچگیتم اهنگ مینوشتی ! درسته؟
بایول: (نفس عمیق) فک کنم باید همتون راجبش بدونین ، داستانش طولانیه
همونطور که میدونین من اهل ایران و اونجا خوانندگی برای خانم ها ممنوعه ، من توی خانواده مذهبی بودم ، ولی اونموقع شمارو خیلی دوست داشتم و طردارتون بودم ، خانوادم به شدت از این قضیه عصبی بودن و وقتی فهمیدن من اهنگ مینویسم شروع کردن به تحقیر کردنم و (از اینجا به بعد بغض میکنه) تمام اهنگ هایی که نوشتم رو پاره کردن و ریختنشون دور ولی من پا پس نکشیدم ، اهنگایی که مینوشتم و قایم میکردم تا بفروشمشون و بتونم پول دربیارم و الان اینجام بدون کمک والدینم ، بدون کمک خواهرم....
یونگی :پس یه خواهرم داری؟
بایول:بله ، متاسفانه بله
نامی:چرا متاسفانه؟
بایول:چون اون به خانوادم گفت من اهنگ مینویسم
نامی :اها
کوک:هروقت غذاتونو تموم کردین بگین ، من که تموم کردم
بایول:اومو (خدای من) کی؟
کوک:همون موقع که داشتی داستان زندگیتو تعریف میکردی
بایول: اها
۱۰۰ تا کامنت میخوام بدون چون و چرا😂 (میدونم کامنتارو بستم)
۱.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲