من دوستت دارم دیونه پارت۱۱۶
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۱۶
-ن..نه چراباید دلخوربشم ...سر صبح سبب خندهای قشنگتون شدم دیگه چی میخوام،
-قشنگ معلوم بود ناراحته،
بهشون نزدیک شدم،
-باور کنیم ناراحت نیستی؟؟
-باورکنیم ناراحت نیستی.اشکال نداره .من میرم صورتمو بشورم .سمت دستشویی راه افتاد،نگاهی به امیر انداختم،اونم گرفته بود لبمو گاز گرفتم وبه آرشین وسروش وکیانوش نگاه کردم اونام پکربودن....بعد از چنددقیقه عرفان از دستشویی بیرون امد...کش وقوسی به خودش داد نگاهی به ماانداخت .
-هوی شماچطونه کشتیاتون غرق شده من که گفتم ناراحت نیستم ،عجب آدماین اینا،بااجازتون من برم صبحانه بخورم از اتاق بیرون رفت،
-عرفان وایستا،جلوی در استپ شدامیر بهش نزدیک شد،عرفان دوتا دستشو رو صررتش کشید،امیر آروم چیزی بهش گفت،عرفان سرشو به طرفین تکون دادوباعجله ازاتاق بیرون رفت،امیر عصبی نگاهی به ماانداخت واز اتاق بیرون رفت،
-فکرنمیکردم عرفان ناراحت بشه،
-نه آقاسروش عرفان بخاطرچیزه دیگه ای ناراحت بود،همه ازاتاق بیرون رفتیم،امیرو عرفان نبودن،بعداز چنددقیقه بالاخره امدن ..
-ماامدیم..
-خوش امدین..
به عرفان چشم دوختم، ،وقتی متو جه ای سنگینی نگام شدکمی بهم خیره شد چشماش دوتاکاسه ای هون بود، اخماشو تو هم کشیدو سرشو پایین انداخت،
دلم گرفت،
- امیرمگه قرارنبود امروز بریم کوه؟
-اوه راست میگیاپاک فراموشم شد،
-من نمیام،
-بدون توکه خوش نمیگذره.
-یه امروزو خوش بگذرون بدون من،
-بلندشید بریم عرفانم میاد،،
-نگاهی به من اندخت،بالحن غیر صمیمی گفت؛
-اگه میشه جای من تصمیم نگیر ممنون میشم،
خجالت زده به امیر نگاه کردم،لبخند کوچولویی زد،ازجام بلند شدم،
-بلندنمیشین بریم،اول امیر بلند شدپشت بندش بقیه هم بلند شدن،
..داخل حیاط شدیم باغبون بهمون نزدیک شد.
-بفرما آقاامیراینویه پسربچه دادبدمش به شما،
-به من؟
-بله.امیرباتردید برگه روازدستش گرفتوبازش کرد.رفته رفته اخماش توهم رفت.
بهش نزدیک شدم.سریع برگه روبست.
-چی بودامیر؟؟
-هیچی یه چیزالکی ازیه آدم الکی،بهتره بریم،
-باشه ..عرفان روکرد سمت سروشوگفت:
-سروش توخونه ای رویاخانموازکجاپیداکردی؟
-آرشین خانم لطف کردن منو آوردن اینجا.یه کارمهمی باهات داشتم.الانم میرم خونه وقتی برگشتی یه سر بیا سربیاخونه ای ما.
-مگه توبامانمیای؟
-نه برم خونه مزاحمتون نمیشم،
عرفان اشاره ای به آرشین کرد.آرشین لبخندی زدوگفت:
-میشه بیاین خوش میگذره.
-باشه برایه روز دیگه..
-لطفا.
-نفرمایید آرشین خانم .باشه میام.
آرشینو عرفان نگاهی به هم انداختنوخندیدن،
-راستی توآرشینوازکجامیشناسی؟
-یه چندباری اتفاقی با هم برخوردداشتیمو باب آشنای شد،،
نویسنده؛S.m.a.Eh
-ن..نه چراباید دلخوربشم ...سر صبح سبب خندهای قشنگتون شدم دیگه چی میخوام،
-قشنگ معلوم بود ناراحته،
بهشون نزدیک شدم،
-باور کنیم ناراحت نیستی؟؟
-باورکنیم ناراحت نیستی.اشکال نداره .من میرم صورتمو بشورم .سمت دستشویی راه افتاد،نگاهی به امیر انداختم،اونم گرفته بود لبمو گاز گرفتم وبه آرشین وسروش وکیانوش نگاه کردم اونام پکربودن....بعد از چنددقیقه عرفان از دستشویی بیرون امد...کش وقوسی به خودش داد نگاهی به ماانداخت .
-هوی شماچطونه کشتیاتون غرق شده من که گفتم ناراحت نیستم ،عجب آدماین اینا،بااجازتون من برم صبحانه بخورم از اتاق بیرون رفت،
-عرفان وایستا،جلوی در استپ شدامیر بهش نزدیک شد،عرفان دوتا دستشو رو صررتش کشید،امیر آروم چیزی بهش گفت،عرفان سرشو به طرفین تکون دادوباعجله ازاتاق بیرون رفت،امیر عصبی نگاهی به ماانداخت واز اتاق بیرون رفت،
-فکرنمیکردم عرفان ناراحت بشه،
-نه آقاسروش عرفان بخاطرچیزه دیگه ای ناراحت بود،همه ازاتاق بیرون رفتیم،امیرو عرفان نبودن،بعداز چنددقیقه بالاخره امدن ..
-ماامدیم..
-خوش امدین..
به عرفان چشم دوختم، ،وقتی متو جه ای سنگینی نگام شدکمی بهم خیره شد چشماش دوتاکاسه ای هون بود، اخماشو تو هم کشیدو سرشو پایین انداخت،
دلم گرفت،
- امیرمگه قرارنبود امروز بریم کوه؟
-اوه راست میگیاپاک فراموشم شد،
-من نمیام،
-بدون توکه خوش نمیگذره.
-یه امروزو خوش بگذرون بدون من،
-بلندشید بریم عرفانم میاد،،
-نگاهی به من اندخت،بالحن غیر صمیمی گفت؛
-اگه میشه جای من تصمیم نگیر ممنون میشم،
خجالت زده به امیر نگاه کردم،لبخند کوچولویی زد،ازجام بلند شدم،
-بلندنمیشین بریم،اول امیر بلند شدپشت بندش بقیه هم بلند شدن،
..داخل حیاط شدیم باغبون بهمون نزدیک شد.
-بفرما آقاامیراینویه پسربچه دادبدمش به شما،
-به من؟
-بله.امیرباتردید برگه روازدستش گرفتوبازش کرد.رفته رفته اخماش توهم رفت.
بهش نزدیک شدم.سریع برگه روبست.
-چی بودامیر؟؟
-هیچی یه چیزالکی ازیه آدم الکی،بهتره بریم،
-باشه ..عرفان روکرد سمت سروشوگفت:
-سروش توخونه ای رویاخانموازکجاپیداکردی؟
-آرشین خانم لطف کردن منو آوردن اینجا.یه کارمهمی باهات داشتم.الانم میرم خونه وقتی برگشتی یه سر بیا سربیاخونه ای ما.
-مگه توبامانمیای؟
-نه برم خونه مزاحمتون نمیشم،
عرفان اشاره ای به آرشین کرد.آرشین لبخندی زدوگفت:
-میشه بیاین خوش میگذره.
-باشه برایه روز دیگه..
-لطفا.
-نفرمایید آرشین خانم .باشه میام.
آرشینو عرفان نگاهی به هم انداختنوخندیدن،
-راستی توآرشینوازکجامیشناسی؟
-یه چندباری اتفاقی با هم برخوردداشتیمو باب آشنای شد،،
نویسنده؛S.m.a.Eh
۴۰.۱k
۱۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.