پارت پنجم خاطرات عشق پرپر شده
ا،ت ویو:
امروز از بیمارستان با من تماس گرفتن برای اینکه بعنوان پرستار برم برای نگهداری از یه بیمار افسرده
ا،ت : اما من دکتر هستم برای پرستاری یک پرستار رو بفرستید
دکتر : تو میشناسیش به خاطر همین ازت تو که دکتری خواستم ازش مراقبت کنی
ا،ت:من کم کم دارم گیج میشم کیه ؟
دکتر : پارک جیمین کسی که باعث شد به اینجا رسیدی
ا،ت : او یادم اومد چه اتفاقی براش افتاده چشم دکتر
وسایلم رو جمع کردم که برم
مادر : مراقب خودت باش دخترکم
ا،ت :شماهم مراقب خودت باش اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر
راه افتادم سمت خونه جیمین وقتی وارد خونه شدم کلی آدم اونجابودن همه میخندیدن وکسی حواسش به جیمین نبود که داره از دست میره
مرد : شما ؟
ا،ت : پزشک هستم پرستار آقای پارک
مادرش شتاب زده اومد سمتم
مادرج : دختر تنها کسی که میتونه نجاتش بده تویی
ا،ت : آروم باشید فقط ببخشید میشه من و جیمین تنها باشیم فکر میکنم بهتر باشه
مادر ج : حتما فقط اینا باما زندگی میکنن نمیتونم بیرونشون کنم
ا،ت : من جیمین رو با خودم میبرم نگرانش نباشید
رفتم داخل اتاق جیمین خواب بود دستم رو گذاشتم روی پیشونیش داشت تو تب میسوخت
ا،ت : جیمین
یکدفعه با ترس از خواب پرید
ا،ت : آروم باش نترس
جیمین: ا،ت تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : من از امروز تا وقتی که حالت خوب بشه کنارتم
جیمین: من نمیخوام خوب بشم میخوام بمیرم برم پیش یونجی ...
ا،ت : اما اگه تو اینجوری کنی یونجی ناراحت میشه جیمین : برو ا،ت من نیاز به پرستار ندارم
ا،ت : باشه فقط یادت باشه به یونجی قول دادی به خاطرش زندگی کنی ...
ا،ت ویو:
امروز از بیمارستان با من تماس گرفتن برای اینکه بعنوان پرستار برم برای نگهداری از یه بیمار افسرده
ا،ت : اما من دکتر هستم برای پرستاری یک پرستار رو بفرستید
دکتر : تو میشناسیش به خاطر همین ازت تو که دکتری خواستم ازش مراقبت کنی
ا،ت:من کم کم دارم گیج میشم کیه ؟
دکتر : پارک جیمین کسی که باعث شد به اینجا رسیدی
ا،ت : او یادم اومد چه اتفاقی براش افتاده چشم دکتر
وسایلم رو جمع کردم که برم
مادر : مراقب خودت باش دخترکم
ا،ت :شماهم مراقب خودت باش اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر
راه افتادم سمت خونه جیمین وقتی وارد خونه شدم کلی آدم اونجابودن همه میخندیدن وکسی حواسش به جیمین نبود که داره از دست میره
مرد : شما ؟
ا،ت : پزشک هستم پرستار آقای پارک
مادرش شتاب زده اومد سمتم
مادرج : دختر تنها کسی که میتونه نجاتش بده تویی
ا،ت : آروم باشید فقط ببخشید میشه من و جیمین تنها باشیم فکر میکنم بهتر باشه
مادر ج : حتما فقط اینا باما زندگی میکنن نمیتونم بیرونشون کنم
ا،ت : من جیمین رو با خودم میبرم نگرانش نباشید
رفتم داخل اتاق جیمین خواب بود دستم رو گذاشتم روی پیشونیش داشت تو تب میسوخت
ا،ت : جیمین
یکدفعه با ترس از خواب پرید
ا،ت : آروم باش نترس
جیمین: ا،ت تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : من از امروز تا وقتی که حالت خوب بشه کنارتم
جیمین: من نمیخوام خوب بشم میخوام بمیرم برم پیش یونجی ...
ا،ت : اما اگه تو اینجوری کنی یونجی ناراحت میشه جیمین : برو ا،ت من نیاز به پرستار ندارم
ا،ت : باشه فقط یادت باشه به یونجی قول دادی به خاطرش زندگی کنی ....
امروز از بیمارستان با من تماس گرفتن برای اینکه بعنوان پرستار برم برای نگهداری از یه بیمار افسرده
ا،ت : اما من دکتر هستم برای پرستاری یک پرستار رو بفرستید
دکتر : تو میشناسیش به خاطر همین ازت تو که دکتری خواستم ازش مراقبت کنی
ا،ت:من کم کم دارم گیج میشم کیه ؟
دکتر : پارک جیمین کسی که باعث شد به اینجا رسیدی
ا،ت : او یادم اومد چه اتفاقی براش افتاده چشم دکتر
وسایلم رو جمع کردم که برم
مادر : مراقب خودت باش دخترکم
ا،ت :شماهم مراقب خودت باش اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر
راه افتادم سمت خونه جیمین وقتی وارد خونه شدم کلی آدم اونجابودن همه میخندیدن وکسی حواسش به جیمین نبود که داره از دست میره
مرد : شما ؟
ا،ت : پزشک هستم پرستار آقای پارک
مادرش شتاب زده اومد سمتم
مادرج : دختر تنها کسی که میتونه نجاتش بده تویی
ا،ت : آروم باشید فقط ببخشید میشه من و جیمین تنها باشیم فکر میکنم بهتر باشه
مادر ج : حتما فقط اینا باما زندگی میکنن نمیتونم بیرونشون کنم
ا،ت : من جیمین رو با خودم میبرم نگرانش نباشید
رفتم داخل اتاق جیمین خواب بود دستم رو گذاشتم روی پیشونیش داشت تو تب میسوخت
ا،ت : جیمین
یکدفعه با ترس از خواب پرید
ا،ت : آروم باش نترس
جیمین: ا،ت تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : من از امروز تا وقتی که حالت خوب بشه کنارتم
جیمین: من نمیخوام خوب بشم میخوام بمیرم برم پیش یونجی ...
ا،ت : اما اگه تو اینجوری کنی یونجی ناراحت میشه جیمین : برو ا،ت من نیاز به پرستار ندارم
ا،ت : باشه فقط یادت باشه به یونجی قول دادی به خاطرش زندگی کنی ...
ا،ت ویو:
امروز از بیمارستان با من تماس گرفتن برای اینکه بعنوان پرستار برم برای نگهداری از یه بیمار افسرده
ا،ت : اما من دکتر هستم برای پرستاری یک پرستار رو بفرستید
دکتر : تو میشناسیش به خاطر همین ازت تو که دکتری خواستم ازش مراقبت کنی
ا،ت:من کم کم دارم گیج میشم کیه ؟
دکتر : پارک جیمین کسی که باعث شد به اینجا رسیدی
ا،ت : او یادم اومد چه اتفاقی براش افتاده چشم دکتر
وسایلم رو جمع کردم که برم
مادر : مراقب خودت باش دخترکم
ا،ت :شماهم مراقب خودت باش اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر
راه افتادم سمت خونه جیمین وقتی وارد خونه شدم کلی آدم اونجابودن همه میخندیدن وکسی حواسش به جیمین نبود که داره از دست میره
مرد : شما ؟
ا،ت : پزشک هستم پرستار آقای پارک
مادرش شتاب زده اومد سمتم
مادرج : دختر تنها کسی که میتونه نجاتش بده تویی
ا،ت : آروم باشید فقط ببخشید میشه من و جیمین تنها باشیم فکر میکنم بهتر باشه
مادر ج : حتما فقط اینا باما زندگی میکنن نمیتونم بیرونشون کنم
ا،ت : من جیمین رو با خودم میبرم نگرانش نباشید
رفتم داخل اتاق جیمین خواب بود دستم رو گذاشتم روی پیشونیش داشت تو تب میسوخت
ا،ت : جیمین
یکدفعه با ترس از خواب پرید
ا،ت : آروم باش نترس
جیمین: ا،ت تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : من از امروز تا وقتی که حالت خوب بشه کنارتم
جیمین: من نمیخوام خوب بشم میخوام بمیرم برم پیش یونجی ...
ا،ت : اما اگه تو اینجوری کنی یونجی ناراحت میشه جیمین : برو ا،ت من نیاز به پرستار ندارم
ا،ت : باشه فقط یادت باشه به یونجی قول دادی به خاطرش زندگی کنی ....
۹۴.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.