نقطه تاریک عشقمون پارت¹
هلیا
سلام من هلیا هستم داخل ایران به دنیا امدم و بزرگ شدم من پرستار یه پیر زن به اسم اجوما هستم که نامادری بزرگترین رییس مافیاست امروز هم قراره برم پیشش ارباب اون عمارت که اسمش پارک جیمینه گفته برم پیششون زندگی کنم و فعلا دلیلشو نمیدونم
جیمین
سلام من جیمین هستم داخل کره به دنیا امدم و بزرگ شدم چند روزه برای نامادریم یه پرستار گرفتم که خیلی دختر خوبیه نمیدونم چم شده وقتی میاد فقط میخوام تو بغلم باشه و مال من شه امروز هم قراره بیاد اینجا بهش گفتم که بیاد اینجا پس فرصت خوبی دارم واسه مال خودم کردنش
هلیا
رفتم حموم بعد 20 مین امدم بیرون موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم (میزارمش)یه میکاپ هات کردم(اینم میزارم)و رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت عمارت پارک جیمین بعد 15 مین رسیدم در زدم یکی از بادیگارد ها امد درو باز کرد ولی نزاشت برم تو هلم داد و یکی زد تو دهنم که دهنم پر خون شدش
هلیا:عوضی حرومزاده چیکار میکنی
وقتی داد کشیدم ارباب امد و یا نگرانی دویید سمت من و بغلم کرد
کلا مونده بودم تو شک که چی شدش
جیمین
انقدر نگرانش شده بودم که حالم خوب نبود نتونستم جلوی خودمو بگیرم رفتم بغلش کردم
جیمین:عشقم اممم یعنی خانم هلیا حالتون خوبه
هلیا:ب........ بله اقای پارک خوبم
رفتم و یه در گوشی به بادیگارد هام زدم
جیمین:هلیا از این به بعد میخواد اینجا زندگی کنه دیگه نبینم بهش اسیب بزنی
بادیگارد:چشم ارباب معذرت میخوام خانم
هلیا:نه مشکلی نیست
دست هلیا رو گرفتم و بردمش بالا
جیمین:اممم خانم هلیا من متاسفانه فقط داخل اینجا 3 اتاق دارم یکیش واسه منه یکیش واسه اجوما و دخترشه یکیش واسه شیومین هستش پس شما باید پیش من بخوابید
هلیا
منم از خدام بود پیش جیمین بخوابم پس قبول کردم
هلیا:باش قبول
جیمین.
وقتی گفت قبوله خیلی خوشحال شدم امدم تا برم...........
━━━━━━♡♥♡━━━━━━
خماری😅
حمایت فراموش نشه هااا🧸🤍
چون طاقتتون کم بود زود گذاشتمش(؛
اگه کم شد معذرت🥺
شرط برای پارت²: 15 لایک 14 کامنت
سلام من هلیا هستم داخل ایران به دنیا امدم و بزرگ شدم من پرستار یه پیر زن به اسم اجوما هستم که نامادری بزرگترین رییس مافیاست امروز هم قراره برم پیشش ارباب اون عمارت که اسمش پارک جیمینه گفته برم پیششون زندگی کنم و فعلا دلیلشو نمیدونم
جیمین
سلام من جیمین هستم داخل کره به دنیا امدم و بزرگ شدم چند روزه برای نامادریم یه پرستار گرفتم که خیلی دختر خوبیه نمیدونم چم شده وقتی میاد فقط میخوام تو بغلم باشه و مال من شه امروز هم قراره بیاد اینجا بهش گفتم که بیاد اینجا پس فرصت خوبی دارم واسه مال خودم کردنش
هلیا
رفتم حموم بعد 20 مین امدم بیرون موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم (میزارمش)یه میکاپ هات کردم(اینم میزارم)و رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت عمارت پارک جیمین بعد 15 مین رسیدم در زدم یکی از بادیگارد ها امد درو باز کرد ولی نزاشت برم تو هلم داد و یکی زد تو دهنم که دهنم پر خون شدش
هلیا:عوضی حرومزاده چیکار میکنی
وقتی داد کشیدم ارباب امد و یا نگرانی دویید سمت من و بغلم کرد
کلا مونده بودم تو شک که چی شدش
جیمین
انقدر نگرانش شده بودم که حالم خوب نبود نتونستم جلوی خودمو بگیرم رفتم بغلش کردم
جیمین:عشقم اممم یعنی خانم هلیا حالتون خوبه
هلیا:ب........ بله اقای پارک خوبم
رفتم و یه در گوشی به بادیگارد هام زدم
جیمین:هلیا از این به بعد میخواد اینجا زندگی کنه دیگه نبینم بهش اسیب بزنی
بادیگارد:چشم ارباب معذرت میخوام خانم
هلیا:نه مشکلی نیست
دست هلیا رو گرفتم و بردمش بالا
جیمین:اممم خانم هلیا من متاسفانه فقط داخل اینجا 3 اتاق دارم یکیش واسه منه یکیش واسه اجوما و دخترشه یکیش واسه شیومین هستش پس شما باید پیش من بخوابید
هلیا
منم از خدام بود پیش جیمین بخوابم پس قبول کردم
هلیا:باش قبول
جیمین.
وقتی گفت قبوله خیلی خوشحال شدم امدم تا برم...........
━━━━━━♡♥♡━━━━━━
خماری😅
حمایت فراموش نشه هااا🧸🤍
چون طاقتتون کم بود زود گذاشتمش(؛
اگه کم شد معذرت🥺
شرط برای پارت²: 15 لایک 14 کامنت
۱۶.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.