𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...22
جونگکوک خواست جواب ماریا رو بده اما با باز شدن در اتاق ساکت شد
چشمای ماریا با دیدن شخص رو به روش برق زد
+تهیونگ...معلوم هست کجایی؟ نگرانت بودم
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد، تهیونگ تک خنده ای کرد و ماریا رو به اغوش کشید
_دلم برای بیبیم یه ذره شده بود...درگیر یه سری پرونده بودم.
چشمش به صورت زخمی جونگکوک افتاد
_این چشه؟ از جنگ برگشته؟
جونگکوک ابروهاشو درهم کشید و با چشمای اتشی به تهیونگ زل زد
-به خاطر بی عرضه بودن شما مجبور شدم کتک بخورم
-هی بفهم چی میگی
+اه بسه دیگه...دوتا مرد گنده افتادن به جون هم...چطونه شما ها؟ چه مشکلی باهم دارید؟
هردو همزمان درحالی که با خشم بهم چشم دوخته بودن گفتن: ازش خوشم نمیاد.
ماریا کف دستشو به پیشونیش کوبید
+از دست شما باید سر به بیابون بزارم، جونگکوک تو هم دیگه فکر کنم بهتر شده باشی بلند شو بریم
جونگکوک که میدونست تهیونگ از چه چیزی حرصش میگیره شروع کرد به اه و ناله
-اخ پام...نمیتونم...درد داره...ماریا کمکم میکنی؟
فشار دستای تهیونگ دور کمر ماریا بیشتر میشد،نقشه ی جونگکوک گرفته بود حسابی تهیونگ رو حرصی کرده بود
ماریا سعی داشت دستای تهیونگ رو از دورش باز کنه
+اخ...تهیونگ دردم اومد...ولم کن
تهیونگ کاملا یهویی لب هاشو رو لبای ماریا گذاشت و عمیق بوسید
_خودم کمکش میکنم تو برو در ماشین رو باز کن
زیر بازوی جونگکوک رو گرفت، از قصد بازوشو فشار داد و اخمالو بهش خیره شد
-هی چه خبرته؟ درد داره نمیفهمی؟
_خیلی خب هم میفهمم، حقته، وای به حالت اگه یه بار دیگه اسم ماریا از دهنت بیرون بیاد، یه تیر دقیقا وسط مخت خالی میکنم فهمیدی؟
همونطور که حرف میزد فشار دستاشو بیشتر میکرد
-ای باشه...باشه..ول کن
جونگکوک رو هل داد و رفت
-مرتیکه روانی...!
به کمک دستاش از روی زمین بلند شد و از بیمارستان خارج شد و سوار ماشین شد
تهیونگ از ایینه نگاهی به جونگکوک که شبیه بچه ها دست به سینه نشسته بود کرد پوزخندی زد و...
لایک و کامنت یادت نره بیبی❤❤❤🍓
part...22
جونگکوک خواست جواب ماریا رو بده اما با باز شدن در اتاق ساکت شد
چشمای ماریا با دیدن شخص رو به روش برق زد
+تهیونگ...معلوم هست کجایی؟ نگرانت بودم
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد، تهیونگ تک خنده ای کرد و ماریا رو به اغوش کشید
_دلم برای بیبیم یه ذره شده بود...درگیر یه سری پرونده بودم.
چشمش به صورت زخمی جونگکوک افتاد
_این چشه؟ از جنگ برگشته؟
جونگکوک ابروهاشو درهم کشید و با چشمای اتشی به تهیونگ زل زد
-به خاطر بی عرضه بودن شما مجبور شدم کتک بخورم
-هی بفهم چی میگی
+اه بسه دیگه...دوتا مرد گنده افتادن به جون هم...چطونه شما ها؟ چه مشکلی باهم دارید؟
هردو همزمان درحالی که با خشم بهم چشم دوخته بودن گفتن: ازش خوشم نمیاد.
ماریا کف دستشو به پیشونیش کوبید
+از دست شما باید سر به بیابون بزارم، جونگکوک تو هم دیگه فکر کنم بهتر شده باشی بلند شو بریم
جونگکوک که میدونست تهیونگ از چه چیزی حرصش میگیره شروع کرد به اه و ناله
-اخ پام...نمیتونم...درد داره...ماریا کمکم میکنی؟
فشار دستای تهیونگ دور کمر ماریا بیشتر میشد،نقشه ی جونگکوک گرفته بود حسابی تهیونگ رو حرصی کرده بود
ماریا سعی داشت دستای تهیونگ رو از دورش باز کنه
+اخ...تهیونگ دردم اومد...ولم کن
تهیونگ کاملا یهویی لب هاشو رو لبای ماریا گذاشت و عمیق بوسید
_خودم کمکش میکنم تو برو در ماشین رو باز کن
زیر بازوی جونگکوک رو گرفت، از قصد بازوشو فشار داد و اخمالو بهش خیره شد
-هی چه خبرته؟ درد داره نمیفهمی؟
_خیلی خب هم میفهمم، حقته، وای به حالت اگه یه بار دیگه اسم ماریا از دهنت بیرون بیاد، یه تیر دقیقا وسط مخت خالی میکنم فهمیدی؟
همونطور که حرف میزد فشار دستاشو بیشتر میکرد
-ای باشه...باشه..ول کن
جونگکوک رو هل داد و رفت
-مرتیکه روانی...!
به کمک دستاش از روی زمین بلند شد و از بیمارستان خارج شد و سوار ماشین شد
تهیونگ از ایینه نگاهی به جونگکوک که شبیه بچه ها دست به سینه نشسته بود کرد پوزخندی زد و...
لایک و کامنت یادت نره بیبی❤❤❤🍓
۲۲.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.