مافیای سختگیر فصل دوم part 19
ا.ت ویو
کیفم را برداشتم و از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت خونه مامان کوک و بعد از چند مین رسیدم و زنگ در را زدم که خدمتکار در را باز کرد و اومدم داخل ..
م.ک : سلام عزیزم
ا.ت : سلام
م.ت : پس کوک کجاست
ا.ت : ..کو..ک .. راستش .. ( بغض )
م.ک : کوک چی .. چیزی شده ( نگران )
ا.ت : ... ( بغض )
ب.ت : چیشده دخترم .. کوک کجاست
ا.ت : .. ماباهم دعوا کردیم .. ( گریه و همه چیز را براشون تعریف کرد)
ب.ک : .. الان فلش همراهته
ا.ت : .. اره ( گریه )
ب.ت : .. میتونی برامون بزاریش تا ماهم ببینیم
ا.ت : ..باشه ( بغض و فیلم را براشون گذاشت )
م.ک : ... دخترم تو زیاد حالت خوب نیست .. برو بالا یکم استراحت کن تا کوک بیاد
ا.ت : ..با..شه ( بغض و رفت بالا داخل یکی از اتاق ها و روی تخت دراز کشید )
ا.ت ویو
وقتی همه ازم پرسیدند که کوک کجاست دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه و همه چیز را براشون توضیح دادم و مامان کوک بهم گفت برم بالا و اومدم بالا تا استراحت کنم
کوک ویو
کارام را که کردم از شرکت زدم بیرون و اومد خونه و دیدم ا.ت نیست حتماً رفته یکم خسته بودم .. ساعت ۸ بود .. یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم سمت خونه ی مامانم اینا و بعد از چند دقیقه رسیدم و در را زدم و خدمتکار باز کرد و اومد داخل که یهو ...
ب.ک ویو
از رفتار کوک با ا.ت خیلی عصبی شدم و منتظر کوک بودم تا بیاد .. هممون نشسته بودیم که یهو بعد از چند مین کوک اومد و دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم سمتش و زدم توی گوشش
ب.ک : .. چرا با ا.ت نیومدی هاان ( بلند و عصبی )
کوک : .. ( نیشخند ) .. اون بهم خیانت کرد ..
ب.ک : .. بس کن کوک .. به خودت بیا.. الکی ا.ت را قضاوت نکن .. ( داد )
کوک : .. چطوری انقدر مطمئن حرف میزنی بابا .. هان .. ا.ت هممون را گول زده .. هم بدون اجازم رفته بار و هم .. وقتی رفتم با یه پسر بود اون موقع انتظار داری باهاش بیام .. اصلا میدونی چیه از همون اول هم ازدواج با ا.ت کار اشتباهی بود .. کاش همون وقت که عمو گفته بود جدا میشدیم ..( یکم بلند و عصبی )
ا.ت ویو
بالا داشتم استراحت میکردم که یهو صدای کوک را شنیدم که انگار داشت با باباش دعوا میکرد .. از اتاق اومدم بیرون و داشتم از پله ها میومدم پایین که یهو با حرفی که کوک زد سر جام وایسادم و چشمام پر اشک شد و بهش نگاه میکرد که یهو کوک هم بهم نگاه کرد و دید چشمام پر اشک شده که یهو بابای کوک از سر عصبانیت خواست کوک را بزنه که بابام اومد و نزاشت که کوک را بزنه و بابای کوک با عصبانیت رفت سمت تلوزیون و روشنش کرد و فیلم های بار را بهش نشون داد و کوک داشت میدید ..
ب.ک : .. بیا دیدی .. حالا مطمئن شدی .. ا.ت به تو خیانت نکرده .. فهمیدی ( داد )
کوک : ..... ( بغض )
م.ک روبه ا.ت : .. ا.ت حالت خوبه ( نگران)
ا.ت : ( اشکاش را پاک کرد ) .. عاام ..اره .. من دیگه برم .. ( و روبه کوک میگه )
ا.ت : .. من به تو خیانت نکردم ..کوک دیدی .. اما اگه همونطور که خودت گفتی .. تصمیمت برای جدایی جدیه تو دادگاه هم را میبینیم .. ( بغض و رفت)
کوک : ... ( بغض و خواست بره دنبال ا.ت که یهو مامانش نزاشت و گفت)
م.ک : .. بزار تنها باشه.. ولش کن ..
کوک : .. نمیتونم تنهاش بزارم ( و به حرف مامانش گوش نداد و رفت دنبال ا.ت و رفت سمت خونه ی خودشون و بعد از چند مین رسید و اومد داخل که یهو ... )
پارت ۱۹ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۸۰
کامنت : ۴۰
کیفم را برداشتم و از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت خونه مامان کوک و بعد از چند مین رسیدم و زنگ در را زدم که خدمتکار در را باز کرد و اومدم داخل ..
م.ک : سلام عزیزم
ا.ت : سلام
م.ت : پس کوک کجاست
ا.ت : ..کو..ک .. راستش .. ( بغض )
م.ک : کوک چی .. چیزی شده ( نگران )
ا.ت : ... ( بغض )
ب.ت : چیشده دخترم .. کوک کجاست
ا.ت : .. ماباهم دعوا کردیم .. ( گریه و همه چیز را براشون تعریف کرد)
ب.ک : .. الان فلش همراهته
ا.ت : .. اره ( گریه )
ب.ت : .. میتونی برامون بزاریش تا ماهم ببینیم
ا.ت : ..باشه ( بغض و فیلم را براشون گذاشت )
م.ک : ... دخترم تو زیاد حالت خوب نیست .. برو بالا یکم استراحت کن تا کوک بیاد
ا.ت : ..با..شه ( بغض و رفت بالا داخل یکی از اتاق ها و روی تخت دراز کشید )
ا.ت ویو
وقتی همه ازم پرسیدند که کوک کجاست دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه و همه چیز را براشون توضیح دادم و مامان کوک بهم گفت برم بالا و اومدم بالا تا استراحت کنم
کوک ویو
کارام را که کردم از شرکت زدم بیرون و اومد خونه و دیدم ا.ت نیست حتماً رفته یکم خسته بودم .. ساعت ۸ بود .. یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم سمت خونه ی مامانم اینا و بعد از چند دقیقه رسیدم و در را زدم و خدمتکار باز کرد و اومد داخل که یهو ...
ب.ک ویو
از رفتار کوک با ا.ت خیلی عصبی شدم و منتظر کوک بودم تا بیاد .. هممون نشسته بودیم که یهو بعد از چند مین کوک اومد و دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم سمتش و زدم توی گوشش
ب.ک : .. چرا با ا.ت نیومدی هاان ( بلند و عصبی )
کوک : .. ( نیشخند ) .. اون بهم خیانت کرد ..
ب.ک : .. بس کن کوک .. به خودت بیا.. الکی ا.ت را قضاوت نکن .. ( داد )
کوک : .. چطوری انقدر مطمئن حرف میزنی بابا .. هان .. ا.ت هممون را گول زده .. هم بدون اجازم رفته بار و هم .. وقتی رفتم با یه پسر بود اون موقع انتظار داری باهاش بیام .. اصلا میدونی چیه از همون اول هم ازدواج با ا.ت کار اشتباهی بود .. کاش همون وقت که عمو گفته بود جدا میشدیم ..( یکم بلند و عصبی )
ا.ت ویو
بالا داشتم استراحت میکردم که یهو صدای کوک را شنیدم که انگار داشت با باباش دعوا میکرد .. از اتاق اومدم بیرون و داشتم از پله ها میومدم پایین که یهو با حرفی که کوک زد سر جام وایسادم و چشمام پر اشک شد و بهش نگاه میکرد که یهو کوک هم بهم نگاه کرد و دید چشمام پر اشک شده که یهو بابای کوک از سر عصبانیت خواست کوک را بزنه که بابام اومد و نزاشت که کوک را بزنه و بابای کوک با عصبانیت رفت سمت تلوزیون و روشنش کرد و فیلم های بار را بهش نشون داد و کوک داشت میدید ..
ب.ک : .. بیا دیدی .. حالا مطمئن شدی .. ا.ت به تو خیانت نکرده .. فهمیدی ( داد )
کوک : ..... ( بغض )
م.ک روبه ا.ت : .. ا.ت حالت خوبه ( نگران)
ا.ت : ( اشکاش را پاک کرد ) .. عاام ..اره .. من دیگه برم .. ( و روبه کوک میگه )
ا.ت : .. من به تو خیانت نکردم ..کوک دیدی .. اما اگه همونطور که خودت گفتی .. تصمیمت برای جدایی جدیه تو دادگاه هم را میبینیم .. ( بغض و رفت)
کوک : ... ( بغض و خواست بره دنبال ا.ت که یهو مامانش نزاشت و گفت)
م.ک : .. بزار تنها باشه.. ولش کن ..
کوک : .. نمیتونم تنهاش بزارم ( و به حرف مامانش گوش نداد و رفت دنبال ا.ت و رفت سمت خونه ی خودشون و بعد از چند مین رسید و اومد داخل که یهو ... )
پارت ۱۹ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۸۰
کامنت : ۴۰
۲۴.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.