دیدار تلخ
دیدار تلخ
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت و مغروری و میسازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
دیدمت، وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بیگمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سرو کاری بود
دیدمت، وای چه دیداری وای
نه نگاهی، نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که در دل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
من از این عشق چه حاصل دارم
باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا می گوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سر انجام مرا
بکشد تا به سر پرده خاک
خلوت خالی خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهی احساس من است
تو مرا شاعره کردی، ای مرد......
____________________________فروغ فرخزاد_
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت و مغروری و میسازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
دیدمت، وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بیگمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سرو کاری بود
دیدمت، وای چه دیداری وای
نه نگاهی، نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که در دل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
من از این عشق چه حاصل دارم
باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا می گوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سر انجام مرا
بکشد تا به سر پرده خاک
خلوت خالی خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهی احساس من است
تو مرا شاعره کردی، ای مرد......
____________________________فروغ فرخزاد_
۲.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.