برادر غیرتی من
پارت ۴۵
آیو : سلاممممممم
دنیز : کوفت
میسو : شیرو میسو ۱۹ سالمه
یون : لی یون ۱۸ سالمه
دنیز : لی دنیز ۱۷ سالمه ولی با یون نسبتی ندارم
هوجو : جانگ هوجو ۱۸ سالمه
مدیر : خب برید سمت کلاساتون
همه رفتیم سمت کلاسامون و کلاسامون کنار هم بود
که هانول اومد تو
هانول : خب بچه ها از این به بعد اینجا درس میخونید
هانیا : ولی اینجا ترسناکه
شینا : استاد هیچ کدوم ما از اینجا خوشش نمیاد
یون و یونا و هوجو و آیو و جیمین و سوجون و جیمین : کی گفته
که مدیر با سرعت اومد تو کلاس
مدیر : لی یون میری تو کلاس A جانگ هوجو میری تو کلاس C
کلاس دنیز کلاس A بود و کلاس میسو کلاس C بود
ماهم کلاس B بودیم
رفتم تو کلاس دنیز اما معلم نداشتن و داشتن سرو صدا میکردن
یون : بتمرگید سر جاتون ( عربده )
همشون سریع نشستن ولی دنیز نه بلند شد نه ترسید
دوهی : شما ؟
سونا : یه احمق
دنیز : مطمئنی ( سردی تمام )
یون : اگه به شما ربط داشت گفته بودم
یوهان : این یونه مال کلاس بقلیه و از ما بزرگ تره و همه ی دخترا روش کراشن
یون : همه ی دخترا نه
سونا : کیا روت کراش نیستن
یون : دنیز لیا آیو هانول هاری یونا
دوهی : این دختره ی احمقو ولش کن اصلا قیافشو دیدی
یون : آره
دنیز : کی احمقه
دوهی : تو
یهو دختره رو زد
دوهی : ولم کن دختره ی هرزه
منم محکم زدم تو صورت دختره
یوهان : فقط اون اجازه داره این کلمه رو به زبون بیاره
سونا : چرا ......... خوبی دوهی
یون : احتمالا بخاطر اینه که رطبه یک مافیام
دوهی: ای ......
یون : یک کلمه دیگه حرف بزنید میدازمتون بیرون
یون : دنیز برو بشین
همه ساکت بودن که هوجو اومد تو
یون : تو چرا اومدی
هوجو : سپردمشون به میسو
دوهی : هوجو اوپا این یارو منو زد
یون : اینو از کجا میشناسی
هوجو : دختر دوست مادرمه
دوهی : همسرمه
دنیز : جدیدا چقدر گوه میخوری
دوهی : هوجو شوهر منه
هوجو : من هرهر تا جایی که میدونم با یون ازدواج کردم
دوهی : چی
یون : راست میگه یک ماهی هم میشه
دوهی : مدرک
دنیز: من
یونا : من
آیو : من
جیمین :من
سوجون: من
لیا : من
هانول : من
هاری : من
میسو : من
یون : شما ها کی اومدین
رفتن بیرون
دوهی : نخیر شما نقشه ریختین که نگین هوجو شوهر منه
هوجو : چاره ای نیست
دنیز : خفه شروع کن
یون : چیو ؟
که یهو بوسیدم
دوهی : چی شد چرا اون
یوهان : دوهی گوه نخور یون جذاب تر توعه
دنیز : در واقع تو قیافه نداری
یون : اه ولم کن مردم
هوجو : دیدی
دوهی : نه دنیز تو قیافه داری
ماسکشو در آورد
دنیز : آره قیافه دارم
یوهان : خب زنگ خورد بریم بیرون
مدیر : استاد شما الان میاد زنگ بعد با ایشون درس میخونید
هاری : عه سلام هوجو سلام یون سلام دنیز
یون : خداحافظ این دختره فکر کنم دوهی رو تنبیه کن
رفتم بیرون هوجوعم اومد رفتیم تو کلاسمون
هانول : بیاین داریم بازی میکنیم
یون : چه بازی ای
یونا :.....
🐾✨
آیو : سلاممممممم
دنیز : کوفت
میسو : شیرو میسو ۱۹ سالمه
یون : لی یون ۱۸ سالمه
دنیز : لی دنیز ۱۷ سالمه ولی با یون نسبتی ندارم
هوجو : جانگ هوجو ۱۸ سالمه
مدیر : خب برید سمت کلاساتون
همه رفتیم سمت کلاسامون و کلاسامون کنار هم بود
که هانول اومد تو
هانول : خب بچه ها از این به بعد اینجا درس میخونید
هانیا : ولی اینجا ترسناکه
شینا : استاد هیچ کدوم ما از اینجا خوشش نمیاد
یون و یونا و هوجو و آیو و جیمین و سوجون و جیمین : کی گفته
که مدیر با سرعت اومد تو کلاس
مدیر : لی یون میری تو کلاس A جانگ هوجو میری تو کلاس C
کلاس دنیز کلاس A بود و کلاس میسو کلاس C بود
ماهم کلاس B بودیم
رفتم تو کلاس دنیز اما معلم نداشتن و داشتن سرو صدا میکردن
یون : بتمرگید سر جاتون ( عربده )
همشون سریع نشستن ولی دنیز نه بلند شد نه ترسید
دوهی : شما ؟
سونا : یه احمق
دنیز : مطمئنی ( سردی تمام )
یون : اگه به شما ربط داشت گفته بودم
یوهان : این یونه مال کلاس بقلیه و از ما بزرگ تره و همه ی دخترا روش کراشن
یون : همه ی دخترا نه
سونا : کیا روت کراش نیستن
یون : دنیز لیا آیو هانول هاری یونا
دوهی : این دختره ی احمقو ولش کن اصلا قیافشو دیدی
یون : آره
دنیز : کی احمقه
دوهی : تو
یهو دختره رو زد
دوهی : ولم کن دختره ی هرزه
منم محکم زدم تو صورت دختره
یوهان : فقط اون اجازه داره این کلمه رو به زبون بیاره
سونا : چرا ......... خوبی دوهی
یون : احتمالا بخاطر اینه که رطبه یک مافیام
دوهی: ای ......
یون : یک کلمه دیگه حرف بزنید میدازمتون بیرون
یون : دنیز برو بشین
همه ساکت بودن که هوجو اومد تو
یون : تو چرا اومدی
هوجو : سپردمشون به میسو
دوهی : هوجو اوپا این یارو منو زد
یون : اینو از کجا میشناسی
هوجو : دختر دوست مادرمه
دوهی : همسرمه
دنیز : جدیدا چقدر گوه میخوری
دوهی : هوجو شوهر منه
هوجو : من هرهر تا جایی که میدونم با یون ازدواج کردم
دوهی : چی
یون : راست میگه یک ماهی هم میشه
دوهی : مدرک
دنیز: من
یونا : من
آیو : من
جیمین :من
سوجون: من
لیا : من
هانول : من
هاری : من
میسو : من
یون : شما ها کی اومدین
رفتن بیرون
دوهی : نخیر شما نقشه ریختین که نگین هوجو شوهر منه
هوجو : چاره ای نیست
دنیز : خفه شروع کن
یون : چیو ؟
که یهو بوسیدم
دوهی : چی شد چرا اون
یوهان : دوهی گوه نخور یون جذاب تر توعه
دنیز : در واقع تو قیافه نداری
یون : اه ولم کن مردم
هوجو : دیدی
دوهی : نه دنیز تو قیافه داری
ماسکشو در آورد
دنیز : آره قیافه دارم
یوهان : خب زنگ خورد بریم بیرون
مدیر : استاد شما الان میاد زنگ بعد با ایشون درس میخونید
هاری : عه سلام هوجو سلام یون سلام دنیز
یون : خداحافظ این دختره فکر کنم دوهی رو تنبیه کن
رفتم بیرون هوجوعم اومد رفتیم تو کلاسمون
هانول : بیاین داریم بازی میکنیم
یون : چه بازی ای
یونا :.....
🐾✨
۳.۸k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.