فیک:"بزار نجاتت بدم"۱۲
《علامت ها:
_ا.ت
×جونگ کوک
÷نامجون
+یونگی》
روز قبل از بهشون اومدن ا.ت(روز حادسه)
×اههههه...لعنت به همتون! من دو روز فاکیه بیرون از شهر...بدون هیچ ارتباطی با هیچ بنی بشری! و قافل بودن از ا.ت! به امید شما الندنگا نشستم تا اون لعنتیو پیدا کنید! و شما احمقا کل شهرو آوردین جز اون کثافت!
"قربان...ما همهی تلاشمونو کردیم
×اینه همهی تلاش فاکیتون؟
&ببخشید قربان...بخاطر یسری مشکلات فنی دیر سیدم
×ایشون کی باشن؟
"ایشون برنامه ریز جدید هستن
×پس پس برنامه ریز خودمون چیشد؟
"خودتون بهش شلیک کردید قربان
×آها...یادم نبود! خب...شروع کن ببینم چی تو چنته داری
برنامه ریز جدید مردی جوان و قد بلند بود که شیشهی به شدت تمیز و براق عینکش خود نمایی میکرد.
کت و شلواری به رنگ خاک پوشیده بود و کراواتش هم قرمز با راه راه های آبی
بوی عطر تندش واقعا دماغ آدم رو اذیت میکرد
ظاهری آراسته داشت و چشمان مشکی و بسیار کشیدش گویای سیاستمداریش بود که تنها جونگکوک میتونست اینو توی ظاهر سردش ببینه
&قبل از همه چیز خودمو معرفی میکنم قربان! اسم من :کیم تهیونگه...
.
.
.
نامجون با قدمای آروم و با احتیاط وارد اتاق یونگی شد و سینی صبحانه رو روی میز گذاشت
نمیخواست بیدارش کنه پس خیلی آروم کنارش نشست
یونگی تکونی به بدنش داد و خمیازهی بلندی کشید
÷آه...یونگی بیدار شدی؟
یونگی نشست و با چشمای خمارش به نامجون خیره شد
+هوم...ا.ت چطوری؟
نامجون خندهی قشنگی کرد که چال گونه هاشو از همیشه زیباتر نشون میداد
÷آیگو آیگو...بزار چشمات باز شه بعد سراغ ا.ت رو بگیر! بیا... یه ظرف آوردم توش دست و روتو بشوری بعد باهم یه صبحونهی مفصل بخوریم
نامجون داشت ظرف آبو به سمت یونگی میگرفت که با چهرهی مصممش روبهرو شد
÷اوففف تو چقدر لجبازی...اکی! ا.ت بهوش اومده... ولی حالش خوب نیست
+ خیلی درد کشیده حتما...
÷مسئله اون نیست... خودمم باورم نمیشه! میگن ا.ت کل شبو داشته گریه میکرده! منم که صبح رفتم پیشش داشت هق هق میکرد
+چرا؟
÷نمیدونم...باهام حرف نمیزنه!
.
.
.
ا.ت برعکس اون شخصیت خشن و ترسناکش...توی تخت بیمارستان گوشهای توی خودش جمع شده بود و داشت عین یه بچه گربه که مادرشو گم کرده گریه میکرد تا اینکه...
×آه عزیزم من متاسفم... من خیلی متاسفم!
_جونگ کوک!
.
.
.
계속
_ا.ت
×جونگ کوک
÷نامجون
+یونگی》
روز قبل از بهشون اومدن ا.ت(روز حادسه)
×اههههه...لعنت به همتون! من دو روز فاکیه بیرون از شهر...بدون هیچ ارتباطی با هیچ بنی بشری! و قافل بودن از ا.ت! به امید شما الندنگا نشستم تا اون لعنتیو پیدا کنید! و شما احمقا کل شهرو آوردین جز اون کثافت!
"قربان...ما همهی تلاشمونو کردیم
×اینه همهی تلاش فاکیتون؟
&ببخشید قربان...بخاطر یسری مشکلات فنی دیر سیدم
×ایشون کی باشن؟
"ایشون برنامه ریز جدید هستن
×پس پس برنامه ریز خودمون چیشد؟
"خودتون بهش شلیک کردید قربان
×آها...یادم نبود! خب...شروع کن ببینم چی تو چنته داری
برنامه ریز جدید مردی جوان و قد بلند بود که شیشهی به شدت تمیز و براق عینکش خود نمایی میکرد.
کت و شلواری به رنگ خاک پوشیده بود و کراواتش هم قرمز با راه راه های آبی
بوی عطر تندش واقعا دماغ آدم رو اذیت میکرد
ظاهری آراسته داشت و چشمان مشکی و بسیار کشیدش گویای سیاستمداریش بود که تنها جونگکوک میتونست اینو توی ظاهر سردش ببینه
&قبل از همه چیز خودمو معرفی میکنم قربان! اسم من :کیم تهیونگه...
.
.
.
نامجون با قدمای آروم و با احتیاط وارد اتاق یونگی شد و سینی صبحانه رو روی میز گذاشت
نمیخواست بیدارش کنه پس خیلی آروم کنارش نشست
یونگی تکونی به بدنش داد و خمیازهی بلندی کشید
÷آه...یونگی بیدار شدی؟
یونگی نشست و با چشمای خمارش به نامجون خیره شد
+هوم...ا.ت چطوری؟
نامجون خندهی قشنگی کرد که چال گونه هاشو از همیشه زیباتر نشون میداد
÷آیگو آیگو...بزار چشمات باز شه بعد سراغ ا.ت رو بگیر! بیا... یه ظرف آوردم توش دست و روتو بشوری بعد باهم یه صبحونهی مفصل بخوریم
نامجون داشت ظرف آبو به سمت یونگی میگرفت که با چهرهی مصممش روبهرو شد
÷اوففف تو چقدر لجبازی...اکی! ا.ت بهوش اومده... ولی حالش خوب نیست
+ خیلی درد کشیده حتما...
÷مسئله اون نیست... خودمم باورم نمیشه! میگن ا.ت کل شبو داشته گریه میکرده! منم که صبح رفتم پیشش داشت هق هق میکرد
+چرا؟
÷نمیدونم...باهام حرف نمیزنه!
.
.
.
ا.ت برعکس اون شخصیت خشن و ترسناکش...توی تخت بیمارستان گوشهای توی خودش جمع شده بود و داشت عین یه بچه گربه که مادرشو گم کرده گریه میکرد تا اینکه...
×آه عزیزم من متاسفم... من خیلی متاسفم!
_جونگ کوک!
.
.
.
계속
۴۴.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.