فیک تهیونگ پارت 32
سه روز بعد
از زبان ا/ت
امروز آخرین روز سفر هست و قراره برگردیم
همه داشتیم چمدون هامون رو جمع میکردیم
جونگ کوک گفت: باید یه سفر با بقیه هم بیایم خوش میگذره
یونگی گفت: اره خوبه
تهیونگ گفت: اگه ا/ت دوست داشته باشه منم دوست دارم
گفتم: معلومه که دوست دارم ؛ با وجود میا و جیسو حتما به من خوش میگذره
تهیونگ گفت: یعنی با وجود من بهت خوش نمیگذره پرنسسم ؟
گفتم: چرا حضور تو که خیلی خیلی خوبه
جونگ کوک گفت: اگه عاشقانه بازیتون تموم شد دیگه حاضر بشیم راه بیفتیم
گفتم: باشه ؛ فکر کنم به خاطر این خوشت نیومده که لینا بهت جواب منفی داده
گفت: نه اتفاقا بذاره وقتی برگشتیم با لینا بریم بیرون
گفتم: هورااااا تو هم از تنهایی در اومدی ؛ فقط حواست باشه که لینا خیلی حساس و گوگولی هست ( با حالت کیوت )
گفت: نگران نباش ( خنده )
تهیونگ : جونگ کوک میخوای ا/ت رو بگیری آنقدر باهاش گرم شدی
سریع رفتم و بغلش کردم و گفتم: حسودی نکن من فقط به تو اهمیت میدم
یونگی: بسه دیگهههههه ؛ خسته شدم
حاضر شدیم و رفتیم فرودگاه ( لباس هایی که برای فرودگاه پوشیدن رو میزارم )
سوار هواپیما شدیم و راه افتادیم
داخل راه
از زبان ا/ت
داشتم بیرون رو نگاه میکردم که تهیونگ گفت: آسمون خیلی قشنگه
برگشتم سمتش و گفتم: تو مگه خواب نبودی ؟
گفت: تازه بیدار شدم
صدای خلبان اومد ( مسافرین محترم تا ۲۰ دقیقه دیگه به زمین میشینم )
گفتم: بلاخره داریم میرسیم
تهیونگ گفت: از هواپیما بدت میاد هر دفعه که سوار میشیم منتظر این هستی که برسیم
گفتم: بدم نمیاد فقط داخل راه های طولانی حالم بده میشه
۴۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
رسیدیم و چمدون هارو تحویل گرفتیم و رفتیم بیرون
بچه ها بیرون بودن
میا و جیسو و لینا سریع اومدن سمتم
لینا پرید و بغلم کرد
بعد از اینکه ازم جدا شد گفتم: راستی مبارکه
گفت: چی رو مبارکه ؟
گفتم: جونگ کوک
گفت : آهان اره ؛ ازت ممنونم خیلی خوشتیپ و هات هست
گفتم: ولی به تهیونگ نمیرسه
هر چهارتامون زدیم زیر خنده که با صدای جیمین به خودمون اومدیم : دخترا اگه بحثتون تموم شد براید بریم دیگه
گفتیم باشه و رفتیم همه عمارت ما
وارد که شدیم با صحنه ای که دیدم از ذوق پریدم هوا
آجوما اینجا چی کار میکرد
سریع رفتم و بغلش کردم
آجوما : آروم تر دخترم
ازش جدا شدم و گفتم: آجوماااا دلم برات تنگ شده بود ؛ اینجا چی کار میکنی ؟
گفت: قراره از این به بعد اینجا کار کنم
گفتم: یعنی اینجا میمونید
گفت: بله دخترم
گفتم: هورااااااااا ( با ذوق تا حد مرگ 😂)
تهیونگ گفت: پرنسسم خودت رو کشتی آنقدر ذوق زده شدی
گفتم: آخه خیلی خوشحالم
رفتیم و نشستیم
بعد از یکمی لینا و جونگ کوک بلند شدن
جونگ کوک: ما دیگه میریم
گفتم: هییییی چرا باهم دیگه ؟
لینا : چیه خب ؟
گفتم: بزارید آشنا بشید بعد کثیف کاری هاتون رو شروع کنید
لینا : حداقل ما به سن قانونی رسیدیم تو که ۱۷ سالت بود کثیف کاری کردی
گفتم: یاااااااا حالا نزنید توی سرم ؛ همش تقصیر تهیونگ بود به من چه
تهیونگ گفت: چقدر حرف میزنی ا/ت ؛ بقیه هم پاشید برسد دیگه ما میخواهیم استراحت کنیم
گفتم: اون نقشه ی شوم توی سرت رو بیرون کن
گفت: از کجا فهمیدی اخهههه
گفتم: من دیگه تو رو میشناسم
بقیه هم بلند شدن و رفتن
رفتیم بالا و خوابیدیم
از زبان ا/ت
امروز آخرین روز سفر هست و قراره برگردیم
همه داشتیم چمدون هامون رو جمع میکردیم
جونگ کوک گفت: باید یه سفر با بقیه هم بیایم خوش میگذره
یونگی گفت: اره خوبه
تهیونگ گفت: اگه ا/ت دوست داشته باشه منم دوست دارم
گفتم: معلومه که دوست دارم ؛ با وجود میا و جیسو حتما به من خوش میگذره
تهیونگ گفت: یعنی با وجود من بهت خوش نمیگذره پرنسسم ؟
گفتم: چرا حضور تو که خیلی خیلی خوبه
جونگ کوک گفت: اگه عاشقانه بازیتون تموم شد دیگه حاضر بشیم راه بیفتیم
گفتم: باشه ؛ فکر کنم به خاطر این خوشت نیومده که لینا بهت جواب منفی داده
گفت: نه اتفاقا بذاره وقتی برگشتیم با لینا بریم بیرون
گفتم: هورااااا تو هم از تنهایی در اومدی ؛ فقط حواست باشه که لینا خیلی حساس و گوگولی هست ( با حالت کیوت )
گفت: نگران نباش ( خنده )
تهیونگ : جونگ کوک میخوای ا/ت رو بگیری آنقدر باهاش گرم شدی
سریع رفتم و بغلش کردم و گفتم: حسودی نکن من فقط به تو اهمیت میدم
یونگی: بسه دیگهههههه ؛ خسته شدم
حاضر شدیم و رفتیم فرودگاه ( لباس هایی که برای فرودگاه پوشیدن رو میزارم )
سوار هواپیما شدیم و راه افتادیم
داخل راه
از زبان ا/ت
داشتم بیرون رو نگاه میکردم که تهیونگ گفت: آسمون خیلی قشنگه
برگشتم سمتش و گفتم: تو مگه خواب نبودی ؟
گفت: تازه بیدار شدم
صدای خلبان اومد ( مسافرین محترم تا ۲۰ دقیقه دیگه به زمین میشینم )
گفتم: بلاخره داریم میرسیم
تهیونگ گفت: از هواپیما بدت میاد هر دفعه که سوار میشیم منتظر این هستی که برسیم
گفتم: بدم نمیاد فقط داخل راه های طولانی حالم بده میشه
۴۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
رسیدیم و چمدون هارو تحویل گرفتیم و رفتیم بیرون
بچه ها بیرون بودن
میا و جیسو و لینا سریع اومدن سمتم
لینا پرید و بغلم کرد
بعد از اینکه ازم جدا شد گفتم: راستی مبارکه
گفت: چی رو مبارکه ؟
گفتم: جونگ کوک
گفت : آهان اره ؛ ازت ممنونم خیلی خوشتیپ و هات هست
گفتم: ولی به تهیونگ نمیرسه
هر چهارتامون زدیم زیر خنده که با صدای جیمین به خودمون اومدیم : دخترا اگه بحثتون تموم شد براید بریم دیگه
گفتیم باشه و رفتیم همه عمارت ما
وارد که شدیم با صحنه ای که دیدم از ذوق پریدم هوا
آجوما اینجا چی کار میکرد
سریع رفتم و بغلش کردم
آجوما : آروم تر دخترم
ازش جدا شدم و گفتم: آجوماااا دلم برات تنگ شده بود ؛ اینجا چی کار میکنی ؟
گفت: قراره از این به بعد اینجا کار کنم
گفتم: یعنی اینجا میمونید
گفت: بله دخترم
گفتم: هورااااااااا ( با ذوق تا حد مرگ 😂)
تهیونگ گفت: پرنسسم خودت رو کشتی آنقدر ذوق زده شدی
گفتم: آخه خیلی خوشحالم
رفتیم و نشستیم
بعد از یکمی لینا و جونگ کوک بلند شدن
جونگ کوک: ما دیگه میریم
گفتم: هییییی چرا باهم دیگه ؟
لینا : چیه خب ؟
گفتم: بزارید آشنا بشید بعد کثیف کاری هاتون رو شروع کنید
لینا : حداقل ما به سن قانونی رسیدیم تو که ۱۷ سالت بود کثیف کاری کردی
گفتم: یاااااااا حالا نزنید توی سرم ؛ همش تقصیر تهیونگ بود به من چه
تهیونگ گفت: چقدر حرف میزنی ا/ت ؛ بقیه هم پاشید برسد دیگه ما میخواهیم استراحت کنیم
گفتم: اون نقشه ی شوم توی سرت رو بیرون کن
گفت: از کجا فهمیدی اخهههه
گفتم: من دیگه تو رو میشناسم
بقیه هم بلند شدن و رفتن
رفتیم بالا و خوابیدیم
۱۴.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.