«عشق نافرجام من»
«پارت ۴۲»
به سمت اتاق رئیس رفتم بزور در زدم و بعدش سریع وارد شدم
یونا:آقای رییس روزمه کارمندهای بخش بازاریابی رو اوردم
رییس:چه سریع
+:یونا لبخندی زد و کاغذ هارو روی میز گذاشت
رییس:به آقای لی زنگ زدی؟؟
یونا:بله
رییس:آقای مین چطور؟؟؟؟
یونا:متاسفانه ایشون جوابگو نیستند
رییس:باشه فردا یه لباس رسمی تر بپوش از ساعت ۸ یه جلسه داریم حتما باید بریم و اینکه مدارک رو هم بردار
یونا:چشم
+:یونا وقتی از اتاق بیرون اومد تازه فهمید که فردا خواستگاری اوپاشه
یونا:واییییی خداااااا چه غلطی کردم
هوففففففف(خیلی آروم)
یک ساعت بعد...
یونا:آقای رییس من دیگه میرم
رییس:باشه
+:یونا یه تاکسی گرفت و به سمت محل قرارشون حرکت کرد.
یونا:وایییی ببخشید دیر کردم
جونگ سوک:اشکالی نداره منم تازه رسیدم.
جایی بودی که اینقد قشنگ لباس پوشیدی؟؟؟
یونا:آره دارم از سرکار برمیگردم
جونگ سوک:اوههههه چه خوبببب
اما دیگه بعد مدتی سرکار نمیری و میشینی خونه و خانمی م....
یونا:وایییی خیلی خستم میتونی بری قهوه بخری؟؟؟
جونگ سوک:باشه
یونا ویو
میدونستم که میخواد این حرفو برنه مجبور بودم حرفشو قطع کنم تون نمیدونست که من بخاطر اوپام بهش نزدیک شدم و هیچ حس خاصی تو این مدت بهش ندارم امیدوارم تونم بهم حس پیدا نکرده باشه .
جونگ سوک:بفرمااااا
یونا:مرسی
جونگ سوک:تو فکر بودی؟؟
یونا:نه بابا
+:بعد یک ساعت بالاخره حرف زدنشون تموم شده و یونا به سمت خونه حرکت کرد.
( تو خونه)
یونا:سلام من اومدمممممم
اوپا:خوش اومدیییییی ببینم رفتی سر قرار
یونا:یه لحظه بزار پامو بزارم تو خونه بعددد😡
به سمت اتاق رئیس رفتم بزور در زدم و بعدش سریع وارد شدم
یونا:آقای رییس روزمه کارمندهای بخش بازاریابی رو اوردم
رییس:چه سریع
+:یونا لبخندی زد و کاغذ هارو روی میز گذاشت
رییس:به آقای لی زنگ زدی؟؟
یونا:بله
رییس:آقای مین چطور؟؟؟؟
یونا:متاسفانه ایشون جوابگو نیستند
رییس:باشه فردا یه لباس رسمی تر بپوش از ساعت ۸ یه جلسه داریم حتما باید بریم و اینکه مدارک رو هم بردار
یونا:چشم
+:یونا وقتی از اتاق بیرون اومد تازه فهمید که فردا خواستگاری اوپاشه
یونا:واییییی خداااااا چه غلطی کردم
هوففففففف(خیلی آروم)
یک ساعت بعد...
یونا:آقای رییس من دیگه میرم
رییس:باشه
+:یونا یه تاکسی گرفت و به سمت محل قرارشون حرکت کرد.
یونا:وایییی ببخشید دیر کردم
جونگ سوک:اشکالی نداره منم تازه رسیدم.
جایی بودی که اینقد قشنگ لباس پوشیدی؟؟؟
یونا:آره دارم از سرکار برمیگردم
جونگ سوک:اوههههه چه خوبببب
اما دیگه بعد مدتی سرکار نمیری و میشینی خونه و خانمی م....
یونا:وایییی خیلی خستم میتونی بری قهوه بخری؟؟؟
جونگ سوک:باشه
یونا ویو
میدونستم که میخواد این حرفو برنه مجبور بودم حرفشو قطع کنم تون نمیدونست که من بخاطر اوپام بهش نزدیک شدم و هیچ حس خاصی تو این مدت بهش ندارم امیدوارم تونم بهم حس پیدا نکرده باشه .
جونگ سوک:بفرمااااا
یونا:مرسی
جونگ سوک:تو فکر بودی؟؟
یونا:نه بابا
+:بعد یک ساعت بالاخره حرف زدنشون تموم شده و یونا به سمت خونه حرکت کرد.
( تو خونه)
یونا:سلام من اومدمممممم
اوپا:خوش اومدیییییی ببینم رفتی سر قرار
یونا:یه لحظه بزار پامو بزارم تو خونه بعددد😡
۴۸.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.