فیک جونگ کوک پارت ۲ (معشوقه)
داشتم قدم میزدم که دیدم دو تا پسر اومدن فک کنم تازه کلاسشون تموم شده بود دیدم دارن به من نگاه میکنن و حرف میزنن داشتن میومدن سمتم که من از دانشگاه رفتم بیرون تا برم خونه که حس کردم دارن دنبالم میان با خودم گفتم حتما با من هم مسیرن ولی وقتی مسیرم رو عوض کردم دیدم هنوز دنبالمن و مطمئن شدم که دنبالمن خواستم ماشین بگیرم که برگردم خونه ولی ماشینی واینستاد چرا یکی وایساد ولی اونم از اون قیافه ی هیزش معلوم بود که واسه چی وایساده یکم گذشت دیگه داشت شب میشد ولی هنوز اون دوتا پسر دنبالم بودن رفتم اون طرف خیابون کلا خونه رو گم کرده بودم رفتم داخل چند تا از کوچه ها تا قایم شم که گم کنن ولی کوچه ها انقد خلوت بود که ترسم رو بیشتر میکردن اصلا نفهمیدم از کدوم کوچه وارد شدم داخل کوچه یه لوله شکسته بود و ازش آب میومد شبیه کوچه ی خلافکارا بود چشمم به جاده افتاد سریع رفتم که یه ماشین بگیرم که یه دفعه یکی از اون پسرا مث دیو جلوم ظاهر شد انگشت شصتش رو رو لباش کشید و گفت عجب چیزیه راست میگفتی!منم از ترس فقط عقب میرفتم و اشک از چشمام جاری میشد و تو دلم فقط کمک میخواستم خدایااا آبرومممم و با خودم میگفتم چی میشد این پسر عموی اخموم یه دفعه درمیومد و اینا رد تا سر حد مرگ کتک میزد و منو نجات میداد اگه بلایی سر من بیاد بابام دق میکنه قلبم داشت میومد تو دهنم و همینجور که داشتم عقب میرفتم دیدم که یه نفر هم پشت سرمه شروع کردن به جیغزدن و کمک خواستن که یکیشون دستشو گذاشت رو دهنم و با اون یکی دستش دو تا دستم رو گرفت و گفت:هیسسس آروم باش بیب وگرنه بد میبینی!اون یکی هم رفت و یه ماشین آورد به زور منو میکشوندن منم فقط گریه میکردم که دیدم یه پسر دیگه هم که یه اخم غلیظی بین ابروهاش بود اومد سمت من و....
*****امیدوارم خوشتون بیاد♡♡♡♡
*****امیدوارم خوشتون بیاد♡♡♡♡
۴.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.