❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part53
به تبعیت از تهیونگ، جیمین و هوسوک هم اسلحه هاشون رو کشیدن و به کوک نشونه رفتن.
لارا: تو هیچ شانسی نداری، بزار والری بره.
کوک پوزخند زد و رو به لارا گفت: اینطور که معلومه آلفاجم از خصوصیات من زیاد نگفته!
بعد از این حرفش، در عمارت باز شد یه عالمه مرد سیاه پوش با اسلحه ریختن تو!
تهیونگ غرید: لعنت بهت، به چه حقی عمارت منو محاصره کردی؟
یونگی: این بازیو تمومش کن جونگکوک!
کوک: تو که استراتژی منو میشناسی هیونگ، من بدون افرادم جایی نمیرم!
تهیونگ با نفرت لب زد: من و تو معامله کردیم.
کوک: اصل معامله به جزئیاتشه، تو هیچ وقت تو اون برگه کوفتی ذکر نکردی من تنها بیام!
ـــ کافیه!
همه به سمت سیترا چرخیدن.
با تحکم گفت: بزار والری بره، با هم حرف میزنیم.
کوک: تنها!
یونگی اخم کرد: نمیزارم.
کوک محکم تر موهامو کشید: گفتم تنها!
بی اختیار اشک از چشمام جاری شد، حس میکردم هر لحظه موهام از ریشه کنده میشه!
سیترا لب زد: بزار والری بره.
لحنش اروم اما هشدار دهنده بود!
با هر قدمی که سیترا بهمون نزدیک میشد، کوک انگار که هیپنوتیزم شده باشه، فشار دستش رو موهام کمتر و کمتر میشد!
وقتی سیترا روبه رومون ایستاد، کوک موهامو ول کرد و من به سرعت پشت سیترا پناه گرفتم.
از رو شونه سیترا، چشمم به چشمای دلتنگ کوک افتاد! جوری که با عطش چهره ی سیترا رو نگاه میکرد و تیله های ماتش ستاره بارون شدن نشون از عشق میداد نه نفرت! پس چرا سیترا انقدر ازش متنفر بود؟!
کوک دستش رو اورد بالا تا گونه سیترا رو لمس کنه:گرگ وحشی من!
اما سیترا دستش رو پس زد و رو به من گفت: بریم.
راه افتادم اما سیترا قبل از اینکه بتونه حتی یه قدم برداره،دستش توسط جونگکوک کشیده شد و محکم افتاد تو بغلش!
یونگی اعتراض کرد و سیترا خواست خودش رو بکشه عقب!
اما جونگکوک با سرعتی باورنکردنی دستای سیترا رو محکم با یه دستش گرفت و با دست دیگش،فکش رو ثابت نگه داشت و لباشونو چفت کرد!
یا مسیح! اون چطور جرعت میکرد؟ چه دل و جرعتی داشت!
از شدت حیرت اسلحه ها از دست جیمین و هوسوک افتادن و لارا با دستش دهنش رو پوشوند! حق داشتن! صحنه بوسیده شدن آلفاجم مرد ستیز کم چیزی نبود!
سیترا تقلا میکرد که خودش رو آزاد کنه، اما کوک انگار با بوسیدن سیترا قدرتمند شده بود که محکم تر از قبل نگهش داشت!
یونگی با عصبانیت غرید:ولش کن حرومزاده!
اما تا خواست جلو بیاد توسط افراد کوک محاصره شد!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part53
به تبعیت از تهیونگ، جیمین و هوسوک هم اسلحه هاشون رو کشیدن و به کوک نشونه رفتن.
لارا: تو هیچ شانسی نداری، بزار والری بره.
کوک پوزخند زد و رو به لارا گفت: اینطور که معلومه آلفاجم از خصوصیات من زیاد نگفته!
بعد از این حرفش، در عمارت باز شد یه عالمه مرد سیاه پوش با اسلحه ریختن تو!
تهیونگ غرید: لعنت بهت، به چه حقی عمارت منو محاصره کردی؟
یونگی: این بازیو تمومش کن جونگکوک!
کوک: تو که استراتژی منو میشناسی هیونگ، من بدون افرادم جایی نمیرم!
تهیونگ با نفرت لب زد: من و تو معامله کردیم.
کوک: اصل معامله به جزئیاتشه، تو هیچ وقت تو اون برگه کوفتی ذکر نکردی من تنها بیام!
ـــ کافیه!
همه به سمت سیترا چرخیدن.
با تحکم گفت: بزار والری بره، با هم حرف میزنیم.
کوک: تنها!
یونگی اخم کرد: نمیزارم.
کوک محکم تر موهامو کشید: گفتم تنها!
بی اختیار اشک از چشمام جاری شد، حس میکردم هر لحظه موهام از ریشه کنده میشه!
سیترا لب زد: بزار والری بره.
لحنش اروم اما هشدار دهنده بود!
با هر قدمی که سیترا بهمون نزدیک میشد، کوک انگار که هیپنوتیزم شده باشه، فشار دستش رو موهام کمتر و کمتر میشد!
وقتی سیترا روبه رومون ایستاد، کوک موهامو ول کرد و من به سرعت پشت سیترا پناه گرفتم.
از رو شونه سیترا، چشمم به چشمای دلتنگ کوک افتاد! جوری که با عطش چهره ی سیترا رو نگاه میکرد و تیله های ماتش ستاره بارون شدن نشون از عشق میداد نه نفرت! پس چرا سیترا انقدر ازش متنفر بود؟!
کوک دستش رو اورد بالا تا گونه سیترا رو لمس کنه:گرگ وحشی من!
اما سیترا دستش رو پس زد و رو به من گفت: بریم.
راه افتادم اما سیترا قبل از اینکه بتونه حتی یه قدم برداره،دستش توسط جونگکوک کشیده شد و محکم افتاد تو بغلش!
یونگی اعتراض کرد و سیترا خواست خودش رو بکشه عقب!
اما جونگکوک با سرعتی باورنکردنی دستای سیترا رو محکم با یه دستش گرفت و با دست دیگش،فکش رو ثابت نگه داشت و لباشونو چفت کرد!
یا مسیح! اون چطور جرعت میکرد؟ چه دل و جرعتی داشت!
از شدت حیرت اسلحه ها از دست جیمین و هوسوک افتادن و لارا با دستش دهنش رو پوشوند! حق داشتن! صحنه بوسیده شدن آلفاجم مرد ستیز کم چیزی نبود!
سیترا تقلا میکرد که خودش رو آزاد کنه، اما کوک انگار با بوسیدن سیترا قدرتمند شده بود که محکم تر از قبل نگهش داشت!
یونگی با عصبانیت غرید:ولش کن حرومزاده!
اما تا خواست جلو بیاد توسط افراد کوک محاصره شد!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.