𝗣𝗮𝗿𝘁⁴⁸
𝗣𝗮𝗿𝘁⁴⁸
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
قلپی از قهوه خوردم و فکرم هنوز پیش کلمه ای بود که مقابل چشمام رژه میرفت.
وقتی صدای بسته شدنِ در رو شنیدم خودم رو جمع و جور کردم و صاف نشستم سر جام.
حقِ من نبود یه آدمِ درست و متین، کسی که یه عاشقِ واقعی باشه به مسیرم بیفته که تا ابد زندگیم رو باهاش تقسیم کنم و کنارش باشم؟
اگه من جای زن سابق ش بودم، نه این آدم و نه خونه زندگیم رو به هیچ مرد دیگه ای ترجیح نمیدادم!
برگشت و لیوانش رو برداشت و از روی دستگاه قهوه ساز برای خودش یه قهوه دیگه درست کرد.
شوگا: توام میخوای؟
ا/ت: نه ممنون.....، یونا رو که بردین گوشیتون زنگ خورد.
چيزی نگفت، فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و نشست.
گوشیش دوباره به صدا در اومد، نگاهی به صفحه اش انداخت و پوزخند زد.
اما من برق افتاده توی چشماش رو دیدم.
چرا با گذشت این همه ماه، هنوزم حاضر نشده اسمِ همسر سابق ش رو توی گوشیش تغییر بده؟
جوابش ساده بود" چون هنوزم دوسش داره"
دوباره حسِ حسادتم قد کشید و صامت و بی حرف نگاهش کردم.
حرکت دستاش رو دنبال کردم.
رد تماس زد و گوشیش رو بعد خاموش کرد و کناری گذاشت.
نگاهش رو بالا گرفت و زل زد بهم....
نمیدونستم توی نگاهش چیه...حتما میخواست در مورد حرف های همونی حرف بزنیم
•پارت چهل و هشتم •
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
قلپی از قهوه خوردم و فکرم هنوز پیش کلمه ای بود که مقابل چشمام رژه میرفت.
وقتی صدای بسته شدنِ در رو شنیدم خودم رو جمع و جور کردم و صاف نشستم سر جام.
حقِ من نبود یه آدمِ درست و متین، کسی که یه عاشقِ واقعی باشه به مسیرم بیفته که تا ابد زندگیم رو باهاش تقسیم کنم و کنارش باشم؟
اگه من جای زن سابق ش بودم، نه این آدم و نه خونه زندگیم رو به هیچ مرد دیگه ای ترجیح نمیدادم!
برگشت و لیوانش رو برداشت و از روی دستگاه قهوه ساز برای خودش یه قهوه دیگه درست کرد.
شوگا: توام میخوای؟
ا/ت: نه ممنون.....، یونا رو که بردین گوشیتون زنگ خورد.
چيزی نگفت، فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و نشست.
گوشیش دوباره به صدا در اومد، نگاهی به صفحه اش انداخت و پوزخند زد.
اما من برق افتاده توی چشماش رو دیدم.
چرا با گذشت این همه ماه، هنوزم حاضر نشده اسمِ همسر سابق ش رو توی گوشیش تغییر بده؟
جوابش ساده بود" چون هنوزم دوسش داره"
دوباره حسِ حسادتم قد کشید و صامت و بی حرف نگاهش کردم.
حرکت دستاش رو دنبال کردم.
رد تماس زد و گوشیش رو بعد خاموش کرد و کناری گذاشت.
نگاهش رو بالا گرفت و زل زد بهم....
نمیدونستم توی نگاهش چیه...حتما میخواست در مورد حرف های همونی حرف بزنیم
•پارت چهل و هشتم •
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۷.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.