زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ⁵
♡این فیک شیپ نیست!♡
از زبان یانگهی:
فردای اون روز:
همه مشغول یه کاری بودن فردا جشن بزرگی بود و منم داشتم لباسای بقیه رو میشستم که تهیونگ اومد پیشم
ته: آبجی چیکار میکنی؟
یانگهی: دارم لباسا رو میشورم دیگه
ته: میخوای کمکت کنم؟
یانگهی: نه نمیخواد. ببینم مگه تو نباید الان سر تمرینت باشی؟
ته: نه. جونگکوک گفت برم یکم استراحت کنم
یانگهی: خوب برو استراحت کن دیگه چرا اومدی پیش من؟
ته: آخه میدونی...انگار وقتایی که پیش تو هستم....انگار خستگی از تنم خارج میشه .... کلا یه چیزی تو وجودت هست که ..... خستگی منو از بین میبره. از وجود خواهری مثل تو ..... خیلی خوشحالم♡
《لبخندی بهش زدم و گفتم:》
یانگهی: تو هم بهترین برادر دنیایی
《منو تهیونگ از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. و اون همیشه یه برادر عالی برام بود. اما میترسم. از روزی که اونو از دست بدم و دیگه پیشم نباشه》
ته: خوب من دیگه میرم. میرم خونه.
یانگهی: باشه تو برو منم این لباسارو تموم میکنم میام
تهیونگ رفت و دوباره مشغول شستن لباسا شدم که ایندفعه......
جین: چیکار میکنی؟
یانگهی: تو؟ اینجا چیکار میکنی؟
جین: اوممم....این اطراف میگشتم که دیدم اینجایی اومدم پیشت
یانگهی: آخه مگه تو اصلا منو میشناسی؟
جین: خوب واسه همین هم من اومدم دیگه. اسمت چیه؟
یانگهی: ...........
جین: خوب...اسم من....یوجین هست. کیم یوجین
یانگهی: کیم یانگهی
جین: واو خوشبختم!♡
خدمتکار قصری؟
یانگهی: آره. ببینم...تو چیکاره ای؟
جین: عا...من....من عضو گاردسلطنتی هستم
یانگهی: اوهوم. خوب من دیگه باید برم
جین: میخوای برسونمت؟
《یانگهی نگاهی از روی جدی بودن و "نه" بهش نگاه کرد و بعدش هم گفت:》
یانگهی: نمیخواد. خونمون همین نزدیکی هاست
جین: منظورم این نبود با اسب تورو ببرم خونتون. منظورم این بود که خودم باهات بیام
یانگهی: خودت باهام بیای؟ شوخیت گرفته؟ گفتم نمیخواد بیای حالا هم برو خونتون!
جین: عااا باشه. پس خدافظ
چقدر این پسره رو مخه! حالا دیگه دست از سر من برنمیداره
لباسارو روی بند پهن کردم که زودتر خشک بشه و خودم رفتم خونه تا ناهار بخورم
و بعد غذا خوردن دوباره رفتیم تا قصر و محوطه رو برای جشن فردا آماده کنیم
فردای اون روز:
روز جشن به مناسب برگشتن ولیعهد شیلا، سوکجین:
زود تر میخواستم بزارم خط نمیداد ببخشید♡
و اینکه نظرتون راجب این کاور چیه؟ عوضش کردم حس کردم اون زیاد قشنگ نیست
#تابع_قوانین_ویسگون
part ⁵
♡این فیک شیپ نیست!♡
از زبان یانگهی:
فردای اون روز:
همه مشغول یه کاری بودن فردا جشن بزرگی بود و منم داشتم لباسای بقیه رو میشستم که تهیونگ اومد پیشم
ته: آبجی چیکار میکنی؟
یانگهی: دارم لباسا رو میشورم دیگه
ته: میخوای کمکت کنم؟
یانگهی: نه نمیخواد. ببینم مگه تو نباید الان سر تمرینت باشی؟
ته: نه. جونگکوک گفت برم یکم استراحت کنم
یانگهی: خوب برو استراحت کن دیگه چرا اومدی پیش من؟
ته: آخه میدونی...انگار وقتایی که پیش تو هستم....انگار خستگی از تنم خارج میشه .... کلا یه چیزی تو وجودت هست که ..... خستگی منو از بین میبره. از وجود خواهری مثل تو ..... خیلی خوشحالم♡
《لبخندی بهش زدم و گفتم:》
یانگهی: تو هم بهترین برادر دنیایی
《منو تهیونگ از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. و اون همیشه یه برادر عالی برام بود. اما میترسم. از روزی که اونو از دست بدم و دیگه پیشم نباشه》
ته: خوب من دیگه میرم. میرم خونه.
یانگهی: باشه تو برو منم این لباسارو تموم میکنم میام
تهیونگ رفت و دوباره مشغول شستن لباسا شدم که ایندفعه......
جین: چیکار میکنی؟
یانگهی: تو؟ اینجا چیکار میکنی؟
جین: اوممم....این اطراف میگشتم که دیدم اینجایی اومدم پیشت
یانگهی: آخه مگه تو اصلا منو میشناسی؟
جین: خوب واسه همین هم من اومدم دیگه. اسمت چیه؟
یانگهی: ...........
جین: خوب...اسم من....یوجین هست. کیم یوجین
یانگهی: کیم یانگهی
جین: واو خوشبختم!♡
خدمتکار قصری؟
یانگهی: آره. ببینم...تو چیکاره ای؟
جین: عا...من....من عضو گاردسلطنتی هستم
یانگهی: اوهوم. خوب من دیگه باید برم
جین: میخوای برسونمت؟
《یانگهی نگاهی از روی جدی بودن و "نه" بهش نگاه کرد و بعدش هم گفت:》
یانگهی: نمیخواد. خونمون همین نزدیکی هاست
جین: منظورم این نبود با اسب تورو ببرم خونتون. منظورم این بود که خودم باهات بیام
یانگهی: خودت باهام بیای؟ شوخیت گرفته؟ گفتم نمیخواد بیای حالا هم برو خونتون!
جین: عااا باشه. پس خدافظ
چقدر این پسره رو مخه! حالا دیگه دست از سر من برنمیداره
لباسارو روی بند پهن کردم که زودتر خشک بشه و خودم رفتم خونه تا ناهار بخورم
و بعد غذا خوردن دوباره رفتیم تا قصر و محوطه رو برای جشن فردا آماده کنیم
فردای اون روز:
روز جشن به مناسب برگشتن ولیعهد شیلا، سوکجین:
زود تر میخواستم بزارم خط نمیداد ببخشید♡
و اینکه نظرتون راجب این کاور چیه؟ عوضش کردم حس کردم اون زیاد قشنگ نیست
#تابع_قوانین_ویسگون
۹.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.