𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۵ پارت ۱۹
(پرش زمانی)
توی خونه بودم تهیونگ هم توی اشپزخونه به جین توی پخت و پز کمک میکرد منم جسینا و یونگی و همچنین یونتان رو خوابوندم(مهد کودک ا.ت😂)
رسما شبیه مهد کودک شده بود کل روز تو خونه یونتان و جسینا باهم دعوا میکردن و یونگی بیچاره هم میترسید منو تهیونگ کلا در حال جدا کردن این دوتا بودیم و جونگکوک هم در حال ساکت کردن یونگی بود
امروز به یک چیزی دقت کردم اینکه یونگی و یونگی(😂😐)باهم خیلی خوب و دوستانه بودن دلیلش فک کنم اینه که یونگی خیلی پسر جسینا رو دوست داره
بچن کلا عتشق گربه هاست به جسینا هم خیلی محبت میکنه(فداش شم حودش پیشیه)
رفتم تو اشپزخونه تا ته منو دید گفت_ا.ت نجاتم بده جین سوراخ سوراخم کرد
_چیشده
جین_جان من این دوست پسرتو از توی دست و پای من ببر اون طرف کم بود قابلمه رو هم چپه کنه روم
ته_دروغ میگه من فقط خواستم کمکش کنم
جین_اره اره همون بود از بس هول شدی که بجای خود نودل پوستشو انداختی تو ابجوش
ته_.........(بچم سکوت کرد)
جین_حرف بزن دیگه
_باشه باشه بس کنین خودم میپزم شما برین
جین و تهیونگ رو فرستادم رفتن خودم تو اشپزخونه همه کار هارو کردم اول نودلارو پختم بعد یکم دوبوکی گذاشتم بجوشه فلفل قرمز هم ریختم توی یکم تا تند بشه اما قبلش یکم دوبوکی ساده برداشتم چون تهیونگ نمیتونست تند بخوره سس نودل رو درست کردم بعد توش مخلوط کردم خلاصه هر چی تونستم غذای خوب پختم یکمم گوشت کباب کردم تو ماهیتابه و تیکه تیکه کردم تو بشقاب خلاصه غذای مفصلی بود
میزو چیدم و پسرا رو صدا زدم
همه دور میز جمع شدیم و غذارو شروع کردیم
جیمی_ا.ت بعد از جین دستپخت تو بهترین دست پختیه که خوردم
_پس ماممانت چی میشه؟
جیمی_اوه شت راست میگی...اول مامانمه بعد جین و بعدم تو😂😅
جین_بهم توهین شد
جیمی_خدایاااااا....بخدا مامانم دستپختش از تو کمی بهتره تو گاهی اوقات غذاهارو میسوزونی اما مامانم تا حالا یکبار غذا نسوزونده تو اشپزخونش اونم فقط یکبار به بابام و یکبار هم به منو داداشم سپرد مواضب باشیم خودش هم رفت بیرون کار داشت هر دو سری هم غدارو سوزوندیم ما
_ماشالله
همه زدن زیر خنده
شوگ_تعجبم از اینه که مامانت چچوری زندتون گذاشت
جیمی_راستش هر دو سری هممون تا دو هفته از غذا محروم بودیم اخر سر پناه بردیم خونه ی مادربزرگم اونجا خوب بهمون میرسیدن😂
ته_ببین چقد مامان بدبختت حرص خورده بیچاره
شوگ_هیج وقت مامانارو نباید با مادرشوهر حرص داد
جیمی_راستش رفتیم خونه ی مامان خودش😂
جیکی_ایول مادربزرگ مادری بهترین گزینس
مونی_پقدر حرف زدین بخورین دیگه غذاتون رو
خلاصه غدارو خوردیم اخرش خیلی پر شده بودم رفتم لش شدم روی مبل که برخلاف تصورم که پسرا هم الان میان میوفتن رو مبل باهم میزو جمع کردن ظرفارو شستن(کزت شده بودن).......
توی خونه بودم تهیونگ هم توی اشپزخونه به جین توی پخت و پز کمک میکرد منم جسینا و یونگی و همچنین یونتان رو خوابوندم(مهد کودک ا.ت😂)
رسما شبیه مهد کودک شده بود کل روز تو خونه یونتان و جسینا باهم دعوا میکردن و یونگی بیچاره هم میترسید منو تهیونگ کلا در حال جدا کردن این دوتا بودیم و جونگکوک هم در حال ساکت کردن یونگی بود
امروز به یک چیزی دقت کردم اینکه یونگی و یونگی(😂😐)باهم خیلی خوب و دوستانه بودن دلیلش فک کنم اینه که یونگی خیلی پسر جسینا رو دوست داره
بچن کلا عتشق گربه هاست به جسینا هم خیلی محبت میکنه(فداش شم حودش پیشیه)
رفتم تو اشپزخونه تا ته منو دید گفت_ا.ت نجاتم بده جین سوراخ سوراخم کرد
_چیشده
جین_جان من این دوست پسرتو از توی دست و پای من ببر اون طرف کم بود قابلمه رو هم چپه کنه روم
ته_دروغ میگه من فقط خواستم کمکش کنم
جین_اره اره همون بود از بس هول شدی که بجای خود نودل پوستشو انداختی تو ابجوش
ته_.........(بچم سکوت کرد)
جین_حرف بزن دیگه
_باشه باشه بس کنین خودم میپزم شما برین
جین و تهیونگ رو فرستادم رفتن خودم تو اشپزخونه همه کار هارو کردم اول نودلارو پختم بعد یکم دوبوکی گذاشتم بجوشه فلفل قرمز هم ریختم توی یکم تا تند بشه اما قبلش یکم دوبوکی ساده برداشتم چون تهیونگ نمیتونست تند بخوره سس نودل رو درست کردم بعد توش مخلوط کردم خلاصه هر چی تونستم غذای خوب پختم یکمم گوشت کباب کردم تو ماهیتابه و تیکه تیکه کردم تو بشقاب خلاصه غذای مفصلی بود
میزو چیدم و پسرا رو صدا زدم
همه دور میز جمع شدیم و غذارو شروع کردیم
جیمی_ا.ت بعد از جین دستپخت تو بهترین دست پختیه که خوردم
_پس ماممانت چی میشه؟
جیمی_اوه شت راست میگی...اول مامانمه بعد جین و بعدم تو😂😅
جین_بهم توهین شد
جیمی_خدایاااااا....بخدا مامانم دستپختش از تو کمی بهتره تو گاهی اوقات غذاهارو میسوزونی اما مامانم تا حالا یکبار غذا نسوزونده تو اشپزخونش اونم فقط یکبار به بابام و یکبار هم به منو داداشم سپرد مواضب باشیم خودش هم رفت بیرون کار داشت هر دو سری هم غدارو سوزوندیم ما
_ماشالله
همه زدن زیر خنده
شوگ_تعجبم از اینه که مامانت چچوری زندتون گذاشت
جیمی_راستش هر دو سری هممون تا دو هفته از غذا محروم بودیم اخر سر پناه بردیم خونه ی مادربزرگم اونجا خوب بهمون میرسیدن😂
ته_ببین چقد مامان بدبختت حرص خورده بیچاره
شوگ_هیج وقت مامانارو نباید با مادرشوهر حرص داد
جیمی_راستش رفتیم خونه ی مامان خودش😂
جیکی_ایول مادربزرگ مادری بهترین گزینس
مونی_پقدر حرف زدین بخورین دیگه غذاتون رو
خلاصه غدارو خوردیم اخرش خیلی پر شده بودم رفتم لش شدم روی مبل که برخلاف تصورم که پسرا هم الان میان میوفتن رو مبل باهم میزو جمع کردن ظرفارو شستن(کزت شده بودن).......
۳۲.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.