bloody revenge
part²¹
ته: چی شد
تهیون: یجی چی شده
یجی: یه کامیون هق پیچیده جلو هق مامان بابم هق و تصادف کردن هق و مردن " گریه "
کوک: bloody revenge
رونا: یعنی چی
کوک: انتقام خونین بعد از تصادف هردو ماشین پر از خون شده بوده
هانول: درست صحبت کن
کوک: من انتقاممو به روش خونین گرفتم همونطور که بالای ابرثی من انتقام خونین رو تتو کردن
رفتم بستنی اوردم و به همه دادم بخورن
ته: زانوی غم بغل نگیرین خودتون میخواستین ترورش کنیم این راننده کامیونه که گناهی نداشه اژ عمدم این کارو نکرده
کوک: به دستورمن عمدی بوده من بهش پول دادم
۳ سال بعد
ادمین: خب الان سه سال گذشته ته و کوک ۲ ساله جدا شدن
ویوی کوک
هانثل: کوکککککککککککککک بیدار شو
رفتم دست شویی دست و صورتمو شستم مسواک زدم و اومدم بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم پایین که با کسی که نباید میدیدم رو به رو شدم
یجی: خب رئیس خوب کردی اومدی دنبالم خودم نمیتونستم بیام بعضیا کار دارن
هانول: میتونی گواهینامه بگیری به من چه
ته: خواهش به هر حال امرو. روز عکس برداریه خب فعلا
از خونه رفتن بیرون
هانول؛ تو چیکار میکنی کوک
کوک: نمیدونم فکر کنم بیام شرکتت
هانول: بردار تو خوب نشدی بمون خونه
کوک: من اوکیم
هانول: کوک یه بار ازت میپرسم چرا وقتی با تمام وجود میپرستیش ازش جدا شدی؟
کوک: میرم شرکتی که بهم ارث رسیده
کفشامو پوشیدم و رفتم همون شرکت
یونا: کوکی
کوک: بله خواهر جیمین
یونا: امروز بعد کارت میای بریم رو پل این کنار
کوک: کار من غروب تمومه
یونا: نه اشکال نداره
♡ ۵ غروب ♡
کوک: یونا کارم تمومه چیکارم داشتی
یونا: ایم جیمین گوزو باز کارتمو برداشته بره برا تولد یجی و هانول چیزی بخره خب بیا بریم ولی چشماتو ببند
چشمامو بشتم و بردم یه جایی که یه دفعه صدای همه تو، گوشم پیچید
همه: چشمتونو باز کنید
وقتی چشمامو باز کردم با قامت تهیونگ روبه روم مواجه شدم
هانول: چون تولد ماعه میخوایم بهم برگردیت
یجی: ما میدونیم با تمام وجود همو میپرستیدین اما نگفتین چرا جداشدید
پشت بهم چرخیدیم جوری که هیچ کدوم همو نمیدیدیم
ته و کوک: هرکسی تو زندگیش یه اشتباهی میکنه و اون بزرگترین اشتباه من بود
کوک: اهان چون تو بلد نیستی به بقیه محبت کنی من اشتباه بزرگ شدم
ته: نه تو خوبی که هیچ وقت به فکر بقیه نیستی
تهیون: اذم وار رفاتر کنید
رونا: دایی اعصابش خورد بود سر کوک خالی کرد کوکم یه جا ساکت موند درحالی که به جای جدا شدن باید باهم حلش میکردن ولی ترجیح دادن تمومش کنن
قطره ای اشک از گوشه ی چشمم جاری شد
ته: اون سکوت کرد درحالی که نباید این کارو میکرد
کوک: چون اون دخنر اعصابتو خورد کرده بود من باید سرزنش میشد.....
که همونی که سرش من با تهیونگ کتت کردم از لبه ی پل پرتم کرد پایین ولی...
ته: چی شد
تهیون: یجی چی شده
یجی: یه کامیون هق پیچیده جلو هق مامان بابم هق و تصادف کردن هق و مردن " گریه "
کوک: bloody revenge
رونا: یعنی چی
کوک: انتقام خونین بعد از تصادف هردو ماشین پر از خون شده بوده
هانول: درست صحبت کن
کوک: من انتقاممو به روش خونین گرفتم همونطور که بالای ابرثی من انتقام خونین رو تتو کردن
رفتم بستنی اوردم و به همه دادم بخورن
ته: زانوی غم بغل نگیرین خودتون میخواستین ترورش کنیم این راننده کامیونه که گناهی نداشه اژ عمدم این کارو نکرده
کوک: به دستورمن عمدی بوده من بهش پول دادم
۳ سال بعد
ادمین: خب الان سه سال گذشته ته و کوک ۲ ساله جدا شدن
ویوی کوک
هانثل: کوکککککککککککککک بیدار شو
رفتم دست شویی دست و صورتمو شستم مسواک زدم و اومدم بیرون لباسامو عوض کردم و رفتم پایین که با کسی که نباید میدیدم رو به رو شدم
یجی: خب رئیس خوب کردی اومدی دنبالم خودم نمیتونستم بیام بعضیا کار دارن
هانول: میتونی گواهینامه بگیری به من چه
ته: خواهش به هر حال امرو. روز عکس برداریه خب فعلا
از خونه رفتن بیرون
هانول؛ تو چیکار میکنی کوک
کوک: نمیدونم فکر کنم بیام شرکتت
هانول: بردار تو خوب نشدی بمون خونه
کوک: من اوکیم
هانول: کوک یه بار ازت میپرسم چرا وقتی با تمام وجود میپرستیش ازش جدا شدی؟
کوک: میرم شرکتی که بهم ارث رسیده
کفشامو پوشیدم و رفتم همون شرکت
یونا: کوکی
کوک: بله خواهر جیمین
یونا: امروز بعد کارت میای بریم رو پل این کنار
کوک: کار من غروب تمومه
یونا: نه اشکال نداره
♡ ۵ غروب ♡
کوک: یونا کارم تمومه چیکارم داشتی
یونا: ایم جیمین گوزو باز کارتمو برداشته بره برا تولد یجی و هانول چیزی بخره خب بیا بریم ولی چشماتو ببند
چشمامو بشتم و بردم یه جایی که یه دفعه صدای همه تو، گوشم پیچید
همه: چشمتونو باز کنید
وقتی چشمامو باز کردم با قامت تهیونگ روبه روم مواجه شدم
هانول: چون تولد ماعه میخوایم بهم برگردیت
یجی: ما میدونیم با تمام وجود همو میپرستیدین اما نگفتین چرا جداشدید
پشت بهم چرخیدیم جوری که هیچ کدوم همو نمیدیدیم
ته و کوک: هرکسی تو زندگیش یه اشتباهی میکنه و اون بزرگترین اشتباه من بود
کوک: اهان چون تو بلد نیستی به بقیه محبت کنی من اشتباه بزرگ شدم
ته: نه تو خوبی که هیچ وقت به فکر بقیه نیستی
تهیون: اذم وار رفاتر کنید
رونا: دایی اعصابش خورد بود سر کوک خالی کرد کوکم یه جا ساکت موند درحالی که به جای جدا شدن باید باهم حلش میکردن ولی ترجیح دادن تمومش کنن
قطره ای اشک از گوشه ی چشمم جاری شد
ته: اون سکوت کرد درحالی که نباید این کارو میکرد
کوک: چون اون دخنر اعصابتو خورد کرده بود من باید سرزنش میشد.....
که همونی که سرش من با تهیونگ کتت کردم از لبه ی پل پرتم کرد پایین ولی...
۶.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.