𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
بخش پنجم:"آرامش خاص"
آریان:"نترس..نمیزارم دوباره بهت اسیب بزنه!!"
"آریان موهای دخترک رو نوازش کرد..دایانا کم کم چشماش گرم شد و خوابید..!!"
"با به یاد اوردن خاطرات مزخرف گذشتش اشکی روی گونه هاش نشست...سریع پسش زد و از حموم خارج شد..بعد از چند مین لباس هاشو که پوشید روی تخت دراز کشید...هر کاری که کرد نتونست چشماهای منتظرشو با شهر خواب الود همراه بسازه..از روی تخت بلند شد..از اتاق خارج شد..حس عجیبی داشت..چشماش بی اراده به یمت اتاق جیمین رفت..در اتاق نیمه باز بود..بدون اینکه خودش بخواد بی اختیار قدمی به سمت اتاق برداشت...ی چیز عجیب بود...چرا ی حسی همش اونو به سمت اون اتاق هدایت میکرد..وارد اتاق شد..که یکدفعه دید جیمین و چانگ داخل اتاق نیستن...هر چقدر چشم چرخوند...اما پیداشون نکرد...صدای عجیبی از پایین اومد..از اتاق خارج شد به طرف سالن از پله ها پایین اومد...عصبی بود...صدا از اشپزخانه میومد..رفت و با چیزی که دید دوباره شوکه شد..."
دایانا:"تو داری اینجا چ غلطی میکنیییی؟؟(داد)
جیمین از حضور ناگهانی دایانا ترسید..
جیمین:"من..خب..را..راس..راستش..اومدم..اب بخورم..تشنه شده بودم..ببخ..ببخشید."
دایانا:"چانگ کجاست؟؟چرا به اون نگفتی هااا؟؟(داد)
جیمین:"اون.اون..خواب بود..نمیخواستم از.."
دایانا:"خفه شووووووو..."(عربده)
"از خواب بیدار شد...از دیشب تا الان چشم هاش خسته به نظر میومد..شاید یکمی خواب به چشمای قرمز و خستش سرحالترش میکرد..اما با چیزی ک دید..ترس تمام وجودشو فرا گرفت..نههه..کجاس؟..چرا نیست؟..نکنه توی همین چند دقیقه که خواب بودم فرار کرده باشه؟...اگ...اگه..فرار کرده باشه..بانو من رو میکشه...به سرعت از اتاق خارج شد و به حیاط رفت نگهبانا با تعجب نگاهش کردند..
نگهبان:"کجا؟ چرا این نصف شب بیرونی چانگ؟ مگه نباید مراقب اون زندانی باشی؟"
چانگ:"چرا..ولی اون خوابه..زود میرم میخوام یکم هوا تازه کنم..
نگهبان:"باشه..ولی بهتره زود برگردی..!!"
چانگ:"میدونم!"
همه جا رو دنبال پسرک گشت اما اثری ازش نبود..تصمیم گرفت که فرار کنه چون اگه پارک فرار کرده باشه دایانا چانگ رو زنده نمیزاره..کلافه دوباره به گشتن ادامه داد..که با شنیدن صدای داد..توجهش به داخل عمارت جلب شد..و رفت داخل!...
متوجه موقعیت شد و..
چانگ:"بانو..!(ترسیده و پشیمون)
دایانا:"چانگ!..بهتر توضیح موجهی برای اینکارت داشته باشی..!"
چانگ:"ببخشید..من..اخه چند روزه ک نخوابیدم و بدون اینکه بخوام خوابم برد..متاسفم!..دیگه تکرار نمیشه!"
دایانا:"میتونستی بهم بگی!..تا یکی دیگه رو جایگزینت بزارم..اگه فرار میکرد چی؟میدونی که اون موقع زندت نمیزاشتم.."
چانگ:"من..خیلی متاسفم..قول مید...
دایانا:"لازم نیست..برو و استراحت کن..دفعه اخره که همچین خطایی ازت سر میزنه!
بخش پنجم:"آرامش خاص"
آریان:"نترس..نمیزارم دوباره بهت اسیب بزنه!!"
"آریان موهای دخترک رو نوازش کرد..دایانا کم کم چشماش گرم شد و خوابید..!!"
"با به یاد اوردن خاطرات مزخرف گذشتش اشکی روی گونه هاش نشست...سریع پسش زد و از حموم خارج شد..بعد از چند مین لباس هاشو که پوشید روی تخت دراز کشید...هر کاری که کرد نتونست چشماهای منتظرشو با شهر خواب الود همراه بسازه..از روی تخت بلند شد..از اتاق خارج شد..حس عجیبی داشت..چشماش بی اراده به یمت اتاق جیمین رفت..در اتاق نیمه باز بود..بدون اینکه خودش بخواد بی اختیار قدمی به سمت اتاق برداشت...ی چیز عجیب بود...چرا ی حسی همش اونو به سمت اون اتاق هدایت میکرد..وارد اتاق شد..که یکدفعه دید جیمین و چانگ داخل اتاق نیستن...هر چقدر چشم چرخوند...اما پیداشون نکرد...صدای عجیبی از پایین اومد..از اتاق خارج شد به طرف سالن از پله ها پایین اومد...عصبی بود...صدا از اشپزخانه میومد..رفت و با چیزی که دید دوباره شوکه شد..."
دایانا:"تو داری اینجا چ غلطی میکنیییی؟؟(داد)
جیمین از حضور ناگهانی دایانا ترسید..
جیمین:"من..خب..را..راس..راستش..اومدم..اب بخورم..تشنه شده بودم..ببخ..ببخشید."
دایانا:"چانگ کجاست؟؟چرا به اون نگفتی هااا؟؟(داد)
جیمین:"اون.اون..خواب بود..نمیخواستم از.."
دایانا:"خفه شووووووو..."(عربده)
"از خواب بیدار شد...از دیشب تا الان چشم هاش خسته به نظر میومد..شاید یکمی خواب به چشمای قرمز و خستش سرحالترش میکرد..اما با چیزی ک دید..ترس تمام وجودشو فرا گرفت..نههه..کجاس؟..چرا نیست؟..نکنه توی همین چند دقیقه که خواب بودم فرار کرده باشه؟...اگ...اگه..فرار کرده باشه..بانو من رو میکشه...به سرعت از اتاق خارج شد و به حیاط رفت نگهبانا با تعجب نگاهش کردند..
نگهبان:"کجا؟ چرا این نصف شب بیرونی چانگ؟ مگه نباید مراقب اون زندانی باشی؟"
چانگ:"چرا..ولی اون خوابه..زود میرم میخوام یکم هوا تازه کنم..
نگهبان:"باشه..ولی بهتره زود برگردی..!!"
چانگ:"میدونم!"
همه جا رو دنبال پسرک گشت اما اثری ازش نبود..تصمیم گرفت که فرار کنه چون اگه پارک فرار کرده باشه دایانا چانگ رو زنده نمیزاره..کلافه دوباره به گشتن ادامه داد..که با شنیدن صدای داد..توجهش به داخل عمارت جلب شد..و رفت داخل!...
متوجه موقعیت شد و..
چانگ:"بانو..!(ترسیده و پشیمون)
دایانا:"چانگ!..بهتر توضیح موجهی برای اینکارت داشته باشی..!"
چانگ:"ببخشید..من..اخه چند روزه ک نخوابیدم و بدون اینکه بخوام خوابم برد..متاسفم!..دیگه تکرار نمیشه!"
دایانا:"میتونستی بهم بگی!..تا یکی دیگه رو جایگزینت بزارم..اگه فرار میکرد چی؟میدونی که اون موقع زندت نمیزاشتم.."
چانگ:"من..خیلی متاسفم..قول مید...
دایانا:"لازم نیست..برو و استراحت کن..دفعه اخره که همچین خطایی ازت سر میزنه!
۷.۹k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.