A lovely design p5
Part 5
(پرش زمانی به ۳ نصف شب)
(ا.ت ویو)
با حس تشنگی بیدار شدم و رفتم پائین تا آب بخورم ولی بعد اون رو دیدم
ا.ت : ت..تو.. ای..اینجا..چ..چه کار میکنی؟😧
... : سلام رفیق قدیمی
ا.ت : خفه شو آیلین
آیلین : او او اشتباه گفتی ما دیگه تو ایران نیستیم الان منو به اسم لونا میشناسن.
ا.ت : حالا هر کوفتی که هستی اینجا چیکار میکنی؟
نکته : از اول پارت آیلین و ا.ت فارسی صحبت میکنن
نکته : آیلین در بچگی دشمن ا.ت است بود و الان مافیا است
لونا : اومدم یه خبر خووب بهت بدم
ا.ت : چ..چه....خ..خبری
لونا : مامان عزیز تر از جونت زیادی خوابش میومد منم رفتم خونتون بهش کمک کردم . بهش به قرص خواب قوی دادم و گفتم که فقط نصفش رو استفاده کنه . ولی انگار یکی کل قرصارو به خوردش داده(تمسخر آمیز)
نه نه این امکان نداره یعنی الان مامان من مرده
ا.ت : ح..حرفتو...ب..باو..باور نمی... نمیکنم.
لونا : مدرک میخوای بیا. 😵( تصور کنید این شکلکه مامانشه😅)
ا.ت : ا..این..ام..امکان.. نداره(بغض)
(ویو راوی)
دخترکی که تا الان خیلی سختی های طول زندگیشو تحمل کرده بود و لبخندشو هیچ وقت محو نکرد بود ، روی دو زانو فرود اومد و به قلبش و روانش اجازه استراحت و خالی شدن داد .
ا.ت :( بی صدا گریه میکرد)
لونا : خب حالا انقدر جو گیر نشو . اگر اون برادر نچسب و غرغروت و بچه های چندششو دوست نداری بخوابونم برام ۱۰۰ میلیون وون بریز .
ا.ت : هق..با..باش..باشه
لونا : آفری پاپی چوچولو
(ویو راوی)
اما اون دختر خبر نداشت اینجا کسانی بودند که حرفاشونو خیلی معنی دار میشنیدند .
بنظرتون کیا بودن ؟؟؟
To be continued...
(پرش زمانی به ۳ نصف شب)
(ا.ت ویو)
با حس تشنگی بیدار شدم و رفتم پائین تا آب بخورم ولی بعد اون رو دیدم
ا.ت : ت..تو.. ای..اینجا..چ..چه کار میکنی؟😧
... : سلام رفیق قدیمی
ا.ت : خفه شو آیلین
آیلین : او او اشتباه گفتی ما دیگه تو ایران نیستیم الان منو به اسم لونا میشناسن.
ا.ت : حالا هر کوفتی که هستی اینجا چیکار میکنی؟
نکته : از اول پارت آیلین و ا.ت فارسی صحبت میکنن
نکته : آیلین در بچگی دشمن ا.ت است بود و الان مافیا است
لونا : اومدم یه خبر خووب بهت بدم
ا.ت : چ..چه....خ..خبری
لونا : مامان عزیز تر از جونت زیادی خوابش میومد منم رفتم خونتون بهش کمک کردم . بهش به قرص خواب قوی دادم و گفتم که فقط نصفش رو استفاده کنه . ولی انگار یکی کل قرصارو به خوردش داده(تمسخر آمیز)
نه نه این امکان نداره یعنی الان مامان من مرده
ا.ت : ح..حرفتو...ب..باو..باور نمی... نمیکنم.
لونا : مدرک میخوای بیا. 😵( تصور کنید این شکلکه مامانشه😅)
ا.ت : ا..این..ام..امکان.. نداره(بغض)
(ویو راوی)
دخترکی که تا الان خیلی سختی های طول زندگیشو تحمل کرده بود و لبخندشو هیچ وقت محو نکرد بود ، روی دو زانو فرود اومد و به قلبش و روانش اجازه استراحت و خالی شدن داد .
ا.ت :( بی صدا گریه میکرد)
لونا : خب حالا انقدر جو گیر نشو . اگر اون برادر نچسب و غرغروت و بچه های چندششو دوست نداری بخوابونم برام ۱۰۰ میلیون وون بریز .
ا.ت : هق..با..باش..باشه
لونا : آفری پاپی چوچولو
(ویو راوی)
اما اون دختر خبر نداشت اینجا کسانی بودند که حرفاشونو خیلی معنی دار میشنیدند .
بنظرتون کیا بودن ؟؟؟
To be continued...
۶.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.