فیک جین (My sweet love) part4
میچا: هوفف باشه فهمیدم...خیلی دارم بش نزدیک میشم چند وقت دیگه هم کدا رو میگیرم میام...اکی ممنون عشقم من دیگه میرم این خاهرش خیلی فضوله دیشب داشت همش درباره من از جیمین سوال میپرسید
یونجی: چ... چی من فضولم هاااا دختره ی ایکبیرییی
باید به جیمین بگم وگرنه شرکتش به باد فنا میره دختره هر*ه که داداش منو گول میزنی هااا
اندکی بعد تر
تو اتاقم بودم که صدای در اومد رفتم پایین جیمین بود سریع کشیدمش یه گوشه
جیمین: یا دختر چته
یونجی: جیمین باید درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جیمین: هوم؟
یونجی: ببین جیمین امروز اتفاقی شنیدم دوست دخترت داشت با یه پسره که انگار دوست پسرشه حرف میزد و گفت میخاد کدایه شرکتتو بدزده
جیمین با داد گفت: میفهمی داری چی میگی دختره احمققق
یونجی که فکر نمیکرد برادرش بخاد اینجوری باهاش برخورد کنه با عصبانیت گفت: سر من داد نزنننن(داد)
که با حس سوزشی روی گونم ساکت شدم که جیمین گف
: میدونی چیه اصن تو داری به رابطه ما حسودی میکنی میخای بینمونو بهم بزنی
از خونه من گمشو بیرونننن( داد)
یونجی با چشمای اشکی فریاد زد: باشههه اگه بهم اعتماد نداری و بخاطر اون دختره هرزه داری اینکارو با خواهرت میکنی باشههه من از این خونه میرممم ولی وقتی کل زندگیتو از دست دادی دیگه نیا پیش مننن چون جنازمم نمیتونی پیدا کنیییی
با عصبانیت رفتم تو اتاقم باورم نمیشد داداشم داشت باهام اینکارو میکرد وسایلمو جمع کردم و لباسمو عوض کردم چمدونمو برداشتم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم...
(اس دو:لباس یونجی)
لایک: ۵
کامنت:۷
هیمم باید بگم که از پارت بعد تازه داستان شروع میشه بعلهه😂💔
یونجی: چ... چی من فضولم هاااا دختره ی ایکبیرییی
باید به جیمین بگم وگرنه شرکتش به باد فنا میره دختره هر*ه که داداش منو گول میزنی هااا
اندکی بعد تر
تو اتاقم بودم که صدای در اومد رفتم پایین جیمین بود سریع کشیدمش یه گوشه
جیمین: یا دختر چته
یونجی: جیمین باید درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
جیمین: هوم؟
یونجی: ببین جیمین امروز اتفاقی شنیدم دوست دخترت داشت با یه پسره که انگار دوست پسرشه حرف میزد و گفت میخاد کدایه شرکتتو بدزده
جیمین با داد گفت: میفهمی داری چی میگی دختره احمققق
یونجی که فکر نمیکرد برادرش بخاد اینجوری باهاش برخورد کنه با عصبانیت گفت: سر من داد نزنننن(داد)
که با حس سوزشی روی گونم ساکت شدم که جیمین گف
: میدونی چیه اصن تو داری به رابطه ما حسودی میکنی میخای بینمونو بهم بزنی
از خونه من گمشو بیرونننن( داد)
یونجی با چشمای اشکی فریاد زد: باشههه اگه بهم اعتماد نداری و بخاطر اون دختره هرزه داری اینکارو با خواهرت میکنی باشههه من از این خونه میرممم ولی وقتی کل زندگیتو از دست دادی دیگه نیا پیش مننن چون جنازمم نمیتونی پیدا کنیییی
با عصبانیت رفتم تو اتاقم باورم نمیشد داداشم داشت باهام اینکارو میکرد وسایلمو جمع کردم و لباسمو عوض کردم چمدونمو برداشتم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم...
(اس دو:لباس یونجی)
لایک: ۵
کامنت:۷
هیمم باید بگم که از پارت بعد تازه داستان شروع میشه بعلهه😂💔
۶.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.