دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۸۰
mehrab
شب شده بود همه اومده بودن بهشون نگفتیم ارسلان بستری شده تيمارستان
دیانا : ارسلان چرا نی
پانیذ : راس میگه داداشم کجاس
امیر : بچه ها ارسلان چون حالش خوب نبود بستری شد تيمارستان خونه
دیانا : شوخیه باحالی بود
محراب: دیانا امیر راس میگ ارسلان رو بستری کردن
پانیذ : شما هم گذاشتین
امیر : چاره ای نبود خالش خیلی بد بود
دیانا : ارسلان اونجا دیوونه تر میشه
محراب : اونجا مواظبش هسن
دیانا بلند شد
ممد: کجا میری
دیانا: پیش ارسلان
ممد : الان نمیشه
دیانا: میخام برم
امیر : باشه وایسا با هم میریم
پانیذ : منم میام
رضا : پانیذ تو خالت خوب نی
پانیذ : خفه شو من دیگ با تو ماری ندارم
رضا : پانیذ
محراب : رسیدیم تيمارستان
دیانا سریع رف تو
diyana
رفتم از پرستار پرسیدم ارسلان کجاس رفتم سمت اتاقش
خواب بودش چقد رنگش پریده
آتنا : نمیشه برید تو
دیانا : به تو چه
اصن تو کی
آتنا: دکترشم
شما کی
دیانا : نامزدشم
حالش چطوره
اتنا : کلی داد زد با آرام بخش خابید
ولی خو حالش خوب میشه
دیانا : اینجا باشه بدتر میشه حالش
آتنا: نه خوب میشه
باید زمان بدیم
دیانا: میشه پیشش بمونم
آتنا: ارع
دیانا : رفتم کنارش دستشو گرفتم بغضم گرفته بود
چقد دارع سختی میکشه
کاشکی اینطوری نمیشد
دیگ نفهمیدم چیشد خوابم رف....
ادامه دارد....
پارت ۸۰
mehrab
شب شده بود همه اومده بودن بهشون نگفتیم ارسلان بستری شده تيمارستان
دیانا : ارسلان چرا نی
پانیذ : راس میگه داداشم کجاس
امیر : بچه ها ارسلان چون حالش خوب نبود بستری شد تيمارستان خونه
دیانا : شوخیه باحالی بود
محراب: دیانا امیر راس میگ ارسلان رو بستری کردن
پانیذ : شما هم گذاشتین
امیر : چاره ای نبود خالش خیلی بد بود
دیانا : ارسلان اونجا دیوونه تر میشه
محراب : اونجا مواظبش هسن
دیانا بلند شد
ممد: کجا میری
دیانا: پیش ارسلان
ممد : الان نمیشه
دیانا: میخام برم
امیر : باشه وایسا با هم میریم
پانیذ : منم میام
رضا : پانیذ تو خالت خوب نی
پانیذ : خفه شو من دیگ با تو ماری ندارم
رضا : پانیذ
محراب : رسیدیم تيمارستان
دیانا سریع رف تو
diyana
رفتم از پرستار پرسیدم ارسلان کجاس رفتم سمت اتاقش
خواب بودش چقد رنگش پریده
آتنا : نمیشه برید تو
دیانا : به تو چه
اصن تو کی
آتنا: دکترشم
شما کی
دیانا : نامزدشم
حالش چطوره
اتنا : کلی داد زد با آرام بخش خابید
ولی خو حالش خوب میشه
دیانا : اینجا باشه بدتر میشه حالش
آتنا: نه خوب میشه
باید زمان بدیم
دیانا: میشه پیشش بمونم
آتنا: ارع
دیانا : رفتم کنارش دستشو گرفتم بغضم گرفته بود
چقد دارع سختی میکشه
کاشکی اینطوری نمیشد
دیگ نفهمیدم چیشد خوابم رف....
ادامه دارد....
۴۲۲
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.