غریبه ای آشنا"P7"
ساعتو نگاه کردم ساعت ۸ شب بود پاشدم رفتم سمت کمد و لباس هامو عوض کردم
رفتم پایین که چان جلومو گرفت
چان:رعیس جای میرید برسونمتون؟
تهری:نو نیاز نیست خودم میرم
چان:چشم هر جور راحتیم
سویچ ماشینو از چان گرفتم و رفتم بیرون سوار ماشین لامبورگینی سیاهم شدم و شروع کردم به رانندگی
بعد از چند دقایقی رسیدم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم درو زدم که مامانم درو باز کرد
مت:کدوم گوری بودی تهری مهمونامون رسیدن کم کم داشتیم میرفتیم سمت غذا خوری
تهری:امدم دیگه مامان غر نزن
رفتم تو پذیرای که رانگ به پام بلند شد ایش عوضی ولی خوب مجبور بودم پس رفتم جلو دستمو گذاشتم دستش و احوال پرسی کردیم
بعد عمو و زن عمو رو دیدیم که مامانم گفت:خب دیگه بیاین بریم سمت غذا ها
همگی پاشدن که نشستیم رو غذا خوری لی رانگ نشسته بود رو به روم که باعث میشد حالم بهم بخوره ولی خب شروع کردم به خوردن که گوشیم زنگ خورد
آیان بود زود گوشیو برداشتم و با یه عذر خواهی رفتم سرویس بهداشتی گوشیرو گذاشتم گوشم
آیان:سلام رعیس معذرت میخام که مزاحمتون شدم
تهری:نه عب نداره اتفاقی افتاده؟
آیان:نمیدونم چجوری بهتون بگم!
اینبار جدی شدم و گفتم:چیشده؟
آیان:طلا ها سالم رسیدن به دستمون..
خندیدم و گفتم:اینو نمیتونستی بگی این که خیلی خوبه!
آیان:رعیس فلیکس..
خنده رو لبم محو شد و زود گفتم:فلیکس چی؟؟
آیان:هواپیما سقوط کرده!
یه پارت دیگه شب میذارم
رفتم پایین که چان جلومو گرفت
چان:رعیس جای میرید برسونمتون؟
تهری:نو نیاز نیست خودم میرم
چان:چشم هر جور راحتیم
سویچ ماشینو از چان گرفتم و رفتم بیرون سوار ماشین لامبورگینی سیاهم شدم و شروع کردم به رانندگی
بعد از چند دقایقی رسیدم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم درو زدم که مامانم درو باز کرد
مت:کدوم گوری بودی تهری مهمونامون رسیدن کم کم داشتیم میرفتیم سمت غذا خوری
تهری:امدم دیگه مامان غر نزن
رفتم تو پذیرای که رانگ به پام بلند شد ایش عوضی ولی خوب مجبور بودم پس رفتم جلو دستمو گذاشتم دستش و احوال پرسی کردیم
بعد عمو و زن عمو رو دیدیم که مامانم گفت:خب دیگه بیاین بریم سمت غذا ها
همگی پاشدن که نشستیم رو غذا خوری لی رانگ نشسته بود رو به روم که باعث میشد حالم بهم بخوره ولی خب شروع کردم به خوردن که گوشیم زنگ خورد
آیان بود زود گوشیو برداشتم و با یه عذر خواهی رفتم سرویس بهداشتی گوشیرو گذاشتم گوشم
آیان:سلام رعیس معذرت میخام که مزاحمتون شدم
تهری:نه عب نداره اتفاقی افتاده؟
آیان:نمیدونم چجوری بهتون بگم!
اینبار جدی شدم و گفتم:چیشده؟
آیان:طلا ها سالم رسیدن به دستمون..
خندیدم و گفتم:اینو نمیتونستی بگی این که خیلی خوبه!
آیان:رعیس فلیکس..
خنده رو لبم محو شد و زود گفتم:فلیکس چی؟؟
آیان:هواپیما سقوط کرده!
یه پارت دیگه شب میذارم
۹.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.