پارت۳۰ (جاییزه معما)
- من نمي خوام صلاح من و بخواين. بذارين صلاحم و خودم تشخيص بدم.
بابا اخم کرد و گفت:
- توي خونه من صدات و نبر بالا.
بغض کردم. از جا برخاستم و خواستم به اتاقم بروم که عزيز جون با سيني چايي وارد شد. با ديدن من گل از گلش شکفت و گفت:
- اِ ننه اومدي؟ بشين تا برم برات چايي بيارم.
و دوباره با سيني چاييش به آشپزخونه برگشت. دلم نيومد به اتاقم برم و دلش و بشکنم. به ناچار دوباره نشستم. مشغول بازي با ناخن هاي بلندم شدم که خيلي قشنگ با لاک مشکي و طلايي ديزاين شده بود. براي فرو دادن بغضم مرتب آه هاي عميق مي کشيدم. بابا دلش به حالم سوخت. خودش و به طرفم کشيد و دستش و دور گردنم انداخت. خواستم دستش و پس بزنم که عزيز وارد شد و من مجبور شدم صاف بنشينم. سيني و جلوي من و بابا گذاشت و گفت:
- خوش گذشت ننه؟
- جات خالي بود عزيز جونم.
- دوستان جاي ما دخترم. بابات هم امشب تو نبودي غذا ازگلوش پايين نرفت. ننه اين چه صيغه ايه که تو هر شب جمعه با دوستات مي ري يللي تللي؟
همين و کم داشتم! سعي کردم خودم و کنترل کنم که احترام عزيز و زير سوال نبرم. نفس عميقي کشيدم و گفتم:
- دلم خوشه به همين عزيز.
بابا اخم کرد و گفت:
- توي خونه من صدات و نبر بالا.
بغض کردم. از جا برخاستم و خواستم به اتاقم بروم که عزيز جون با سيني چايي وارد شد. با ديدن من گل از گلش شکفت و گفت:
- اِ ننه اومدي؟ بشين تا برم برات چايي بيارم.
و دوباره با سيني چاييش به آشپزخونه برگشت. دلم نيومد به اتاقم برم و دلش و بشکنم. به ناچار دوباره نشستم. مشغول بازي با ناخن هاي بلندم شدم که خيلي قشنگ با لاک مشکي و طلايي ديزاين شده بود. براي فرو دادن بغضم مرتب آه هاي عميق مي کشيدم. بابا دلش به حالم سوخت. خودش و به طرفم کشيد و دستش و دور گردنم انداخت. خواستم دستش و پس بزنم که عزيز وارد شد و من مجبور شدم صاف بنشينم. سيني و جلوي من و بابا گذاشت و گفت:
- خوش گذشت ننه؟
- جات خالي بود عزيز جونم.
- دوستان جاي ما دخترم. بابات هم امشب تو نبودي غذا ازگلوش پايين نرفت. ننه اين چه صيغه ايه که تو هر شب جمعه با دوستات مي ري يللي تللي؟
همين و کم داشتم! سعي کردم خودم و کنترل کنم که احترام عزيز و زير سوال نبرم. نفس عميقي کشيدم و گفتم:
- دلم خوشه به همين عزيز.
۱.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.