پدرخوانده پارت ۲۰
تهیونگ لبخندی زد "الان دلیل ریختن این مرواریدا اینه که به تولدم نرسیدی!
کانیا سرشو از شکم تهیونگ فاصله داد به چشمای پر از اشک به تهیونگ نگاه کرد: من یه احمقم... درست روزی که باید میومدم. نیومدم من لایق این مهربونی و لبخند تو نیستم منو ببخش لطفا! تهیونگ با لبخند نگاه کرد: هی هی هی من اینژوری تربیتت کردم خیلی لوس شدی کانیا چینی به صورتس داد و گفت" تربیت من به عهده مامان سوجیین بوده"
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند "حالا بلخره یذرش وظیفه من بودهد"
کانیا بخاطر دوراهی شدن پدرش خندید
تهیونگ خنده کانیارو که دید همه چیز رو فراموش کرد لباشو نزدیک کرد و عمیق پیشونی کانیارو بوسید
کانیا چشماشو بست و تهیونگ بعد زدن بوسه دیگه ای روی پیشونی کانیا گفت: کنجکاوم پلیل نیومدنت رو بدونم
کانیا با لحنی که برای تهیونگ صافت ترین لحن بود گفت: خب برنده ایزه کم سن ترین اشپز سال شدم اقای پارک منو برد و با عوامل هتل جی اشنا کرد و قرار داد بستیم تهیونگ که به خوبی اون هتل رو میشناخت لبخندش رو حفض کرد و کانیارو از مقابل پاهاش بالا کشید کانیا فورا خودشو تو بغل باباش جا داد و دستاشو دور گردنش انداخت
تهیونگاز حرکت کانیا خندید و گفت : هی اون موقع بچه بودی الان مثل پاندا و بزرگی باید از سن و سالت خجالت بکشی
تهیونگ بر خلاف حرفاش کمر کانیارو گرفت و به خودش نزدیکش کرد: خب داشتی میگفتی روح من امروز به یه مصاحبه واقعی رفته بود کانیا خندید و دندونای خرگوشیش و به نمایش کشید و با هیجان تعریف میکرد در واقع همه چیز براش کنار تهیونگ هیجان انگیز بود حتی حرف زدن راجب لارا و جونگ کوک نچسب هم در کنار تهیونگ براس هیجان داشت و متوجه چهره در همدو گاهی نگران تهیونگ نمیشد※※※با در اوردن هتفون از گوشش و خارج شدنش از اتاق موزیک هانا که تنظیم کننده اهنگ های تهیونگ بود گفت "واو کینگ تهیونگ اینبار عالی بودی" تهیونگ خندید و گفت " ممنونم هانا " ویبره گوشیش توجهش رو جلب کرد با دیدن پیام کانیا ابرو بالا انداخت اون میدونست که کانیا اصلا اهل پی ام نیست و یه بار پیام داد و بعد یک ماه یه استیکر تحویل گرفته پیام کانیا:هتل جی (طبقه چهارم اتاق ۵ منتظرتم ) ابرو بالا انداخت و از هانا خداحافظی کرد کلاه و ماسکشو زد و رفت ماشینو روشن کرد و به سرعت میروند بادیگارد که دید تهیونگ ماشین شخصیش رو برداشت متور سنگینش رو سوار سد تا تهیونگ تا مقصد اسکورت کنه تهیونگ با دیدن سر خرگوش روی داشبورد ظربه ای بهش زد و گفت "دارم میام بانی"
کانیا: جیمین میشنوی میگم توی هتل بودم که گوشیمو گم کردم
جیمین: چی نشنیدم
کانبا حرفشو با صدای بلند تکرارکرد
جیمین: خوبه لاغل تو عمرت تونستی از تلفن عمومی استفاده کنی
کانیا: جیمین اون لب تاپ فاکیتو بیار به گوشی و سیمکارت تو راه بخر لطفا قبلش به تهیونگ خبر بده خونه منتظر بمونه وقتی رفتم شام میریم بیرون!
جیمین: وقتی فهمید قراره پولاشو حروم کنه گوشی بخره توجه ای نکردو قطع کرد
کانیا: الو الوووو لعنتی قطع کرد
تهیونگ رسید به هتل کلاه و ماسکشو مطب کرد تا کسی شناسایش نکنه "کانیا انقدر بی فکر شدی که همچین جای شلوغی بهام قرار میزاری"
با رسیدن به طبقه چهارم و رفتن سمت در اتاق شماره پنج گوشیش زنگ خورد
تهیونگ: بله جیمین
جیمین: های ددی
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند: حرفتو بزن
جیمین: امشب جای نرو
تهیونگ: چرا
جیمین: کانیا گفته بهت خبر بدم امشب خونه منتظرش باشی که باهم شامو برید بیرون
در اتاق پنج باز شد تهیونگ به فرد مقابلش نگاه کرد
جیمین: کانیا گوشیشو گم کرده خواستم خبر بدم که نری جایی تو خونه منتظر باش
تهیونگ: چی میگی: بعد به اون فرد نگاه کرد: تو..... و بعد سیاهی مطلق
جیمین: الو هیونگ الو داداش: اون باکی حرف میزد اخه گفت تو...
.....
کانیا سرشو از شکم تهیونگ فاصله داد به چشمای پر از اشک به تهیونگ نگاه کرد: من یه احمقم... درست روزی که باید میومدم. نیومدم من لایق این مهربونی و لبخند تو نیستم منو ببخش لطفا! تهیونگ با لبخند نگاه کرد: هی هی هی من اینژوری تربیتت کردم خیلی لوس شدی کانیا چینی به صورتس داد و گفت" تربیت من به عهده مامان سوجیین بوده"
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند "حالا بلخره یذرش وظیفه من بودهد"
کانیا بخاطر دوراهی شدن پدرش خندید
تهیونگ خنده کانیارو که دید همه چیز رو فراموش کرد لباشو نزدیک کرد و عمیق پیشونی کانیارو بوسید
کانیا چشماشو بست و تهیونگ بعد زدن بوسه دیگه ای روی پیشونی کانیا گفت: کنجکاوم پلیل نیومدنت رو بدونم
کانیا با لحنی که برای تهیونگ صافت ترین لحن بود گفت: خب برنده ایزه کم سن ترین اشپز سال شدم اقای پارک منو برد و با عوامل هتل جی اشنا کرد و قرار داد بستیم تهیونگ که به خوبی اون هتل رو میشناخت لبخندش رو حفض کرد و کانیارو از مقابل پاهاش بالا کشید کانیا فورا خودشو تو بغل باباش جا داد و دستاشو دور گردنش انداخت
تهیونگاز حرکت کانیا خندید و گفت : هی اون موقع بچه بودی الان مثل پاندا و بزرگی باید از سن و سالت خجالت بکشی
تهیونگ بر خلاف حرفاش کمر کانیارو گرفت و به خودش نزدیکش کرد: خب داشتی میگفتی روح من امروز به یه مصاحبه واقعی رفته بود کانیا خندید و دندونای خرگوشیش و به نمایش کشید و با هیجان تعریف میکرد در واقع همه چیز براش کنار تهیونگ هیجان انگیز بود حتی حرف زدن راجب لارا و جونگ کوک نچسب هم در کنار تهیونگ براس هیجان داشت و متوجه چهره در همدو گاهی نگران تهیونگ نمیشد※※※با در اوردن هتفون از گوشش و خارج شدنش از اتاق موزیک هانا که تنظیم کننده اهنگ های تهیونگ بود گفت "واو کینگ تهیونگ اینبار عالی بودی" تهیونگ خندید و گفت " ممنونم هانا " ویبره گوشیش توجهش رو جلب کرد با دیدن پیام کانیا ابرو بالا انداخت اون میدونست که کانیا اصلا اهل پی ام نیست و یه بار پیام داد و بعد یک ماه یه استیکر تحویل گرفته پیام کانیا:هتل جی (طبقه چهارم اتاق ۵ منتظرتم ) ابرو بالا انداخت و از هانا خداحافظی کرد کلاه و ماسکشو زد و رفت ماشینو روشن کرد و به سرعت میروند بادیگارد که دید تهیونگ ماشین شخصیش رو برداشت متور سنگینش رو سوار سد تا تهیونگ تا مقصد اسکورت کنه تهیونگ با دیدن سر خرگوش روی داشبورد ظربه ای بهش زد و گفت "دارم میام بانی"
کانیا: جیمین میشنوی میگم توی هتل بودم که گوشیمو گم کردم
جیمین: چی نشنیدم
کانبا حرفشو با صدای بلند تکرارکرد
جیمین: خوبه لاغل تو عمرت تونستی از تلفن عمومی استفاده کنی
کانیا: جیمین اون لب تاپ فاکیتو بیار به گوشی و سیمکارت تو راه بخر لطفا قبلش به تهیونگ خبر بده خونه منتظر بمونه وقتی رفتم شام میریم بیرون!
جیمین: وقتی فهمید قراره پولاشو حروم کنه گوشی بخره توجه ای نکردو قطع کرد
کانیا: الو الوووو لعنتی قطع کرد
تهیونگ رسید به هتل کلاه و ماسکشو مطب کرد تا کسی شناسایش نکنه "کانیا انقدر بی فکر شدی که همچین جای شلوغی بهام قرار میزاری"
با رسیدن به طبقه چهارم و رفتن سمت در اتاق شماره پنج گوشیش زنگ خورد
تهیونگ: بله جیمین
جیمین: های ددی
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند: حرفتو بزن
جیمین: امشب جای نرو
تهیونگ: چرا
جیمین: کانیا گفته بهت خبر بدم امشب خونه منتظرش باشی که باهم شامو برید بیرون
در اتاق پنج باز شد تهیونگ به فرد مقابلش نگاه کرد
جیمین: کانیا گوشیشو گم کرده خواستم خبر بدم که نری جایی تو خونه منتظر باش
تهیونگ: چی میگی: بعد به اون فرد نگاه کرد: تو..... و بعد سیاهی مطلق
جیمین: الو هیونگ الو داداش: اون باکی حرف میزد اخه گفت تو...
.....
۱۱.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.