رمان عشق لجباز من
پارت ۴۴
ارسلان
دیانا تو بغلم داشت همینجوری گریه میکرد
من:اگه اروم میشی گریه کن
دیا:نه مرسی خوبم
دیانا
سعی کردم از بغل ارسلان بیام بیرون نمیزاشت
ارسلان:جات خوبه😂
من:عه ولم کن
ارسلان:بزار تو بغلم بمون خیلی وقته تو رو بغل نکردم
من:باشه
ارسلان
دیانا رو محکم تر توی بغلم گرفتم و دیانام یه ذره برام از شایان دوباره گفت و گریه کرد و بعدش اروم اروم نفساش یه یکنواخت شد و خوابش برد
من:دیانام دیانای من چرا زود تر بهم نگفتی. من میتونستم کمکت کنم یعنی بهم اعتماد نداشتی که بهم نگفتی؟ من واقعا دوستت دارم نه مثل این لاشی هایی که فقط به بدنت نگاه میکنن. روم نمیشه تو روت بهت بگم مجبورم وقتی خوابی بهت بگم😅ولی اینو بدون تو بدون هیچ چیز هم برای منی من نه تورو با بدنت میخوام نه هیچ دیگه من واقعا دوستت دارم و تاحالا کسی رو اینطوری دوست نداشتم
پاشدم و دیانا رو گذاشتم رو تخت و خودمم کنارش خوابیدم.....
دیانا
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم شایان بود. ارسلانو بیدار کردم.
من:ارسلان شایانه چی بگم بهش؟
ارسلان:جواب بده حالا
ایکون رو کشیدم و جواب دادم
من:الو سلام شایان
شایان:سلام کجایی؟ چرا جواب تلفنمو نمیدی؟
من:خواب بودم
شایان:میام دنبالت
من:من با تو جایی نمیام
ارسلان:برو باهاش من هواتو دارم
من:چرا یعنی میام
شایان:افرین دختر خوب میام دنبالت
من:باشه خداحافظ
گوشیمو قطع کردم
من:ارسلان من میترسم
ارسلان:نگران نباش من دنبالت میام هواسم بهت هست از دور
یه لبخندی زدم و گفتم ممنون
رفتم لباس پوشیدم و حاضر شدم تا شایان بیاد ماشینشو که پایین دیدم میخواستم برم پایین که ارسلان دستمو کشید و گفت:اصلا نترسی ها عادی باش
باهم رفتیم پایین من سوار ماشینش شدم اونم ماشینشو روشن کرد دنبال ما بیاد.
شایان بردتم بیرون شهر
از ماشین پیاده شدیم
شایان:خوب گوش کن ببین چی میگم بهت باید تا هفته دیگه باهام عقد کنی فهمیدی
من:هنوز اونقدر الاغ نیستم که بگم چشم
شایان کمربندشو برداشت شروع کرد به زدنم
ارسلان
یه کوچولو باهام حرف زدن و بعدش پسره گرفت دیانا رو داشت میزد دیگه طاقت نداشتم رفتم نزدیکشون و دیانا رو بغل کردم و گذاشتم تو ماشین خودم
شایان:تو چیکارشی جنده نکنه زیر تو هم بوده
من:خفه شو درست صحبت کن جنده نه خانم اسم داره خانم رحیمی
شایان:دوس ندارم بهش احترام بزارم این جنده زیادشه بهش بگم خانم؟😂
رفتم سراغ پسره گرفتم زدمش
من:با خانم من درست حرف بزن
شایان:خانم تو؟
من:بله خانم من
دیانا پاشد اومد پشتم قایم شد
من:نترس عشقم من هستم
شایان:هوی خانم کوچولو بلاخره که تنها گیرت میارم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان
دیانا تو بغلم داشت همینجوری گریه میکرد
من:اگه اروم میشی گریه کن
دیا:نه مرسی خوبم
دیانا
سعی کردم از بغل ارسلان بیام بیرون نمیزاشت
ارسلان:جات خوبه😂
من:عه ولم کن
ارسلان:بزار تو بغلم بمون خیلی وقته تو رو بغل نکردم
من:باشه
ارسلان
دیانا رو محکم تر توی بغلم گرفتم و دیانام یه ذره برام از شایان دوباره گفت و گریه کرد و بعدش اروم اروم نفساش یه یکنواخت شد و خوابش برد
من:دیانام دیانای من چرا زود تر بهم نگفتی. من میتونستم کمکت کنم یعنی بهم اعتماد نداشتی که بهم نگفتی؟ من واقعا دوستت دارم نه مثل این لاشی هایی که فقط به بدنت نگاه میکنن. روم نمیشه تو روت بهت بگم مجبورم وقتی خوابی بهت بگم😅ولی اینو بدون تو بدون هیچ چیز هم برای منی من نه تورو با بدنت میخوام نه هیچ دیگه من واقعا دوستت دارم و تاحالا کسی رو اینطوری دوست نداشتم
پاشدم و دیانا رو گذاشتم رو تخت و خودمم کنارش خوابیدم.....
دیانا
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم شایان بود. ارسلانو بیدار کردم.
من:ارسلان شایانه چی بگم بهش؟
ارسلان:جواب بده حالا
ایکون رو کشیدم و جواب دادم
من:الو سلام شایان
شایان:سلام کجایی؟ چرا جواب تلفنمو نمیدی؟
من:خواب بودم
شایان:میام دنبالت
من:من با تو جایی نمیام
ارسلان:برو باهاش من هواتو دارم
من:چرا یعنی میام
شایان:افرین دختر خوب میام دنبالت
من:باشه خداحافظ
گوشیمو قطع کردم
من:ارسلان من میترسم
ارسلان:نگران نباش من دنبالت میام هواسم بهت هست از دور
یه لبخندی زدم و گفتم ممنون
رفتم لباس پوشیدم و حاضر شدم تا شایان بیاد ماشینشو که پایین دیدم میخواستم برم پایین که ارسلان دستمو کشید و گفت:اصلا نترسی ها عادی باش
باهم رفتیم پایین من سوار ماشینش شدم اونم ماشینشو روشن کرد دنبال ما بیاد.
شایان بردتم بیرون شهر
از ماشین پیاده شدیم
شایان:خوب گوش کن ببین چی میگم بهت باید تا هفته دیگه باهام عقد کنی فهمیدی
من:هنوز اونقدر الاغ نیستم که بگم چشم
شایان کمربندشو برداشت شروع کرد به زدنم
ارسلان
یه کوچولو باهام حرف زدن و بعدش پسره گرفت دیانا رو داشت میزد دیگه طاقت نداشتم رفتم نزدیکشون و دیانا رو بغل کردم و گذاشتم تو ماشین خودم
شایان:تو چیکارشی جنده نکنه زیر تو هم بوده
من:خفه شو درست صحبت کن جنده نه خانم اسم داره خانم رحیمی
شایان:دوس ندارم بهش احترام بزارم این جنده زیادشه بهش بگم خانم؟😂
رفتم سراغ پسره گرفتم زدمش
من:با خانم من درست حرف بزن
شایان:خانم تو؟
من:بله خانم من
دیانا پاشد اومد پشتم قایم شد
من:نترس عشقم من هستم
شایان:هوی خانم کوچولو بلاخره که تنها گیرت میارم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۳.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.