رئیس عشق( 7)
نمیاد گفتم:ولی من خوشم میاد رفتم جلو و با بد بختی اروم دست زدم مو هاش وایی چه نرمه اویی گفت:بسه
گفتم:اخه که کولم کرد منم داد زدم گفتم:بسه ولم کن
جواب نداد بردم تو اتاق گفت:گشنمه گفتم:برو به چیزی بخور گفت:باشه که یهو لبم رو بوسید بعد ولم کرد
گفت:خیلی خوشمزه بود سیر شدم..... و گذاشتم زمین
گفت:میخوام ماله من شی تا دیگه لخت بیرون نری،
و به حرفام گوش بدی. گفتم:چی پرتم کرد رو تخت.
جانگ کوک عرق کرده بود جوری که نمیتونست نفس بکشه تو تنم لباسم رو جررر داد و لباس خودشم در اورد
اومد بغلم کرد و گفت:دوست دارم گفتم:خ... خب منم دوس که واردم کرد جیغی کشیدم که تا هفت خیابون دیگه هم میرفت گفت:چ.چ.. چرا. اینطوری...... احححح
گفت:چون دیگه خودمو نتونستم کنترل کنم. و خواستم هواست رو پ.. پرت کنم (سه سال بعد)
حالا منو جانگ کوک سه ساله ازدواج کردیم زندگی خوبی هم داریم. شب تو اتاق نشیمن بودیم که زنگ در رده شد چشمای کوک به در نگاهی انداخت رفتم که درو باز کم گفت:نه.. وایسا من باز میکنم گفتم:باش
درو باز کرد که یهوو شکه شد گفت:دکتر چان اینجا چی... چیکار میکنید گفت:اومدم چیزی رو درباره ازمایش بگم و برم کوک گفت:ا.. ازمایش چی گفتم:من هفته پیش یه ازمایش دادم چون حالم بد بود گفت:چرا به من نگفتی «با نگرانی» دکتر گفت:خانم ا.ت ش.. شما
به یه بیماری نادر مبتلا شدید ک.......... که درمان فکر نکنم داشته باشه که قطراته اشک رو صورتش
گفتم:اخه که کولم کرد منم داد زدم گفتم:بسه ولم کن
جواب نداد بردم تو اتاق گفت:گشنمه گفتم:برو به چیزی بخور گفت:باشه که یهو لبم رو بوسید بعد ولم کرد
گفت:خیلی خوشمزه بود سیر شدم..... و گذاشتم زمین
گفت:میخوام ماله من شی تا دیگه لخت بیرون نری،
و به حرفام گوش بدی. گفتم:چی پرتم کرد رو تخت.
جانگ کوک عرق کرده بود جوری که نمیتونست نفس بکشه تو تنم لباسم رو جررر داد و لباس خودشم در اورد
اومد بغلم کرد و گفت:دوست دارم گفتم:خ... خب منم دوس که واردم کرد جیغی کشیدم که تا هفت خیابون دیگه هم میرفت گفت:چ.چ.. چرا. اینطوری...... احححح
گفت:چون دیگه خودمو نتونستم کنترل کنم. و خواستم هواست رو پ.. پرت کنم (سه سال بعد)
حالا منو جانگ کوک سه ساله ازدواج کردیم زندگی خوبی هم داریم. شب تو اتاق نشیمن بودیم که زنگ در رده شد چشمای کوک به در نگاهی انداخت رفتم که درو باز کم گفت:نه.. وایسا من باز میکنم گفتم:باش
درو باز کرد که یهوو شکه شد گفت:دکتر چان اینجا چی... چیکار میکنید گفت:اومدم چیزی رو درباره ازمایش بگم و برم کوک گفت:ا.. ازمایش چی گفتم:من هفته پیش یه ازمایش دادم چون حالم بد بود گفت:چرا به من نگفتی «با نگرانی» دکتر گفت:خانم ا.ت ش.. شما
به یه بیماری نادر مبتلا شدید ک.......... که درمان فکر نکنم داشته باشه که قطراته اشک رو صورتش
۳.۷k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.