غزلی تقدیم به همسران جامانده ی حاجی های شهید:
غزلی تقدیم به همسران جامانده ی حاجی های شهید:
چمدان را که جمع می کردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا می خواست!
اسم ها را نوشته بودی تا
هیچ قولی ز خاطرت نرود؛
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده شفا می خواست
من که این سالها قدم به قدم
پا به پای تو زندگی کردم؛
در خیالم دمی نمی گنجید
دل بی طاقتت چه ها می خواست
تو شهادت مقدرت بوده
گرچه از جنگ زنده برگشتی؛
ملک الموت از همان اول
قبض روح تو را مِنا می خواست
عصر روز گذشته در عرفات
در مناجات عاشقانه ی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟
که خدا هم فقط تو را می خواست
ما دوتن هر دو همقدم بودیم
لحظه لحظه کنار هم بودیم؛
کاش با هم عروج می کردیم
کاش می شد
اگر خدا
می خواست....!!!
#نفیسه_سادات_موسوی
چمدان را که جمع می کردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا می خواست!
اسم ها را نوشته بودی تا
هیچ قولی ز خاطرت نرود؛
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده شفا می خواست
من که این سالها قدم به قدم
پا به پای تو زندگی کردم؛
در خیالم دمی نمی گنجید
دل بی طاقتت چه ها می خواست
تو شهادت مقدرت بوده
گرچه از جنگ زنده برگشتی؛
ملک الموت از همان اول
قبض روح تو را مِنا می خواست
عصر روز گذشته در عرفات
در مناجات عاشقانه ی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟
که خدا هم فقط تو را می خواست
ما دوتن هر دو همقدم بودیم
لحظه لحظه کنار هم بودیم؛
کاش با هم عروج می کردیم
کاش می شد
اگر خدا
می خواست....!!!
#نفیسه_سادات_موسوی
۷۹۸
۰۴ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.