Part 20
& با وارد شدن ات همه شوکه بلند شدن پشت سر ات وکیل و وست راستش الکس وارد شدن اما کسی که تعجب نکردن جئون بود
ات با نگاه نفرت انگیز به پدربزرگش که شوکه بود نگاه میکرد به سمت صندلی که سر میز بود رفت الکس صندلی رو براش کشید و اونم نشست با نگاه دارکی همه رو از زیر نظر گذروند
و بعد به وکیلش نگاه کرد وکیل برای ات تعظیمی کرد و بعدش رو به همه گفت
وکیل: صاحب جدید ثروت خاندان مین و رئیس شرکت بزرگ مین همچینن بزرگ ترین و موفق ترین برند سال و جهان فرانسه و در آخری قوی ترین باند مافیای فرانسه
پدربزرگ:چی...چی؟(شوکه)
پ/ا:ات...(متعجب)
جئون:که چی برای این ما رو جمع کردی به مسئله ای که به ما ربط نداره؟
یونگی:ا..ات
ات:به حرف های همه بی حس نگاه و گوش میکردم ولی با صدا بهش نگاه کردم چشای حاوی از اشک پر شده بهم نگاه میکرد
ات:با داد عموم حسم پرید و بهش با خشم نگاه کردم
پ/ی:ده حرف بزن ات کل ثروت و ارث رو بالا کشیدی الا....
ات:تو ببند دهنتو (دستشو روی میز کوبید و بلند شد)
ات:سکوت بسه...حقی که لایقش بودم رو گرفتم
پدربزرگ:تو هیچ حقی نداری
ات:درست مثل دخترت که با داماد عزیزت جئون کشتیش تا شرکتت و اعتبارتون در امان بمونه؟نه؟و شما بیغیرت ها سکوت کردید تا از ارث محروم نشید(روبه پدر و عموش)
&حال پدر بزرگ ات رفته رفته بد تر میشد و آقای جئون توی شوک بود کوک بلند شد و به طرف ات رفت و گفت
کوک:هفته قبل وقتی از فرانسه برگشتم جلسه ای که گذاشته بودید من و یونگی پدرم وآقای مین هم بود بین برگه های مد و ساخت و ساز برگه های انتقال ارثیه ،ثروت، انتقال سهام و مالکیت شرکت ها بود و شما دو نفر بدون خبر داشتن همشونو امضا کردید انتقام مادرمو از هر دوتون گرفتم پدربزرگ و پدر
پدر بزرگ:این..این امکان نداره!
ات:همین تور که بچمو ازم با تصادف ساختگی ازم گرفتی منم زندگی و نفس کشیدن رو از تو گرفتم مین(بغض و عصبی)
یونگی:چی..چییی(شوکه)
ات:بهتون گفته بودم گفته بودم زمانش برسه برمیگردم ولی کسی باور نکرد زندگی منو نابود کردی هر ۴ نفرتون منم شمارو نابود میکنم
جناب جانگ!
وکیل:بله بانوی من
ات:جناب یانگ و یونگ مین رو دیگه شرکتم نمیخوام قرار دادمون با جئون هم به پایان می سه و با آقای پارک و پسر جیمین پارک بسته میشه و مستر جئون
&ات با قدم هاش نزدیک کوک شد و بلند گفت
ات:اگه توهم مثل پدرت بخاطر ثروتم بام نزدیک یا حیله گری بکنی با گولوله نه با تیکه تیکه شدنت توسط سگ های شکاری بها شو میدی
ات:به همه برای آخرین بار نگاهی چرخوندم به یونگی که با فهمیدن نبود بچمون داغون شده بود خیره شدم بعدش به پدربزرگم که دیگه داشت سکته رو میزد عموم و پدرم سریع به سمتش رفتن به سمت پدر بزرگ رفتمو از کراواتش که بخاطر تنفسش شل کرده بود گرفتم و سفت تر کشیدم پدر و عموم خواستن مانعم بشن که الکس با اشاره به افراد جلوشونو گرفتن رفته رفته کراوات رو سفت تر میکرد و با گریه از شدت خشم و انتقام و آتش دلم یک مادر گفتم
ات:دختر من دقیقا مثل الان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و همین تور خودم پس توهم باید الان برای زنده موندت التماس کنی(بغض و اشک )
ات:دیگه داشت میمرد که ولش کردم با چشای اشکی به سمت کیفم رفتم و بعد از برداشتنش از اتاق خارج شدم تند تند داشتم به سمت آسانسور میرفتم نگاه داشتن خودم برای اشکام بی فایده بود جلوی در آسانسور منتظر موندم تا بیاد که ناگهان دستم کشیده شد و توی بغلی فرو رفته که ۱ سال و ۹ ماه ازش محروم بودم چقدر دلم برای این عطر صدای کوبیدن قلبش تنگ شده بود توی بغلش زار میزدم و اون فقط به آرامی موهامو نوازش میکرد و اشک میریخت
یونگی:بچمون توسط پدر بزرگم کشته شده بود؟
و باعث شده بود ات هم با مرگ دست و پنچه نرم کنه ؟عمم رو کشته بودن؟چرا برای چی؟چرا همه جی الان رو میشه؟پس ات پیش جیمین بوده!با کوک قرار داد بسته!شیبال سکیا و من از هیچی خبر نداشتم و پدربزرگ از جای ات خبر داشته پس بگو مین چه عوضی از قبل کارشو کرده وقتی ات از تاق خارج شد دنبالش رفتم جلوی آسانسور بود افرادش و وکیل جانگ هوسوک پشتش بود البته دو تر ازش سمتش دوئیدم و تو آغوشم کشیدم هر دو گریه میکردیم با دل تنگی توی بغلم بیشتر فشارش میدادم بوی موهاش که مثل مواد اعتیاد آور بود رفته رفته صدای ات کمر میشد تا جایی که دیگه قطع شد بهش نگاه کردم که از هوش رفته بود بلندش کردم که ناگهان جلوم توسط دست راستش گرفته شد
+متاسفم قربان ولی اجازه بردن بانو رو ندارید!
یونگی:بکش کنار مدرک اجازه بردن زن خودم به خونه خودم ندارم؟باید از تو اجازه بگیرم
+اما...
یونگی:کاری نکن سرت توسط باند مافیایی بزرگ کره به باد بره
ات با نگاه نفرت انگیز به پدربزرگش که شوکه بود نگاه میکرد به سمت صندلی که سر میز بود رفت الکس صندلی رو براش کشید و اونم نشست با نگاه دارکی همه رو از زیر نظر گذروند
و بعد به وکیلش نگاه کرد وکیل برای ات تعظیمی کرد و بعدش رو به همه گفت
وکیل: صاحب جدید ثروت خاندان مین و رئیس شرکت بزرگ مین همچینن بزرگ ترین و موفق ترین برند سال و جهان فرانسه و در آخری قوی ترین باند مافیای فرانسه
پدربزرگ:چی...چی؟(شوکه)
پ/ا:ات...(متعجب)
جئون:که چی برای این ما رو جمع کردی به مسئله ای که به ما ربط نداره؟
یونگی:ا..ات
ات:به حرف های همه بی حس نگاه و گوش میکردم ولی با صدا بهش نگاه کردم چشای حاوی از اشک پر شده بهم نگاه میکرد
ات:با داد عموم حسم پرید و بهش با خشم نگاه کردم
پ/ی:ده حرف بزن ات کل ثروت و ارث رو بالا کشیدی الا....
ات:تو ببند دهنتو (دستشو روی میز کوبید و بلند شد)
ات:سکوت بسه...حقی که لایقش بودم رو گرفتم
پدربزرگ:تو هیچ حقی نداری
ات:درست مثل دخترت که با داماد عزیزت جئون کشتیش تا شرکتت و اعتبارتون در امان بمونه؟نه؟و شما بیغیرت ها سکوت کردید تا از ارث محروم نشید(روبه پدر و عموش)
&حال پدر بزرگ ات رفته رفته بد تر میشد و آقای جئون توی شوک بود کوک بلند شد و به طرف ات رفت و گفت
کوک:هفته قبل وقتی از فرانسه برگشتم جلسه ای که گذاشته بودید من و یونگی پدرم وآقای مین هم بود بین برگه های مد و ساخت و ساز برگه های انتقال ارثیه ،ثروت، انتقال سهام و مالکیت شرکت ها بود و شما دو نفر بدون خبر داشتن همشونو امضا کردید انتقام مادرمو از هر دوتون گرفتم پدربزرگ و پدر
پدر بزرگ:این..این امکان نداره!
ات:همین تور که بچمو ازم با تصادف ساختگی ازم گرفتی منم زندگی و نفس کشیدن رو از تو گرفتم مین(بغض و عصبی)
یونگی:چی..چییی(شوکه)
ات:بهتون گفته بودم گفته بودم زمانش برسه برمیگردم ولی کسی باور نکرد زندگی منو نابود کردی هر ۴ نفرتون منم شمارو نابود میکنم
جناب جانگ!
وکیل:بله بانوی من
ات:جناب یانگ و یونگ مین رو دیگه شرکتم نمیخوام قرار دادمون با جئون هم به پایان می سه و با آقای پارک و پسر جیمین پارک بسته میشه و مستر جئون
&ات با قدم هاش نزدیک کوک شد و بلند گفت
ات:اگه توهم مثل پدرت بخاطر ثروتم بام نزدیک یا حیله گری بکنی با گولوله نه با تیکه تیکه شدنت توسط سگ های شکاری بها شو میدی
ات:به همه برای آخرین بار نگاهی چرخوندم به یونگی که با فهمیدن نبود بچمون داغون شده بود خیره شدم بعدش به پدربزرگم که دیگه داشت سکته رو میزد عموم و پدرم سریع به سمتش رفتن به سمت پدر بزرگ رفتمو از کراواتش که بخاطر تنفسش شل کرده بود گرفتم و سفت تر کشیدم پدر و عموم خواستن مانعم بشن که الکس با اشاره به افراد جلوشونو گرفتن رفته رفته کراوات رو سفت تر میکرد و با گریه از شدت خشم و انتقام و آتش دلم یک مادر گفتم
ات:دختر من دقیقا مثل الان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و همین تور خودم پس توهم باید الان برای زنده موندت التماس کنی(بغض و اشک )
ات:دیگه داشت میمرد که ولش کردم با چشای اشکی به سمت کیفم رفتم و بعد از برداشتنش از اتاق خارج شدم تند تند داشتم به سمت آسانسور میرفتم نگاه داشتن خودم برای اشکام بی فایده بود جلوی در آسانسور منتظر موندم تا بیاد که ناگهان دستم کشیده شد و توی بغلی فرو رفته که ۱ سال و ۹ ماه ازش محروم بودم چقدر دلم برای این عطر صدای کوبیدن قلبش تنگ شده بود توی بغلش زار میزدم و اون فقط به آرامی موهامو نوازش میکرد و اشک میریخت
یونگی:بچمون توسط پدر بزرگم کشته شده بود؟
و باعث شده بود ات هم با مرگ دست و پنچه نرم کنه ؟عمم رو کشته بودن؟چرا برای چی؟چرا همه جی الان رو میشه؟پس ات پیش جیمین بوده!با کوک قرار داد بسته!شیبال سکیا و من از هیچی خبر نداشتم و پدربزرگ از جای ات خبر داشته پس بگو مین چه عوضی از قبل کارشو کرده وقتی ات از تاق خارج شد دنبالش رفتم جلوی آسانسور بود افرادش و وکیل جانگ هوسوک پشتش بود البته دو تر ازش سمتش دوئیدم و تو آغوشم کشیدم هر دو گریه میکردیم با دل تنگی توی بغلم بیشتر فشارش میدادم بوی موهاش که مثل مواد اعتیاد آور بود رفته رفته صدای ات کمر میشد تا جایی که دیگه قطع شد بهش نگاه کردم که از هوش رفته بود بلندش کردم که ناگهان جلوم توسط دست راستش گرفته شد
+متاسفم قربان ولی اجازه بردن بانو رو ندارید!
یونگی:بکش کنار مدرک اجازه بردن زن خودم به خونه خودم ندارم؟باید از تو اجازه بگیرم
+اما...
یونگی:کاری نکن سرت توسط باند مافیایی بزرگ کره به باد بره
۱۲.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.