پارت18
کوک بلند شد<br>
عصبی شد<br>
دیگه نمیتونست تحمل کنه<br>
منو گرفت چسبوند به دیوار<br>
لبشو چسبوند رویه لبم<br>
خیلی وحشیانه مک میزد<br>
زدم رویه شکمش<br>
لبشو جدا کرد<br>
_عاها از من بدت میاد اره؟(عصبی) <br>
+ک... <br>
باز لبشو محکم کوبید رویه لبم<br>
بعد از چند دقیقه جدا کرد گفت<br>
_میشنوممم<br>
+کوک.... <br>
باز لبشو گذاشت<br>
بعد از چند مین جدا کرد<br>
+اهه نکن<br>
با عصبانیت نگاهم کرد<br>
خیلی وقت بود عصبی ندیده بودمش<br>
باز ترسیدم<br>
+جو.. جونگکوک<br>
_هان؟ چیه عصبی شدم جایه سواله؟ اره؟ <br>
+جونگکوک من... <br>
_نمیخوام بشونم بیبی فقد بیا بخوابیم همین<br>
+من... <br>
_هیس<br>
منو گرفت برد رویه تخت درازم داد<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
نفس عمیقی کشید<br>
میخواستم حرفی بزنم که گفت: دوست دارم دخترم <br>
که حرفمو قطع کردم<br>
پرش زمانی<br>
ساعت6 و کوک باید بره سرکار من خواب بودم<br>
اروم لپمو بوس کردو رفت<br>
شب خیلی دیر اومد<br>
من نگران بودم گوشیش خاموش بود<br>
اومد خونه<br>
یدونه محکم زدم تویه گوشش<br>
+چرا انقدر دیر اومدی هااا؟ <br>
_بیبی ببخشید من.. <br>
+چرا گوشیت خاموشه تو اخر منو میکشی کوکککک<br>
_قربونت شم گوشیم شارژش تموم شد وقت نکردم بزنمش شارژ کارمم خیلی طول کشید<br>
+هوفف(با بغض) <br>
دستمو گرفت کشوند سمت خودش<br>
اروم لبمو بوسه نرمی زد<br>
_ببخشید چاگیا<br>
+جونگکوک گوشیتو هیچ وقت سایلنت یا خاموش نکن من میمیرم از نگرانی<br>
_چشم<br>
لبخندی زدو لپمو گاز کوچیکی گرفت<br>
رفت بالا اروم بچه رو بغل گرفت<br>
_سلاااممم کوچووولویههههه مننننن<br>
لبخندی زدم<br>
داشت با دخترش حرف میزد<br>
_خوبی نینیه من<br>
لیانا با دستایه جونگکوک بازی میکرد<br>
+ای خداا کیوتارو نگا(اروم) <br>
_کوشولویه من، من برم حموم میام میخورمت<br>
بعد یه بوسه به لپ بچه زدو گذاشتش سرجاش<br>
پرش زمانی<br>
از حموم اومده بود<br>
+جونگکوک<br>
_جانم<br>
+هیچی<br>
_چیشده؟ <br>
+ه... هیچی<br>
_ات بگو عصبیم نکن<br>
+یااا<br>
اومد اروم بلندم کرد پاهامو دور کمرش <br>
حلقه کرد<br>
دستامم گذاشت دور گردنش<br>
اروم سینمو بوسید<br>
_بگو دیگه اذیتم نکن<br>
+میخواستم بدونم گوشت درد گرفت؟ <br>
_نه چطور؟ <br>
+اعع خب بیا یدونه دیگه بزنم درد بگیره<br>
خندیدین<br>
کوک با لبخند نگاهت میکرد که بغض کرد<br>
+چ.. چیزی شده؟؟؟ <br>
_نه بیبی<br>
+پس..؟ <br>
_هیچی فقد هیچ وقت خودمو نمیبخشم با بلاهایی که سرت اوردم<br>
سکوت کردم.. <br>
ادامه دارد..
عصبی شد<br>
دیگه نمیتونست تحمل کنه<br>
منو گرفت چسبوند به دیوار<br>
لبشو چسبوند رویه لبم<br>
خیلی وحشیانه مک میزد<br>
زدم رویه شکمش<br>
لبشو جدا کرد<br>
_عاها از من بدت میاد اره؟(عصبی) <br>
+ک... <br>
باز لبشو محکم کوبید رویه لبم<br>
بعد از چند دقیقه جدا کرد گفت<br>
_میشنوممم<br>
+کوک.... <br>
باز لبشو گذاشت<br>
بعد از چند مین جدا کرد<br>
+اهه نکن<br>
با عصبانیت نگاهم کرد<br>
خیلی وقت بود عصبی ندیده بودمش<br>
باز ترسیدم<br>
+جو.. جونگکوک<br>
_هان؟ چیه عصبی شدم جایه سواله؟ اره؟ <br>
+جونگکوک من... <br>
_نمیخوام بشونم بیبی فقد بیا بخوابیم همین<br>
+من... <br>
_هیس<br>
منو گرفت برد رویه تخت درازم داد<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
نفس عمیقی کشید<br>
میخواستم حرفی بزنم که گفت: دوست دارم دخترم <br>
که حرفمو قطع کردم<br>
پرش زمانی<br>
ساعت6 و کوک باید بره سرکار من خواب بودم<br>
اروم لپمو بوس کردو رفت<br>
شب خیلی دیر اومد<br>
من نگران بودم گوشیش خاموش بود<br>
اومد خونه<br>
یدونه محکم زدم تویه گوشش<br>
+چرا انقدر دیر اومدی هااا؟ <br>
_بیبی ببخشید من.. <br>
+چرا گوشیت خاموشه تو اخر منو میکشی کوکککک<br>
_قربونت شم گوشیم شارژش تموم شد وقت نکردم بزنمش شارژ کارمم خیلی طول کشید<br>
+هوفف(با بغض) <br>
دستمو گرفت کشوند سمت خودش<br>
اروم لبمو بوسه نرمی زد<br>
_ببخشید چاگیا<br>
+جونگکوک گوشیتو هیچ وقت سایلنت یا خاموش نکن من میمیرم از نگرانی<br>
_چشم<br>
لبخندی زدو لپمو گاز کوچیکی گرفت<br>
رفت بالا اروم بچه رو بغل گرفت<br>
_سلاااممم کوچووولویههههه مننننن<br>
لبخندی زدم<br>
داشت با دخترش حرف میزد<br>
_خوبی نینیه من<br>
لیانا با دستایه جونگکوک بازی میکرد<br>
+ای خداا کیوتارو نگا(اروم) <br>
_کوشولویه من، من برم حموم میام میخورمت<br>
بعد یه بوسه به لپ بچه زدو گذاشتش سرجاش<br>
پرش زمانی<br>
از حموم اومده بود<br>
+جونگکوک<br>
_جانم<br>
+هیچی<br>
_چیشده؟ <br>
+ه... هیچی<br>
_ات بگو عصبیم نکن<br>
+یااا<br>
اومد اروم بلندم کرد پاهامو دور کمرش <br>
حلقه کرد<br>
دستامم گذاشت دور گردنش<br>
اروم سینمو بوسید<br>
_بگو دیگه اذیتم نکن<br>
+میخواستم بدونم گوشت درد گرفت؟ <br>
_نه چطور؟ <br>
+اعع خب بیا یدونه دیگه بزنم درد بگیره<br>
خندیدین<br>
کوک با لبخند نگاهت میکرد که بغض کرد<br>
+چ.. چیزی شده؟؟؟ <br>
_نه بیبی<br>
+پس..؟ <br>
_هیچی فقد هیچ وقت خودمو نمیبخشم با بلاهایی که سرت اوردم<br>
سکوت کردم.. <br>
ادامه دارد..
۶.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.