I wanna be a dad🧸💙 p³²
نامجون « پلیس سریع هابی و افرادش رو دستگیر کرد و آمبولانس هم اعزام شد تا رائون رو ببره بیمارستان ولی....من چطور پدری عم که نتونست از دختر خودش مراقبت کنه؟ اگه رائون خوب نشه.....نه... اون دختر منه باید حالش خوب شه....
«بیمارستان»
هانول « نامجونااااا من دخترمو میخواااممم!
چرا الان اون توی دستگاه تو کماستتتت؟!
راوی « نامجون دیگه براش مهم نبود لیدر بزرگترین بوی بند جهانه و معروفه...اون داشت گریه میکرد...بخاطر دخترکوچولوش که توی کما بود....
«۱ماه بعد»
[کنسرت بی تی اس/سئول/کره جنوبی]
جیمین « آرمی سارانگههههه
نامجون « ارمی.... ممنونم....که توی این مدت تنهام نذاشتین.... من... مسئولیت خودمو بد اجرا کردم....من یه پدر شدم ولی...تا خواستم زندگی رو که دوسال نبودم برای همسر و دخترم درست کنم ولی....هققق... نتونستم درست مراقبش باشم و اون توی کماست.... من فقط میخوام حالش خوب شه...همین!
بعد کنسرت....
راوی « نامجون درحال گریه بود و اعضا هم سعی در دلداریش داشتن ولی کسی حال دلشو درک نمیکرد....میکرد؟
جیمین « هیونگ اروم باش لطفا....اگه آروم باشی قول میدیم یه خبر خوب نشونت بدیم...
هوسوک « راست میگه....یه چیز عالی میخوایم نشونت بدیم...
نامجون « فقط دیدن چشمای باز رائون میتونه خوشحالم کنه....همین...
جین « ماهم همین هدیه رو داریم....بیاین
راوی « بعد از این حرف جین هانول درحالی که رائون توی بغلش بود و با لبخند داشت اطراف رو نگاه میکرد وارد شد....
پارت بعدی اخره
«بیمارستان»
هانول « نامجونااااا من دخترمو میخواااممم!
چرا الان اون توی دستگاه تو کماستتتت؟!
راوی « نامجون دیگه براش مهم نبود لیدر بزرگترین بوی بند جهانه و معروفه...اون داشت گریه میکرد...بخاطر دخترکوچولوش که توی کما بود....
«۱ماه بعد»
[کنسرت بی تی اس/سئول/کره جنوبی]
جیمین « آرمی سارانگههههه
نامجون « ارمی.... ممنونم....که توی این مدت تنهام نذاشتین.... من... مسئولیت خودمو بد اجرا کردم....من یه پدر شدم ولی...تا خواستم زندگی رو که دوسال نبودم برای همسر و دخترم درست کنم ولی....هققق... نتونستم درست مراقبش باشم و اون توی کماست.... من فقط میخوام حالش خوب شه...همین!
بعد کنسرت....
راوی « نامجون درحال گریه بود و اعضا هم سعی در دلداریش داشتن ولی کسی حال دلشو درک نمیکرد....میکرد؟
جیمین « هیونگ اروم باش لطفا....اگه آروم باشی قول میدیم یه خبر خوب نشونت بدیم...
هوسوک « راست میگه....یه چیز عالی میخوایم نشونت بدیم...
نامجون « فقط دیدن چشمای باز رائون میتونه خوشحالم کنه....همین...
جین « ماهم همین هدیه رو داریم....بیاین
راوی « بعد از این حرف جین هانول درحالی که رائون توی بغلش بود و با لبخند داشت اطراف رو نگاه میکرد وارد شد....
پارت بعدی اخره
۲۱۵.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.