پارت دوازدهم فیک دو به دو مساوی.
پارت دوازدهم فیک دو به دو مساوی.
بغلش کردی، هنوز هم خیلی دوسش داشتی. ولی نمیخواستی مث دفعه قبل از نبودنت اذیت بشه.
محکم تر از هردفعه بغلت کرد. و تو گوشت اروم زمزمه کرد:
&هنوز که هنوزه تو خانم خودمی.
نه دیگه نیستم.
&لین حالت خوبه... نکنه... نکنه تو فکر میکنی خانم اون مین یونگی احمق هستی.
نه نه نه، من خانم هیچکس نیستم.... جیمین خواهش میکنم تنهام بزار.
&ولی چرا، تو چت شده لین؟
ترجیح دادی سکوت کنی، نمیخواستی بلند داد بزنی. هییی جیمین وقتیکه زوری حلقه دستم میکردن کجا بودی، وقتیکه داشتن بدون تو لباس سفید تنم میکردن کجا بودی..... تو نبودی......
ولی ترجیح دادی سکوت کنی. اون به تو قول های زیادی داده بود، ولی نتونست به هیچکدوم عمل کنه..............
بالاخره به ادرسی که یونگی بهت داده بود رسیدی.
از ادما متنفر بودی، چون از نزدیکترین ادمای زندگیت ضربه خوردی. از مرگ نمیترسیدی، چون باهاش احساس ارامش میکردی............ وارد کافه شدی، یه جای اروم خلوت بود. یونگی منتظرت بود، تا دیدت از جاش بلند شد.
☆سلام. خیلی ممنون که یه فرصت دیگه بهم دادی و خب.....
صبر کن ببین، من به تو فرصت ندادم، فقط میخوام از زندگیم لذت ببرم.
☆اها باشه، بزار ایشونو بهت معرفی کنم.
یه دختر لاغر قد بلند. میشناختمش. همونی بود که همیشه همه جا به عنوان زنش همراش میرفت.
میشناسمشون.
☆نه نمیشناسیش، ایشون جیونگی دختر عمومه.
متعجب نگاش کردی.
☆خب من میدونم برای یه زن عذاب ترین نادیده گرفتنشه. خب خب میخواستم حرصت بدم... ـ
خواستی فک کنم دوس دختر داری؟
☆همینطوره.
هه فک کردی واسم مهم بود؟ من از خدام بود......... به حرفاس توجه نکردی و از میز بلند شدی و رفتی...
☆صب کن لین.
نه تو صب کن ایندفعه نمیخوام بیشتر از این ازارم بدی.
(از دید یونگی): حرفاش به قلبم تیر میزد هرکلمه از حرفاش برام عذاب بود. من با یه دختر تنها چیکار کردم........
از اون کافه کوفتی اومدم بیرون به سمت شرکت رفتم. تنها جایی که ذهنمو اروم میکرد همیشه شرکت بود....وارد شرکت شدم همه بااحترام جلوم خم و راست میشدن برام مهم نبود. اعصابم خیلی خوردی بود، وارد اتاق شدم، بی اختیار هرچی جلو دستم میومدو میشکوندم. که چشمم به...................................
کامنت و لایک یادتون نره👋♥
بغلش کردی، هنوز هم خیلی دوسش داشتی. ولی نمیخواستی مث دفعه قبل از نبودنت اذیت بشه.
محکم تر از هردفعه بغلت کرد. و تو گوشت اروم زمزمه کرد:
&هنوز که هنوزه تو خانم خودمی.
نه دیگه نیستم.
&لین حالت خوبه... نکنه... نکنه تو فکر میکنی خانم اون مین یونگی احمق هستی.
نه نه نه، من خانم هیچکس نیستم.... جیمین خواهش میکنم تنهام بزار.
&ولی چرا، تو چت شده لین؟
ترجیح دادی سکوت کنی، نمیخواستی بلند داد بزنی. هییی جیمین وقتیکه زوری حلقه دستم میکردن کجا بودی، وقتیکه داشتن بدون تو لباس سفید تنم میکردن کجا بودی..... تو نبودی......
ولی ترجیح دادی سکوت کنی. اون به تو قول های زیادی داده بود، ولی نتونست به هیچکدوم عمل کنه..............
بالاخره به ادرسی که یونگی بهت داده بود رسیدی.
از ادما متنفر بودی، چون از نزدیکترین ادمای زندگیت ضربه خوردی. از مرگ نمیترسیدی، چون باهاش احساس ارامش میکردی............ وارد کافه شدی، یه جای اروم خلوت بود. یونگی منتظرت بود، تا دیدت از جاش بلند شد.
☆سلام. خیلی ممنون که یه فرصت دیگه بهم دادی و خب.....
صبر کن ببین، من به تو فرصت ندادم، فقط میخوام از زندگیم لذت ببرم.
☆اها باشه، بزار ایشونو بهت معرفی کنم.
یه دختر لاغر قد بلند. میشناختمش. همونی بود که همیشه همه جا به عنوان زنش همراش میرفت.
میشناسمشون.
☆نه نمیشناسیش، ایشون جیونگی دختر عمومه.
متعجب نگاش کردی.
☆خب من میدونم برای یه زن عذاب ترین نادیده گرفتنشه. خب خب میخواستم حرصت بدم... ـ
خواستی فک کنم دوس دختر داری؟
☆همینطوره.
هه فک کردی واسم مهم بود؟ من از خدام بود......... به حرفاس توجه نکردی و از میز بلند شدی و رفتی...
☆صب کن لین.
نه تو صب کن ایندفعه نمیخوام بیشتر از این ازارم بدی.
(از دید یونگی): حرفاش به قلبم تیر میزد هرکلمه از حرفاش برام عذاب بود. من با یه دختر تنها چیکار کردم........
از اون کافه کوفتی اومدم بیرون به سمت شرکت رفتم. تنها جایی که ذهنمو اروم میکرد همیشه شرکت بود....وارد شرکت شدم همه بااحترام جلوم خم و راست میشدن برام مهم نبود. اعصابم خیلی خوردی بود، وارد اتاق شدم، بی اختیار هرچی جلو دستم میومدو میشکوندم. که چشمم به...................................
کامنت و لایک یادتون نره👋♥
۱۰.۳k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.