نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 29 )
ات: تهیونگاااا........ تهیونگااا...
تهیونگ: هاااا ( با چشمای بسته و خوابالو...)
ات: بلند شو مهمون داریم....
تهیونگ: کیه....
ات: مامانم و بابام و جنی و جونگ کوک..... بلند شو منتظر ما ان....
تهیونگ: ( چشماشو مالید و خمیازه کشید و کم کم چشماشو باز کرد....)..... ات بیا انرژی بده بهم.....
ات: ولم کن بزار برم دستشویی ( ته دست ات رو گرفته بود و نمیزاشت بره....)
تهیونگ: توروخدا..... بیا ....
ات: ( رفت گونه ی تهیونگ بوس کرد و رفت دستشویی.....)
تهیونگ: بوی خوبش.... به به...
ات: ( رفتم دستشویی و کارای لازم کردم و اومدم اتاق و یه لباس راحتی پوشیدم و دیدم تهیونگ رفته پایین و نشسته و منم رفتم و سلام و اینا کردیم نشستیم رو مبل....)
ات: از اینورا.....
جنی: دیگه دیگه.....
جیسو: عزیزم اومدیم بهت بگیم من و پدرت امشب میریم کانادا..... چون میخوایم تنها باشیم و کلا من اونجا رو دوست دارم و یکم من و پدرت از هم دور بودیم نیاز به تنهایی و باهم بودن داریم.....
ات: خوبههه.....
هوسوک: جیسو همش به خاطر ات بود که الان من و تو اینجاییم.....
جیسو: میدونم عزیزم..... دختر ما همیشه تو مشکلات کمکمون کرده..... تهیونگ پسرم قدر ات رو بدون.....
تهیونگ: من خوش شانس ترین پسر دنیام که همچین نامزد خوشگل و جذاب و خوش اخلاق و...... دارم.....
ات: ( لبخند میزنه به تهیونگ).....
جنی: پس من چیییی..... جونگ کوک قدر منو بدونااااا.....
جونگ کوک: مادر جان دهن ادمو یعنی جنی سرویس می کنه..... ( میخنده)....
جنی: چی گفتی نشنیدم؟!....پدرتو در میارم....
بقیه: ( میخندن)....
جونگ کوک: شوخییی میکنم جنی زندگیه منه ( لبشو میبوسه....)
ات: جدی جلوی مامان و بابا چطوری روت میشه جنی؟...... ( با خنده)....
جنی: شوهرمه هاااا..... بالاخره مامان و بابا هم یه روز همو بوسیدن.....
هوسوک: خب الانم میبوسم.... ( رفت سمت گونه ی جیسو و بوسیدش)....
جیسو: منم الان باباتو میگیرم میزنم..... ( میخنده)....
ات: ساعت چنده تهیونگ؟!....
تهیونگ: 4....
ات: واد فاک..... چی میگیییی یعنی ما تا الان خواب بودیم؟!....
جونگ کوک: بله تازه فهمیدین؟!.... ( میخنده).... ما از ساعت 2 اینجاییم..... منتظر شماییم از خواب بیدار شید..... اجوما چند میخواست بیاد بیدارتون کنه مامانت اینا نزاشتن.....
ات: وااا چرا.....
جیسو: اخه صدای خر و پف تهیونگ تا اینجا میومد..... گفتم حتما این دو نفر تو خواب شیرینی فرو رفتن....
جنی: اخ اخ اخ..... ( میخنده)....
ات: تو نخندا.... هروز تو دهن جونگ کوکی.... الاغ.... ( میخنده)....
جنی: به تو چه مال خودمه.... هر کار بخوام باهاش میکنم....( زبون دراز میکنه...)
ات: فکر میکنی از این کارا بلد نیستم؟!.... ( رفت سمت لب تهیونگ و همچین بوسید که لب ات زخم شد.....)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 29 )
ات: تهیونگاااا........ تهیونگااا...
تهیونگ: هاااا ( با چشمای بسته و خوابالو...)
ات: بلند شو مهمون داریم....
تهیونگ: کیه....
ات: مامانم و بابام و جنی و جونگ کوک..... بلند شو منتظر ما ان....
تهیونگ: ( چشماشو مالید و خمیازه کشید و کم کم چشماشو باز کرد....)..... ات بیا انرژی بده بهم.....
ات: ولم کن بزار برم دستشویی ( ته دست ات رو گرفته بود و نمیزاشت بره....)
تهیونگ: توروخدا..... بیا ....
ات: ( رفت گونه ی تهیونگ بوس کرد و رفت دستشویی.....)
تهیونگ: بوی خوبش.... به به...
ات: ( رفتم دستشویی و کارای لازم کردم و اومدم اتاق و یه لباس راحتی پوشیدم و دیدم تهیونگ رفته پایین و نشسته و منم رفتم و سلام و اینا کردیم نشستیم رو مبل....)
ات: از اینورا.....
جنی: دیگه دیگه.....
جیسو: عزیزم اومدیم بهت بگیم من و پدرت امشب میریم کانادا..... چون میخوایم تنها باشیم و کلا من اونجا رو دوست دارم و یکم من و پدرت از هم دور بودیم نیاز به تنهایی و باهم بودن داریم.....
ات: خوبههه.....
هوسوک: جیسو همش به خاطر ات بود که الان من و تو اینجاییم.....
جیسو: میدونم عزیزم..... دختر ما همیشه تو مشکلات کمکمون کرده..... تهیونگ پسرم قدر ات رو بدون.....
تهیونگ: من خوش شانس ترین پسر دنیام که همچین نامزد خوشگل و جذاب و خوش اخلاق و...... دارم.....
ات: ( لبخند میزنه به تهیونگ).....
جنی: پس من چیییی..... جونگ کوک قدر منو بدونااااا.....
جونگ کوک: مادر جان دهن ادمو یعنی جنی سرویس می کنه..... ( میخنده)....
جنی: چی گفتی نشنیدم؟!....پدرتو در میارم....
بقیه: ( میخندن)....
جونگ کوک: شوخییی میکنم جنی زندگیه منه ( لبشو میبوسه....)
ات: جدی جلوی مامان و بابا چطوری روت میشه جنی؟...... ( با خنده)....
جنی: شوهرمه هاااا..... بالاخره مامان و بابا هم یه روز همو بوسیدن.....
هوسوک: خب الانم میبوسم.... ( رفت سمت گونه ی جیسو و بوسیدش)....
جیسو: منم الان باباتو میگیرم میزنم..... ( میخنده)....
ات: ساعت چنده تهیونگ؟!....
تهیونگ: 4....
ات: واد فاک..... چی میگیییی یعنی ما تا الان خواب بودیم؟!....
جونگ کوک: بله تازه فهمیدین؟!.... ( میخنده).... ما از ساعت 2 اینجاییم..... منتظر شماییم از خواب بیدار شید..... اجوما چند میخواست بیاد بیدارتون کنه مامانت اینا نزاشتن.....
ات: وااا چرا.....
جیسو: اخه صدای خر و پف تهیونگ تا اینجا میومد..... گفتم حتما این دو نفر تو خواب شیرینی فرو رفتن....
جنی: اخ اخ اخ..... ( میخنده)....
ات: تو نخندا.... هروز تو دهن جونگ کوکی.... الاغ.... ( میخنده)....
جنی: به تو چه مال خودمه.... هر کار بخوام باهاش میکنم....( زبون دراز میکنه...)
ات: فکر میکنی از این کارا بلد نیستم؟!.... ( رفت سمت لب تهیونگ و همچین بوسید که لب ات زخم شد.....)
۶.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.