part29
سلام بلندی کردم که توی آغوشی رفتم عطر خودش بود همونی که نگرانم بود
کوک:میدونی چقدر نگرانت شدم؟
سانا:من خوبم نگران نباش عزیزم(بغلش کرد)
رو به پسری که اسمش یادم نبود ولی لقبش یادم بود برگشتم و معذبم گفتم ببخشید موچی میشه چند دقیقه با من بیای؟
جیمین اسمم جیمینه نونا!حتما!
سانا:آهانی زیر لب گفتم با جیمین بیرون رفتیم که...
جمینا میشه بری داخل و با یک بهانی با کوک برید بیرون حتی اسمش چی بود...اه یادم رفت ببر کوچولورم با خودتون ببرید بعد نیم ساعت بیاید تا منم کیک و بقیه چیز ها رو اماده کنم؟(منتظر)
جیمین:اوه حتما...چرا که نه و اسمش تهیونگه نونا(لبخند مهربون)
سانا:بعد فهمیدن اسم ببر کوچولو داخل رفتیم
جیمین:وایییییی...ی چی یادمون رفته!!!
همه با تعجب نگاهش کردن
جیمین:سوجو!(شیطون)
کوک ته سریع لباس بپوشید بریم بگیریم
ته:خوب خودت برو دیگه
سانا:جین فهمیده بود که نقشس دنپایی پاش رو در اورد و سمت تهیونگ پرت کرد کع تهیونگ اخش در اومد
جین:اتفاقا هواتون هم عوض میشه نه؟؟؟(عصبی)
سانا:تهیونگ وقتی فهمید موضوع از چه قراره سریع موافقت کرد و هر دو کوک رو با زور با خودشون بردن سریع وارد آشپز خونه شدم با کار هایی که جین کرده بود واقعا از خجالتم در اومده بود
سانا:واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم سوکجین شی همه چی عالیه!
جین:عاح لطفا راحت باش...لبخند کوک به همه چی می ارزه... اون بچه رو با دستای خودم بزرگ کردم
سانا:خنده ای کردم وای جین پس بگو به کی رفته
وایی..کیک .. با داد یهوییم جین معجب شد که من بدون منتظر بودن به بیرون دوئیدم تا کیک رو از ماشین بیارم تا در رو باز کردم با سر توی سینه یکی فرو رفتم و بغل شدم عطرش عطرش عین عطر اون بود بی اخیار اون شخص رو به خودم فشردم پیشونیم رو روی سینش گذاشتم حس میکردم خودش جلوم ایستاده وقتی موقعیت رو درک کردم سریع ازش جدا شدم ...با دیدن هاجون شرمنده سری پایین انداختم بغضی کردم دلم میخواست وقتی جدا میشم خودش باشه ولی نبود متوجه جاری شدن اشک روی چشم هام نشده بودم که انگشتی صورتم رو لمس کرد سرمو بلند کردم و به چشم های هاجون خیره شدم
هاجون:چیزی شده؟.....سرما میخوری برو تو!
سانا:نه..فقط با عطر تو یاد یک نفر که برام از هر چیزی عزیز تره افتادم معذرت میخوام...کیک رو بردارم میام..ت...
هاجون:سویچ رو بده برو تو سرما میخوری خودم میارم هرچی هس
سانا:با دستش که جلوم دراز شده بود خیره شدم و سوییچ و توی دستش قرار دادم تشکری کردم برگشتم که به داخل برم با نامجون روبه رو شدم
سانا:چیزی شده؟
کوک:میدونی چقدر نگرانت شدم؟
سانا:من خوبم نگران نباش عزیزم(بغلش کرد)
رو به پسری که اسمش یادم نبود ولی لقبش یادم بود برگشتم و معذبم گفتم ببخشید موچی میشه چند دقیقه با من بیای؟
جیمین اسمم جیمینه نونا!حتما!
سانا:آهانی زیر لب گفتم با جیمین بیرون رفتیم که...
جمینا میشه بری داخل و با یک بهانی با کوک برید بیرون حتی اسمش چی بود...اه یادم رفت ببر کوچولورم با خودتون ببرید بعد نیم ساعت بیاید تا منم کیک و بقیه چیز ها رو اماده کنم؟(منتظر)
جیمین:اوه حتما...چرا که نه و اسمش تهیونگه نونا(لبخند مهربون)
سانا:بعد فهمیدن اسم ببر کوچولو داخل رفتیم
جیمین:وایییییی...ی چی یادمون رفته!!!
همه با تعجب نگاهش کردن
جیمین:سوجو!(شیطون)
کوک ته سریع لباس بپوشید بریم بگیریم
ته:خوب خودت برو دیگه
سانا:جین فهمیده بود که نقشس دنپایی پاش رو در اورد و سمت تهیونگ پرت کرد کع تهیونگ اخش در اومد
جین:اتفاقا هواتون هم عوض میشه نه؟؟؟(عصبی)
سانا:تهیونگ وقتی فهمید موضوع از چه قراره سریع موافقت کرد و هر دو کوک رو با زور با خودشون بردن سریع وارد آشپز خونه شدم با کار هایی که جین کرده بود واقعا از خجالتم در اومده بود
سانا:واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم سوکجین شی همه چی عالیه!
جین:عاح لطفا راحت باش...لبخند کوک به همه چی می ارزه... اون بچه رو با دستای خودم بزرگ کردم
سانا:خنده ای کردم وای جین پس بگو به کی رفته
وایی..کیک .. با داد یهوییم جین معجب شد که من بدون منتظر بودن به بیرون دوئیدم تا کیک رو از ماشین بیارم تا در رو باز کردم با سر توی سینه یکی فرو رفتم و بغل شدم عطرش عطرش عین عطر اون بود بی اخیار اون شخص رو به خودم فشردم پیشونیم رو روی سینش گذاشتم حس میکردم خودش جلوم ایستاده وقتی موقعیت رو درک کردم سریع ازش جدا شدم ...با دیدن هاجون شرمنده سری پایین انداختم بغضی کردم دلم میخواست وقتی جدا میشم خودش باشه ولی نبود متوجه جاری شدن اشک روی چشم هام نشده بودم که انگشتی صورتم رو لمس کرد سرمو بلند کردم و به چشم های هاجون خیره شدم
هاجون:چیزی شده؟.....سرما میخوری برو تو!
سانا:نه..فقط با عطر تو یاد یک نفر که برام از هر چیزی عزیز تره افتادم معذرت میخوام...کیک رو بردارم میام..ت...
هاجون:سویچ رو بده برو تو سرما میخوری خودم میارم هرچی هس
سانا:با دستش که جلوم دراز شده بود خیره شدم و سوییچ و توی دستش قرار دادم تشکری کردم برگشتم که به داخل برم با نامجون روبه رو شدم
سانا:چیزی شده؟
۱۱.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.